تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,801 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,977 |
کوچه دوستی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 21، سلام بچه ها-1389-245، مرداد 1389 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کوچه دوستی تلفن همراه نوجوانی! سلام بر آسمانه و آسمانهایها! مجله را که میخوانم و به صفحات آسمانه میرسم، آنرا بارها و بارها میخوانم. راستش را بخواهید دلم برای نوجوانیام تنگ شده. هر چه سعی میکنم با او تماس بگیرم، نمیتوانم! نوجوانیام تلفن همراه ندارد. فکر میکنم حتی اگر داشت آنتن نمیداد. نامه که مینویسم برگشت میخورد. تلفن میکنم جواب نمیدهد. زنگ میزنم در را باز نمیکند. نوجوانیام از من دور شده، دورِ دور؛ اما من دلتنگم و اندوهگین. میخواهم او را ببینم. اگر نشد، با او حرف بزنم یا حداقل از روزهای نوجوانی یادی کنم. بیفایده است، در دسترس نیست! چرا، یادم آمد! تنها جایی که میتوانم روزهای نوجوانیام را دوباره ببینم صفحههای آسمانه است. پس دوباره در آسمان آسمانه به پرواز در میآیم و دست در دست نوجوانیام صفحات آسمانه را ورق میزنم و حس زیبای نوجوانی در من تکرار میشود و شادی همان روزها در دلم موج میزند. دوستدار همیشگی آسمانه: صغری شهبازی چند پیشنهاد سلامی بهاری تقدیم به آسمانهی بیکرانهی من! سال نو را به تو و به همهی آسمانهایها تبریک میگویم! امیدوارم این سال برای همه سالی به یاد ماندنی و قشنگ باشد، و همینطور امیدوارم سعادت سقف آبی زندگی را بشکافد تا باران طراوتبخش و انوار روشنیبخشش زمین را فرا گیرد. راستی، این تشکر تاریخ گذشته را که به سال 88 برمیگردد از من بپذیر که البته با یک ببخشید کاملاً موجّه همراه است. کارتپستال خوشنقش و نگار و دعوتنامهی غیرمنتظرهی تو را دریافت کردم؛ ولی افسوس که درست در محاصرهی امتحانات نیمترم بودم و پذیرفتن دعوت تو برایم حکم ورود به محدودهی ممنوعه را داشت. به هر حال ممنونم که به یادم بودی! خیلی وقت بود که دلم میخواست بادبادکم را در هوای دلپذیر تو پرواز دهم، امّا نمیشد؛ برای همین مصمّم شدم تا این فرصت ارزشمند را از دست ندهم و به هر کدام از کوچههایت که میتوانم سرکی بکشم. از آنجایی که برای موفقیت هر چه بیشتر تو بسیار ارزش قائل هستم، نکاتی را که باعث سیر صعودی یا نزولی تو میشد مطرح میکنم تا با یاری خداوند بتوانیم کیفیت مجله را افزایش دهیم: - عوامل پیشرفت: 1- آسمانه محبوبترین و تأثیرگذارترین بخش مجله است. 2- داستانهایی که در ابتدای مجله چاپ میشوند معمولاً جالب و خواندنی هستند. 3- بخش مصاحبه یعنی بهرهمند شدن از تجربهها و پی بردن به رمز موفقیت دیگران که کاملاً مفید وجذاب است. 4- کوچهی آشنا در جذب مخاطب سهم قابل توجّهی دارد و یک ایدهی جدید است. نکات قابل بازبینی: 1- سلامبچهها با توجه به مخاطبانش مجلهای برای جوانان است، امّا سطح آن روزبهروز پایینتر میآید و بعضی شمارههایش کاملاً کودکانه میشود (مثل شمارهی 240)، در مورد تصاویر مجله هم تجدید نظر کنید؛ چون دیگر فرق چندانی با عکسهای پوپک و سنجاقک ندارد و جدّاً به اعصاب من فشار وارد میکند. 2- داستانهای ترجمه خیلی میتواند بهتر از اینها باشد. خواندن آنها فقط من را کسل و بیحوصله میکند، همین. 3- کتابهایی که معرفی میشوند جذابیّت کافی را ندارند. ضمناً تکراری هم هستند. 4- عکسهای مجله خیلی جا گیرند. به جای آنها میشود مطالب متنوع و بیشتری را چاپ کرد. 5- لازم نیست فقط با نویسندهها مصاحبه شود. با افرادی که در زمینههای دیگر توفیق یافتهاند هم میتوان مصاحبه کرد. 6- در آخر پیشنهاد میکنم یک مسابقه برگزار کنید. رقابت باعث میشود میزان تلاش در نوشتن بیشتر شده، سطح کیفی آسمانه بالا برود. برای اینبار کافی است. فقط امیدوارم تحتتأثیر قرار گرفته باشید و در راه رسیدن به موفقیت گام مؤثری بردارید. با سپاس فراوان- زهرا سادات اعلایی مشتاق سلام! من صنم دانشپور مقدم از شهر زیبای چالوس هستم. دانشآموز کلاس سوم راهنمایی و در مدرسهی اسوه شهرستان چالوس درس میخوانم. در رشتهی داستاننویسی فعالیت میکنم و دوبار در این رشته رتبهی برتر را کسب کردهام. راهنمای من در این رشته خانم سمانه فاخری بوده که قبلاً با مجلهی شعر و نثر همکاری داشته است. بسیار مشتاقم که با شما همکاری نمایم. لطفاً جواب نامهی مرا بدهید. صنم دانشپور مقدم- چالوس آخه چرا؟ سلام به دوستم آسمانه! با احترام و تشکر از اینکه داستان مرا در ماهنامهی شمارهی 2 چاپ کردید. جداً من و زهرا خیلی خوشحال شدیم. دوتا حرف برای گفتن دارم. نمیدونم شما چه قضاوتی خواهید داشت: 1- دوست دارم دلیل عوض شدن اسم داستانمرو بدونم. 2- سهتا غلط تایپیرو موقع بازخوانی پیدا کردم. اگه باز هم بیشتر غلط تایپی نداشته باشه. شما تصور کنید. مجله به دستت میرسه. با ذوق و شوق اونو باز میکنی، اوّلین حالگیری تغییر اسم. دومین حالگیری غلطهای تایپی و املایی. قضاوت خوانندگانرو در کنارش که میذاری، میشه مزید بر علت. تازه اگه اشکال نوشتن گفتاری را روی این نوشته نذارین، شاید بشه با این چند حالگیری، اونم از روی دوستی و معرفت توقع داشت که در شمارهی بعدی، به نام اصلاحیه، یه جورایی رفع اشکال کنید. همراه همیشگیات سارا روشنرأی از بابلسر- بَهنَمیر در میان عابران چند روز پیش وقتی بعد از یک تأخیر دو ماهه مجلهی شما دوباره به دستم رسید اصلاً توقع نداشتم نام خودم را میان عابران کوچهی دوستی ببینم و این نشان آن است که آسمانه به مخاطبان خود احترام میگذارد. از راهنمایی خالصانهیتان سپاسگزارم. سلام، بهانهای است برای آشنایی و آشنایی بهانهای است برای دوستی. آسمانه بهترین بستر برای محک زدن نوشتههای کسانی چون من است و از این بابت بسیار خوشحالم که آسمانه مرا به دوستی پذیرفت. تصمیم دارم از این به بعد نوشتههای دیگرم را برای آن بفرستم. من الآن در آستانهی ماه سرنوشتساز زندگیام هستم و قرار است با کنکور، سرنوشت تحصیلیام را رقم بزنم؛ امّا درس و مطالعه مرا از نوشتن غافل نمیکند. من چند سال است که برای خودم مینویسم و تا قبل از فرستادن نامهی قبلیام حتی یک نفر هم نوشتههایم را نخوانده بود. شاید به این دلیل که من آنها را برای دل خودم مینوشتم و ضروری نمیدیدم که کسی آنها را بخواند! سلامبچهها در خانهی ما به غیر از من خوانندگان دیگری هم دارد که البته سنشان از من خیلی بیشتر است. به عنوان یک دوست جدید پیشنهادی دارم. اگر امکان دارد در قسمت سنگر به سنگر، به جای عکسهایی از طبیعت، عکسهایی از شهدا را چاپ کنید. امیدوارم بعد از رسیدن این نامه دیگر تأخیری در رسیدن مجلهی شما به دستم نباشد. زهرا عباسیان سلامبچههای عزیز همیشگی باز هم یک ورق کاغذ سفید برداشتهام با خودکاری که دوستش دارم؛ چرا که نوشتن را به من هدیه میدهد و تصمیم دارم برای تو، آسمانه و خاطرات زیبای نوجوانی بنویسم. راستش را بخواهی، از تو دلگیرم؛ به دلایل زیادی که شاید بعضی از آنها را بتوانم اینجا بیان کنم. اصل ماجرا برمیگردد به مدتها قبل: سلامبچهها، شمارهی 215 (بهمن 86). من متنی را با عنوان «داستان ستارهها» برای آسمانه فرستاده بودم. متن بلندی بود که برای نوشتنش واقعاً زحمت کشیده بودم، امّا برای چاپ شدنش هم اصراری نداشتم. داستان ستارهها به «فجیعترین!» شکل ممکن کوتاه شد و از محتوا و مضمونی که من مدنظر داشتم در متنِ بسیار کوتاه چاپ شده اثری نبود. آن وقت، خیلیخیلی تعجب کردم. این ماجرا آنقدر ناراحتم کرد که تصمیم گرفتم با مجلهی محبوبم قطع ارتباط کنم؛ چون غرورم جریحهدار شده بود. آسمانه میتوانست خیلی ساده، آن را چاپ نکند یا مثلاً در یک خط توضیح دهد که امکان چاپ آن متن بلند وجود ندارد. اینطور شد که دیگر از سلامبچهها خبر نداشتم تا اینکه چند ماه قبل، وقتی داشتم توی اینترنت چرخ میزدم، به نمایهی آثار چاپ شده در مجله در سال 87 برخوردم. با کمال تعجب اسم خودم را بین آن همه اسم دیدم و یادم افتاد قبلاً یک داستان و یک نقد داستان (دو صفر هیچ) برایتان فرستادهام که در دو شماره از مجله (سال 87) چاپ شده بودند. علاقهمند شدم که این مجلهها را داشته باشم. ایمیل زدم و متأسفانه کسی جواب نداد. بعد هم درگیر درس خواندن برای کنکور کارشناسی ارشد شدم و تا امروز فرصت نامه نوشتن پیدا نکردم. من عاشق نامه نوشتنم؛ آن هم نامههای طولانی! پس بگذار حسابی درددل کنم و حرفهایی را که مثل یک بغض، ته گلویم مانده روی کاغذ که مونس هر دوی ماست بریزم. من همیشه سلامبچهها را برای خودم مثل یک دوست صمیمی میدانستم و برایم مهم بود که قدرش را بدانم، احترامش را حفظ کنم و به خاطر اینکه سالهای زیادی در کنارم بوده، کمکم کرده تا نوشتن یاد بگیرم و قدم به قدم همراهم شده تا نلغزم و نیفتم، افتخار کنم. امّا حالا یک انتقاد بزرگ! سلامبچهها هیچوقت تلاشی نکرد تا دوستان قدیمی و صمیمیاش را حفظ کند. من روزی که کارت دعوت همایش انتخاب کتاب سال سلامبچهها و پوپک را برایم فرستادید، احساس غرور کردم. احساس کردم سلامبچهها برای یک همراه قدیمیاش ارزش قائل شده و او را برای خودش «کسی» به حساب آورده! امّا متأسفانه این حرکت هیچوقت ادامه پیدا نکرد و باعث شد از سلامبچهها ناامید شوم... پیش خودم گفتم و هنوز میگویم که چرا سلامبچهها سعی نمیکند با انجام همین کارهای به ظاهر کوچک و کماهمیت دوستدارانش را همواره برای خود نگاه دارد و به تعبیر «سنتاگزوپری» آنها را «اهلی کند»؟ مثلاً چه میشد اگر هر یک از بچههای نازنین ایران که برای شما یک نامه نوشته بودند یا یک متن یا شعر از آنها در مجله چاپ میشد، عضوی از «باشگاه بزرگ نویسندگان سلامبچهها» میشدند یا به ازای آن همه نامه که با اشتیاق برای مجلهی محبوبشان مینوشتند، هر سال تنها یک نامه که نشاندهندهی تعلق خاطر «س.ب» به آنها بود، دریافت میکردند یا حداقل آن شمارهای از مجله را که نوشتهیشان در آن چاپ شده بود، پستچی برایشان میآورد! من تعجب کردم از اینکه سلامبچههای مهربان من، نویسندگان و شاعران بالقوهی این سرزمین را که به او اعتماد کرده بودند و از او چیزها آموخته بودند، در نیمهراه رها کرد و... شاید بعضی از آنها انگیزهی نوشتن و سرودن را هم از دست دادند! میخواهم نامهام را تمام کنم؛ امّا قبل از آن باید بگویم با وجود همهی دلخوریها، باز هم دوستتان دارم. سلامبچهها همان مجلهای است که قشنگترین خاطرات نوجوانیام را رقم زده؛ مجلهای که اوّلینبار اثری از من را چاپ کرده و به من اعتماد به نفس داده تا باز هم بنویسم. «بالهایی که امروز دارند مرا در آسمان تمیزِنوشتن به پرواز درمیآورند، حاصل اشتیاق و اطمینانی است که یک روز سلامبچهها به من هدیه داد.» ازتان متشکرم، اگر ناراحتتان کردم مرا به بزرگواری خودتان ببخشید. دوست قدیمیتان- زهرا ابراهیمپور *** دوست عزیز، زهرا سادات اعلایی از پیشنهادها و انتقادهای صمیمانهات ممنونم. بارها اشاره کردهام که همهچیز آسمانه دست خود دوستان است. دوستان خوبی مثل شما میتوانید با آثار خوبتان در رونقبخشی و پرباری آسمانه سهیم باشید. همچنین میتوانید دوستان دیگرتان را که تازه شروع به نوشتن کردهاند، به آسمانه معرفی کنید و حتی خودتان به نقد آثار دوستان نوقلم بپردازید. از همراهیات ممنون. دوست نوقلم، صنم دانشپور مقدم تبریک آسمانه را به خاطر موفقیتهایت پذیرا باش. آسمانه هم مثل تو مشتاق است که آثارت را ببیند. پس دست به کار شو و مطالب خواندنیات را برای آسمانه بفرست. چشم به راهیم. دوست همیشگی، سارا روشنرأی اگر به صفحهی فهرست مجله نگاه کنی، این عبارت به چشم میخورد: «سلامبچهها در اصلاح مطالب آزاد است.» تغییر نام داستان دلایل زیادی میتواند داشته باشد. 1- ممکن است اسم داستان تکراری باشد و قبلاً داستانی با این نام به چاپ رسیده باشد. 2- ممکن است اسم داستان خواننده را به خواندن آن راغبتر بکند. 3- ممکن است اسم داستان مناسب گروه سنی نوجوان نباشد و... پس امیدوارم از این بابت دلسرد نباشی. داستان دیگری از تو به نام «دزد و پیرمرد» به دستم رسیده است. این داستان، تکراری است و در حد یک حکایت. این حکایت بارها شنیده شده است و پایان آن هم قابل پیشبینی است؛ البته اگر به این موضوع از زاویه و نگاه دیگری پرداخته میشد بهتر بود. دوست خوبم، وقتی نوجوانان مسائل و اتفاقهای تلخ و شیرین مربوط به زندگی خودشان را دارند، چرا نباید به این مسائل پرداخت! بهتر است کمی هم به نوجوانی و مشکلات و شیرینیهایش اندیشید. یک نوجوان در داستان میتواند به خیلی از مواردی که در زندگی شخصی و اجتماعیاش رخ میدهد بپردازد و از دل آنها آثار زیبایی بیافریند. آرزومند داستانهای دیگر شما. دوست قدیمی، زهرا ابراهیمپور به آسمانه حق بده، چون محدودیت صفحه دارد و باید برای چاپ آثار بیشتر دوستان دست به این کار بزند. به هر حال در تحریریهی سلامبچهها دوستانی هستند که بعد از سالها تجربه و تلاش، میتوانند نظر بدهند که فلان مطلب، نیاز به اصلاح یا کم و زیاد شدن دارد. از طرفی باید به مخاطب احترام گذاشت. مطلب طولانی مخاطب را فراری میکند و رغبت به مطالعهی آن نشان نمیدهد. نمیدانم به کدام آدرس مجله ایمیل زدی؛ چون مجله چندتا ایمیل دارد. اگر نشانی دقیق میدادی شاید میشد کاری کرد. همچنان منتظر مطالب جذاب و تازهات هستیم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 72 |