تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,418 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,366 |
دستهای سرد | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 266، اردیبهشت 1391 | ||
نویسنده | ||
سیده اعظم سادات | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
لباس نو را که پوشید با خوشحالی چرخی زد. دامن پیراهن عربی مثل گلی باز شد. جلو مادر ایستاد. مادر گیسبند موهایش را باز کرد. موهای دختر کوچک مثل آبشاری که با شتاب پایین میآید دور تا دور شانهاش ریخت.
تمام توانش را جمع کرد تا شانهی چوبی را در دست بگیرد. آن را روی موهای بلند و مجعد دختر گذاشت و آرام آرام به پایین کشید. حالا آبشار چه منظم و صاف شده بود. دختر از بین تارهای مو به صورت مهربان و خستهی مادر نگاه کرد. دلش غنج رفت. حتماً حالش خوب شده بود. زیرچشمی به اسماء(1) نگاه کرد که در چهارچوب در ایستاده بود. بغضش گرفت وقتی دید که او غمگنانه به مادر نگاه میکند. ** مهتاب مدینه چه بیپروا صورت آقاعلی(ع) و بچههایش را روشن کرده بود. دختر زیرچشمی به پارچهی سپید روی مادر نگاه کرد. بغضش را به سختی نگه داشت؛ اما اشکهای زلالش مثل مرواریدهای ریز، تند تند از روی گونههایش سر خورد و به پایین افتاد. بابا دست گرم و مهربانش را روی شانههای کوچک دختر گذاشت و با صدایی آرام گفت: «طوری گریه نکنید که صدایتان بلند شود. مادرتان خواسته که هیچ شخصی در این مراسم شرکت نکند.(2)» سپس دستش را بر پیشانی پینهبستهی خود گذاشت. یادش آمد که هنگام غسل دادن بدن پاک بانو وقتی که دستش به بازوی او خورد چطور با صدای بلند گریه میکرد. بغضش را به زحمت فرو برد. با صدایی آرام گفت: «حسن، حسین، زینب، امکلثوم بیایید و با مادرتان خداحافظی کنید. لحظهی جدایی فرا رسیده است...» پارچهی سپید روی صورت مادر را کنار زد. به صورت مهربان او نگاه کرد که رنگپریدهتر از همیشه بود. به وصیت زهرا(س) فکر کرد. به این که نازنینش نمیخواسته همه در مراسم خاکسپاری او شرکت کنند. امروز هم که فهمیده بودند دختر پیامبر به شهادت رسیده پشت درِ چوبی سوختهی خانهی علی(ع) جمع شده بودند تا برای مراسم خاکسپاری به او کمک کنند. به او که میدانستند جانشین بهحق پیامبر است و با این حال... دختر زیرچشمی به برادرهایش نگاه کرد. به حسن(ع) و حسین(ع) که با اشتیاق، اما غمگین به سمت مادر میرفتند. حسن(ع) آرام روی بدن بیجان مادر خم شد و حسین(ع) خودش را در آغوش او انداخت. حسن زیر لب گفت: «مادرجان وقتی جدّ ما را دیدی سلام ما را به او برسان و بگو که ما بعد از شما در این دنیا یتیم ماندیم.» دختر جلوتر رفت. به دستهای سرد مادر نگاه کرد که انگار باز شده بود تا دو طفلش را مهربانانه در آغوش بگیرد. ناگهان صدای هاتفی در آسمان پیچید که «یا اباالحسن، حسن و حسین را جدا کن. به خدا سوگند که فرشتگان آسمان به گریه افتادند...» 1)اسماء بنت عمیس، خدمتکار حضرت فاطمه(س). 2)در مراسم خاکسپاری حضرت فاطمه(س)، حضرت علی (ع) و فرزندانشان، عمار، عقیل، سلمان، مقداد و ابوذر حضور داشتهاند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 108 |