تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,777 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,971 |
کوچه باغ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 21، سلام بچه ها-1389-246، شهریور 1389 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کوچه باغ نسیم خوش صداقت به نام خدایی که سایهی مهر پدر را بر ما گسترانید و عطر نجیب وجودش را در حضورمان پراکند. پدر! ای مظهر گذشت و یکرنگی، تجسم عطوفت و رفعت، بگذار تا از دورترین کرانههای عشق و معرفت، نزدیکترین سپاسها را تقدیم قلب مهربانت کنم. بگذار نسیم خوش صداقت را از پشت پردهی طبیعت نگاهت احساس کنم. بگذار تلنگری به صدای کبوتران وفا بزنم تا تو را در آبی آسمان شیداییها همآواز کنند. دستان نجیب تو رُز ارغوانی عشق و صفا میکارد و شمیم نسترن زیبایی برمیدارد. پدرم! اگر جسمت رو به عرش است و روحت به من، حتماً «برای من» دستهایت را رو به آسمان بلند میکنی و پای از زمین برمیداری و در لایتناهی آبی عرفان به دعوت آسمانیها به پرواز خوبی در میآیی! شاید گاهی دلت برای من تنگ شود! بگذار باران چشمهای فیروزهایات سیاهی دلتنگیهایمان را بزداید، شاید اینگونه بیشتر به آسمان نگاه کنم و به روح آسمانی تو! ای پدرِ هرچه پاکی و مهر! این سطور را بپذیر که به حرمت نامت سوگند، این کلمات جز از علاقه و مودّت نیست. ای فخر کائنات و ای اوج خوب خاطرات، آمرزش و لطف خدای مهربان و اشک و نیایش عاشقانهام، هماره بدرقهی راهت باد! سعادت سادات جوهری- قم﷼
کوچه باغ چهقدر زود بزرگ شدم دلم برای مدرسه رفتن تنگ میشه. برای روزهایی که با بوق سرویس بیدار میشدیم! سوار سرویس میشدیم و میرفتیم مدرسه. دلم برای روز دانشآموز، 13 آبان تنگ میشه! دلم برای زنگهای تفریح و برای خوراکیهاش تنگ میشه! دلم برای تو سر و کلهی هم زدن، برای شیطونیها و خندهها و دنبال هم کردنهای دبیرستان تنگ میشه! دلم برای روزهایی که امتحان داشتیم و آنقدر سمجگری در میآوردیم تا معلم باور میکرد ما درس نخوندیم و امتحانو لغو میکرد تنگ میشه! دلم برای زور گفتن به بچههای کوچکتر مدرسه تنگ میشه! (نکتهی انحرافی) دلم برای روزهای پرنشاط مهر تنگ میشه! اصلاً دلم برای کیف مدرسه هم تنگ میشه! ای دبیرستان کجایی که یادت بخیر! خودمونیمها، چهقدر زود بزرگ شدم! عاطفه اللهاکبری- قم﷼
کوچه باغ دنیای آرزوها ما زندانی شهرها و میلهها، کوچهها و راهها هستیم. کاش میتوانستم به دنیای آرزوها پرواز کنم! دنیایی که درختانش از عشق و خانههایش از جنس محبّت است. من عاشق زندگی در دنیایی هستم که گلها، در آن عشق و ابدیت را با هم نقّاشی میکنند. در این دنیا، سنجاقکها با شبنم وضو میگیرند و نماز عشق را به سمت قبلهی لالهها، برپا میدارند. دستهایم سالهاست که بالهای هیچ پرندهای را لمس نکردهاند و چشمهایم، شکلِ زلالِ شاپرکها و ارکیدهها را از یاد بردهاند. خوابهای طلایی من، همه جزر و مدّی هستند در دریای موّاج آرزوهایم. بیاییم دلهای کوچکمان را از اسارت رها کنیم. خدایا! سفرهی دل مرا از خورشید و دریا بینصیب مگذار و دامن مرا از عطر تقوا خوشبو کن. دوباره دلواپسیهایم را، برای تنهایی دلم به خدا عرضه میکنم. او که باور عشقش مرهمی است بر زخمهای دلم. آری، عظمتِ عشق در خواستن او و شکوه زندگی در تسلیم شدن به اوست. بیاییم آمدن پرستوها را به فال نیک بگیریم و امید را همچنان در سینه نگه داریم تا در باغچهی زندگی، گل از رخسارهی جوانی بچینیم و دامن آرزوها را، از زیباییها آکنده کنیم. بیژن غفاری ساروی- ساری﷼
کوچه باغ عبور از پل گذشت چشم در چشم، فوران کینه، خشم، غم. هر یک در تکاپوی اثبات خویش؛ اما دل به یکباره به لرزه میافتد. او همانی است که با من پیوند دارد؛ پیوند برادری و همکیش من است؛ پیمان برابری و دوست من است. دوست و همپیمان مهربانی و عشق. گذشت و ایثار چون جویی روان از قلبم سرازیر میشود، در رگهای برآمده از خشم جاری میشود و آتش کینه فرو مینشیند. وای بر من! او دوست من است. او را دوست میدارم؛ اما پس چرا به حرفی، نکتهای، به لحظهای غفلت اینچنین با او به ستیزه برخاستهام! چشم از چشمانش برمیدارم. چشم بر زمین میدوزم. موجی از شرم بر چهرهام مینشیند. اشک بیامان میتازد و من لگام بر دهنهی خشم مینهم تا محبت را به اسارت نبرد و به جای خشم و کینه، مهر و محبت بین من و او باشد. او نیز به ساحل آرامش میرسد. این همه هیاهوی فاصله به خاطر هیچ. افسوس! انسانها بارها در این محفل به امتحان کشیده میشوند و هر بار به بهانهای از آیین مهرورزی فاصله میگیرند. روزی خشم، عنان گسسته میتازد. روزی کبر و لحظهای حسادت؛ اما هر یک چونان توفان، دل لطیفتر و چشم عمیقتر گلهای محبت را دسته کردهاند و... اکنون در این وادی غمانگیز و ملالآور، در این دنیای پرتلاطم و افسونگر باید همدیگر را دوست بداریم و برای دوست داشتن باید از پلِ گذشت و مهر عبور کنیم تا به سرزمین مهربانی برسیم. از خویشتن بگذریم و راه را بر ورود مهر و مهرورزی بگشاییم تا شاید گل محبت و عشق در جانمان ریشه بدواند تا ذرهای وجودمان را عطر خوش مهربانی دربر گیرد، و هرگاه خشم بر ما چیره شد دوستی و مهر پشتیبان قلبهای ما باشد تا بر فرودگاه مهر، مهر بنشیند. صغری شهبازی﷼
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 67 |