تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,787 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,973 |
مهمانی غولها | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 22، شماره 253، فروردین 1390 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آقای دکتر گفت: «دهنتو وا کن. آااااا. آااااا.» دهنمو وا کردم: «آاااا. آااا.» با دهن باز که نمیشه حرف زد. با دهن باز ولی میشه فکر کرد. پس فکر کردم وقتی بزرگ بزرگ شدم یه دکتر میشیم و هزار تا بستنی میخورم و هزار تا چوب بستنی رو تو دهن هزار تا بچه فرو میکنم و هزار بار میگم: «بگو آاااا. آاااا.» آقای دکتر گفت: «چراغ قوه لطفاً!» آقای دکتر با چراغ قوه رفت توی غار دهن من. شبیه فیلمهای ترسناک، لای دندونام قدم زد و من صدای هوهو درآوردم تا بترسه. آقای دکتر گفت: «اونجارو. یه مهمونی کوچیکه ته حلقت. یه مهمونی با غولای گندهی ترسناک.» میخواستم بپرسم: «غولا چه رنگیاند آقای دکتر؟» آقای دکتر خودش جواب داد: «یه عالم غول بنفش. آهنگ گذاشتن. درد داره؟» عرق کردم. پاهای غولا رو ته حلقم حس کردم و سرمو تکون دادم که یعنی آره، خیلی هم. آقای دکتر گفت: «گوشی پزشکی لطفاً!» گوشی رو گذاشت رو سینهام و گوم گوم صدا شنید از لای دندههام. گفت: «به به! صدای آهنگشون تا اینجا میاد.» آقای دکتر گفت: «اشکال داره مهمونیشون رو به هم بریزیم؟» سرمو تکون دادم که یعنی نه، اشکالی نداره. بعد با خودم گفتم: «اگه مهمونی تولد باشه چی؟ اگه تولد یه بچهغول باشه چی؟ اگه بچهغول موهای سیخ سیخی بنفش داشته باشه چی؟» آقای دکتر گفت: «بپر روی تخت.» کسی کفشهامو کند و واروم کرد روی تخت. عرقهای پیشونیام تخت رو که سبز بود سبز پررنگ کردن. کسی که لبخند مهربون و لباس سفیدی داشت با یه آمپول نوکتیز اومد طرفم. زدم زیر گریه و اشکهام تخت رو که سبز پررنگ بود پررنگتر کردن. دماغم رو بالا کشیدم و گفتم: «این من نیستم. این بچهغوله که مهمونیش به هم ریخته. داره گریه میکنه.» یه قطرهی درشت اشک از رو صورتم سُر خورد. آقای دکتر گفت: «نفر بعد لطفاً!» رؤیا زندهبودی- شیراز | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 91 |