تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,872 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,989 |
کوچه باغ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 22، شماره 262، دی 1390 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آرزوهای من آرزوهای من زیاد نیست. به اندازهی برگ گُلی است در گلدان، بنفشهای در خُم و یا نیلوفری در جام. شاید بتوانم بگویم که مرزهای آرزوهای من در حدّ یک بِرکه است. یک برکهی گِلآلود که عکس ماه شبها در آن میافتد یا گُلی که تار و پودش از وجود شیرهی عسل است. در دل من تپش امواج دریا را میبینی یا تپش یک پنجره که صدای آن، موجهای هوا را میطلبد؛ تا با آن یکی شود و به آسمان برسد. شاید گُلی که من دربارهی آن میگویم گُل یک درخت افرا یا یک درخت اقاقیا باشد که همهی سطوح آبهای روی زمین را دربارهی خود نقل میکند یا وجود خود را در آنها میطلبد. حالا که اینها را مینویسم از وجود گُلهای باغچهی حیاطم دلشاد میشود و خود را در مقابل آیینهی قلبم میبینم که تپش یک پنجرهی آبی را دارد یا تپش یک موج دریا که در گلدانهای باغچهی دلم آنها را میبویم و به وجود آنها افتخار میکنم، تا به نهایت آرزوهای بکرم برسم و به آسمانها فخر بفروشم. بیژن غفاریساروی- تهران﷼
خاطرات یک شیر آب شیر آبِ خانهیمان خیلی قدیمی شده، انگار بعضی وقتها گریه میکند. از خاطراتش برای ما میگوید. معلوم است برای خودش کسی بوده. همسایگیاش با آب و باد باعث پیرشدنش شده. از پسر کوچولویی میگوید که برای خوردن آب به لبان او بوسه میزده؛ پدرم را میگوید. از زنبورهای کوچولویی میگوید که برای نوشیدن آب به دور او طواف میکردند و صدای وزوزشان آهنگ زیبایی بوده است. از زمستان میگوید که وقتی سرما میخورده آب درون او یخ میزده و پدربزرگ روی او آب گرم میریخته و او را ماساژ میداده. از صدای تشنگی گلها میگوید که گوش او را پر میکرده... و حالا صدای چکچک شیر آب نمیگذارد شبها پدربزرگ راحت بخوابد... محمّدرضا رضایی﷼ اگر دنیا دست من بود من دنیا را تغییر میدادم تا دیو فقر را از زندگیها ریشهکن کنم. فقر، قویترین دشمن است که شکستدادن آن کاری بس دشوار است. پدری که به خاطر فقر توان نگاه کردن به صورت بچهاش را ندارد، از شدت شرمساری و جدال نابرابر با فقر حتی از نگاه محبتآمیز به فرزندانش نیز محروم است. من فقر را از بین میبردم تا دست هیچکسی کج نشود، در مال دیگران به غلط شریک نشود و در لباس یک دزد ظاهر نشود. ما به هر شغلی نیازمندیم؛ اما به دزدی، نه. فقر را نابود میکردم تا هیچ کودکی مجبور نشود به خاطر سیرکردن شکمش و به قیمت از یاد بردن خدای زیبای کودکانهاش و یافتن پناهگاهی بدتر از ویرانه، به جای اینکه ریاضی را در کتاب و دفترش و در زیر سایهی معلم حل کند، ریاضی را در خیابانها، زیر سایهی خورشید و با مردم از طریق فروش کبریت و امثال آن محاسبه کند. فقر را شکست میدادم تا هیچکسی جگرگوشهاش را، فرزند عزیزتر از جانش را فقط به خاطر یک تکه نان، همآغوش درهای بستهی غریبهها نکند و به حکم بیمسؤولیتی و بیعاطفگی قصاص نشود. فقر را ریشهکن میکردم تا هیچ راه درست و راستی به اجبار کج نشود. هیچ صراط مستقیمی به بنبست نخورد و سرانجام فقر را نابود میساختم تا ایمان و اعتقاد مردم پررنگتر شود و حضور خداوند در زندگیها بیشتر و بهتر احساس شود؛ چرا که وقتی دیو فقر از در وارد میشود، فرشتهی ایمان از پنجره میگریزد؛ چون نداری درد گرانی است. مهشید اصحابی- کرمانشاه | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 56 |