تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,122 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,041 |
کوچه مسجد | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 20، شماره 23، فروردین 1388 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کوچه مسجد
«خسته... نه دلشکسته»
میخواهم آیینهای باشم زلال، هر چه شکستهتر بهتر، تا پنجهزار بار در من تکرار شوی؛ تا پنجهزار خورشید به دنیا آمدن خویش را در من تماشا کند.
برگههای سپید را از درون آتش بیرون میآورم و قلم را که از جنس ساقهی گل قرمز است روی آن میکشم. میخواهم از تو بنویسم. وقتی میخواهم از تو بنویسم، تمام کلمههایی که از ازل تا ابد وجود داشته و خواهد داشت در دستان من است. وقتی میخواهم از تو بنویسم، زیر درختی افتادن پیچیدهی برگ را مینگرم که چطور در جستوجوی نوشتههایم است. وقتی میخواهم از تو بنویسم، کسوف میشود و ماه کمطاقت به زمین نزدیک میشود، آب دریاها مواج میشود و موجها را کمطاقتتر بهسوی ساحل روانه میکند. وقتی میخواهم از تو بنویسم، به عاشقانهی خورشید و کویر مینگرم و اینکه چطور کویر دریا بودنش را به آفتاب بخشید و آفتاب هر روز به امید دیدنش طلوع میکند، میسوزد و در غروب میمیرد.
وقتی میخواهم از تو بنویسم، قلبم باسواد میشود و یاد میگیرد چطور بنویسد و عشق و عقل دور از کینه و خصومت دیرینه در کنار هم نماز میخوانند.
وقتی میخواهم برای تو بنویسم، بارها تصمیم کبری را میخوانم تا یادم برود نامههایم را از زیر باران بردارم.
وقتی میخواهم از تو بنویسم، کلمههای سربیام از جنس مرواریدهای غلتان چشمانم میشود و برنامههایم میریزد... مینویسم:
«قسم به سالهای خوشی که نخواهم دید، قسم به طعم شیرین زندگی که هرگز نخواهم چشید، قسم به آواهای دلنشینی که هرگز نخواهم شنید، قسم به گلهای با طراوتی که هرگز نخواهم بویید، قسم به اشک ماهیانی که هرگز نخواهم دید و قسم به سؤالهایی که هرگز از تو نخواهم پرسید، تا آخرین فرو رفتن و برآمدن نفس، تو را از یاد نخواهم برد!»
باد صدای خوش اذان را از میان شاخ و برگان به من میرساند، سجادهی عشقم را پهن میکنم و در ستایش تو نماز میخوانم.
سیدهزهرا سیدنژاد- قم﷼
کوچه مسجد
دل تنگیهایت را با من قسمت کن!
روبهرویش زانو میزنم و مینشینم. خجالت میکشم، آخر همیشه زمانی به سراغش میروم که همه رفتهاند و من باز تنها شدهام! شرمسار و سرافکنده با انگشتانم بازی میکنم. بندهای انگشتانم را با ذکر «یا أرحمالراحمین» صدبار میشمرم. روی آن را ندارم که سرم را بالا بیاورم و فریاد بزنم: «ای مونسم... ای رفیقم... ای...»
امّا تو، مثل همیشه، حتی مثل وقتهایی که از خاطرم میروی، با مهربانی نگاهم میکنی. آغوشت همواره به روی نیازم باز است. همچون مادری که میداند هر لحظه، کودکش ممکن است از شدت تنهایی، هراسان به سمتش برود و خود را محکم به آغوش مادرش بفشارد.
من زیرچشمی نگاه پرمهرت را حس میکنم. لبخند زیبایت را روی غنچهی تازه شکفتهی گلدان اتاقم میبینم. عجب از من است که تو در گوشهگوشهی دنیایم هستی و من تو را نمیدیدم! دیگر احساس تنهایی نمیکنم آرام در گوشم زمزمه میکنی؛ دل تنگیهایت را با من قسمت کن.
نفیسه فروغی راد- مشهد﷼
کوچه مسجد
در همین نزدیکی
هر صبح، خورشید با دستهای گرمش، گونههایم را نوازش میکند. هر شب آسمان با ستارههایش موهایم را آرایش میکند.
هر روز پرنده با پرهایش سر انگشتانم را به خنده میآورد.
هر لحظه بنفشه با لبانش صورتم را گلگون میکند.
ای کاش لبخند شب بر لبانم بود؛ زیرا امید در شب بسی فراتر از ناامیدی در روز است.
قطره اشکی بریز! گونههایت را خیس کن! خدا همین نزدیکیهاست، در دستان تو، در قلب کوچکت.
شکوفه سبکرو- گنبدکاووس﷼
کوچه مسجد
لبخند معطر گل سرخ
موسیقی زندگی من، صدای خوش تو است. جریان خون در رگهایم به حیات تو وابسته است. هر دم و بازدمم و تپش قلبم با لطف تو است. پس بگو آیا من بیتو هستم، ای هستی من؟
لبخند معطّر گلسرخ بر لبانم نشست؛ خدایا! تو چهقدر زیبایی...
***
خداوندا!
تو خود بگو، من باید با این خود که از خود خسته و بیخود است، چه کنم؟
خدایا! به لطافت ترنم صبحگاهی، به سرخی لبان عشق، به گرمی دستان محبّت، به روشنی چشمان شب به سردی قلبمان؛ تو خود مرا ببخشای!
یا هستی من! ای شروع اول، ای کلام آخر، ای صحبت هستی، ای یار بییار من، ای...
شکوفه سبکرو- گنبدکاووس﷼
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 73 |