تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,138 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,053 |
کوچه باغ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، شماره 22، فروردین 1388 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
جعبهی مداد رنگی
اگر یک جعبه مداد رنگی داشتم، نقاشی پیامبر را به چه رنگی رنگ میزدم؟
وجود پیامبر یک رنگ نیست.... آبیتر از آن است که بخواهیم آرامشش را آبیتر کنیم.
سفیدتر از آن است که بخواهیم به پاکی آغشتهاش کنیم.
سبزتر از آن است که بخواهیم بردباریاش را بیشتر کنیم.
زردتر از آن است که بخواهیم نورانیترش کنیم.
سرختر از آن است که بخواهیم حلاوت و شعلهی عشق درونیاش را شعلهورتر کنیم.
پیامبر به رنگ همهی مدادهای داخل جعبه است؛ اما غیر از یک رنگ که آن هم سیاه است.
مریم مسعودی
نامه به کبرای کتاب درسیام
سلام کبریجان! چون همیشه حسابم ضعیف بوده، دقیقاً نمیدانم چند سال از زمانی که تو آن تصمیم را گرفتی و من شاهد آن تصمیم در کتاب درسیام بودم میگذرد! امّا هنوز خاطرهی تو در ذهنم باقی مانده است و مثل روز اول مدرسهام (؟) هرگز فراموش نمیکنم.
ببینم؟ خودت که آن تصمیم را به یاد داری؟ کاش میدانستم الآن چند سالت شده و دیگر از آن تصمیمهای مهم میگیری یا نه؟ راستی بعد از آن تصمیم چه بر سرت آمد که امروز که کتاب درسی برادر کوچکم را محض یادآوری دوران شیرین(؟) دبستان ورق میزدم نه اثری از تو بود، نه کتاب باران خوردهای و نه تصمیم کبراییات! بالأخره فهمیدی کدام تصمیمت را میگویم؟ همان درس «تصمیم کبری» که در کتاب فارسی ما به نام تو ثبت شد و ما به خاطر اینکه شاعر میفرماید: «جور استاد بِه زمهر پدر» به سفارش خیرخواهانهی معلم عزیزمان آنقدر از روی آن نوشتیم که نقطه، ویرگولهایش را هم از بر شدیم.
نظر خودت چه بود؟ به نظر تو تصمیمت آنقدر مسخره بود که هیچ پیام آموزندهای نداشت یا واقعاً تصمیمات مهمتری هم در زندگی دانشآموزان وجود دارد که باید گرفته شود؟
قصدم به درد آوردن دلت نبود که با آمدن نو، کهنه دلآزار میشود و باعث حذف تو در صحنهی کتابهای درسی! فقط میخواستم بگویم جایت خیلی خالی است؛ چون هر کسی، تصمیمی به مهمی تصمیم تو نگرفته و نخواهد گرفت، و من امید داشتم طوری با خواندن تصمیم تو دیگر هوس نکند کتاب مرا که خطخطی کرده زیر باران بشوید.
به هر حال یاد و خاطرهی شیرین تو(؟) همیشه در ذهنها باقی خواهد ماند.
راستی کبریجان، تا به حال کبری به ماندگاری و معروفی خودت دیده بودی؟
نفیسه فروغیراد
آری شب
من شب را بیشتر از روز دوست دارم. شب را دوست دارم، چون احساس میکنم شروع هر رازی از شب هست. شب را دوست دارم، چون تو همینجور موقعهاست که یک احساس آرامش بهم دست میدهد؛ یک آرامش سرد. خیلی عجیبه، ولی باور کنید که سرد و خنکه. شب را دوست دارم، چون راحتتر نفس میکشم، چون میدانم که خیلیها خواباند و من هنوز بیدارم. شب را دوست دارم، چون میتوانم ستارهام را در آسمان ببینم، چون مطمئن میشوم که بالأخره یکچیزی از خودم تو این دنیا دارم. شب را دوست دارم، چون دیگر صدای کلاغها را نمیشنوم. شب را دوست دارم، چون در رویاهام دستهایم را باز میکنم و خودم را از یک بلندی پرت میکنم، ولی به جای اینکه بروم پایین، میروم بالا! شب را دوست دارم، چون فکر میکنم شب هم مرا دوست دارد، چون هر دومان را خیلیها نمیبینن. پس یک وجه مشترک داریم.
شب را دوست دارم، چون اگر گریه کنم کسی نمیفهمد. دیگر کسی قرمزی چشمهایم را نمیبیند؛ حتی اگر نخندم، باز هم کسی نمیبیند. شب را دوست دارم، چون دیگر مجبورنیستم هزارتا نقش بازی کنم. خودِخودم میشوم با هزارتا آرزو و خیالِ دور و دراز. تا آخرش هم شب را دوست دارم، چون...
اگر شب را دوست دارید، تو جاخالیه بالا بنویسین.
زهرا هویدافر
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 76 |