تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,195 |
خنده زیر توپ و تانک | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 266، اردیبهشت 1391 | ||
نویسنده | ||
فرشته سلیمانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تانک آرزوها/ نویسنده: احمد عربلو/ ناشر: انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
هیچ میدانستید که آنتوان دوسنت اگزوپری، نویسندهی «شازدهکوچولو» قبل از اینکه یک نویسنده باشد، یک خلبان جنگی بوده است؟ او خاطرات زیادی از جنگ دارد و مجموعهی این خاطرات را در کتابی به نام «لبخند» به چاپ رسانده است. در یکی از این خاطرات، اگزوپری ماجرای عجیبی را روایت میکند: او که از سوی نیروهای دشمن زندانی شده و منتظر اجرای حکم اعدامش بوده است، زندانبان را صدا میزند تا کبریتی برای روشن کردن سیگار بگیرد. وقتی زندانبان به او نزدیک میشود، ناخودآگاه لبخندی روی لبهای اگزوپری مینشیند و زندانبان هم به این لبخند پاسخ میدهد. در واقع در این لحظه ارتباطی میان آنها برقرار میشود که نمیتوان آن را ارتباط بین یک زندانی و زندانبانش نامید؛ این ارتباطی است میان دو انسان، فقط از این جهت که هر دو انساناند. اگزوپری سپس توضیح میدهد که چگونه همان لبخند باعث میشود که او زنده بماند... لبخند نویسندهی «شازدهکوچولو» از روح لطیف و هنرمند او مایه گرفته بود؛ روح لطیفی که هنر نویسندگی، آن را جلا داده بود. من امروز داستان کوتاهی از احمد عربلو خواندم که این خاطرهی اگزوپری را به یاد من آورد. نام این داستان «پرواز در قفس» است و به همراه 18 داستان دیگر در مجموعه داستان «تانک آرزوها» به چاپ رسیده است. «پرواز در قفس» شاید روایتگر یک خاطرهی واقعی باشد. احمد عربلو در مصاحبهای دربارهی مجموعه داستان «تانک آرزوها» گفته است که اغلب ماجراهای آن را از خاطرات رزمندگان دفاع مقدس الهام گرفته است. شخصیت اول داستان «پرواز در قفس» نویسندهای ایرانی است که به اسارت نیروهای بعثی درآمده و سالهاست که روزهایش را در یک اردوگاه به شب میرساند. او با بهره گرفتن از هنر نویسندگیاش موفق میشود که راه تازهای را برای خود بگشاید و از اسارت رهایی پیدا کند: «... افسر عراقی و چند سرباز بعثی که اطرافش بودند، به مسخره خندیدند. حامد از جا بلند شد و با تهدید گفت: «همهی هنرتون همینه که یه اسیر بیدفاع رو کتک بزنید؟ صبر کن! نشونت میدم! من نویسندهام. وقتی از اینجا آزاد شدم، تمام این ماجراها رو مینویسم و آبروتون رو توی دنیا میبرم!» افسر عراقی با شنیدن نام «نویسنده» به فکر فرو رفت. شلاق را برای چندمین بار در دستانش جابهجا کرد، بعد نگاهش را ریز کرد و به حامد گفت: «چی گفتی؟ تو؟ تو نویسندهای؟» - البته؛ مگه نویسندهها شاخ و دم دارند؟ خب نویسندهام. بیشتر از 10 تا کتاب نوشتهام... اسماعیل [افسر عراقی] جلوتر آمد. لحن کلامش عوض شد: «گوش کن! خیال نکن که از حرفت ترسیدم! اگه از اینجا آزاد شدی، برو هر چی که دلت میخواهد بنویس؛ اما فقط میخواهم بدونم راست میگی یا نه؟» - دروغم چیه؟ از لحظه به لحظهی جنایتهاتون داستان مینویسم. صبر کن! افسر بعثی جلوتر آمد. چانهی حامد را با انگشتانش گرفت. صورت او را بلند کرد و زل زد به چشمانش و گفت: «پس تو نویسندهای؟ داستان مینویسی، آره؟» - چه فرقی میکند؟ اصلاً به تو چه مربوط که من چی مینویسم؟ - مواظب حرف زدنت باش! شنیدم که تو قدیمیترین اسیر این اردوگاهی و هفت ساله که اسیری! اما حواست باشه که کجا هستی و با کی حرف میزنی! اتفاقاً من هم نویسندهام! یعنی عاشق نویسندگیام، مخصوصاً داستانهای پلیسی و جنایی و اینجور چیزها...» داستانهای مجموعهی «تانک آرزوها» در قالب طنز نوشته شدهاند؛ این قالبی است که نویسنده جای آن را در ادبیات پایداری حوزهی کودک و نوجوان خالی میداند. احمد عربلو در پسزمینهی داستانهای این مجموعه، همواره ردپایی از واقعیت را هم به جا گذاشته است؛ گاهی این داستانها شکل روایت خاطراتی را به خود میگیرند که اگر چه حادثه و ماجرای خاصی را در خود ندارند؛ اما برای راوی بسیار شیرین و خاطرهانگیزند. این گونه خاطرات را حتماً بارها از زبان بزرگترها شنیدهاید و وقتی آنها با هیجان از این خاطرات یاد میکنند و حتی وقتی اشک توی چشمهایشان حلقه میزند، با آنها همراه شدهاید. گاهی حتی دلیل لبخندی که روی لبهای شما مینشیند، فقط جملهی آخر داستان است: «و بعد همگی با هم خندیدیم.» یا «دقایقی بعد، صدای خندهی اسرا تمام آسایشگاه را پر کرد.» و... در واقع شما به این خاطر خندهیتان میگیرد که به یاد میآورید در جمعهای صمیمی و دوستانه (همانطور که احتمالاً خودتان هم تجربه کردهاید) گاهی چه اتفاقهای کوچکی میتواند فضا را شاد و روحیهی افراد را عوض کند. عشقی که نوجوانان و جوانان در آن دوره برای دفاع از میهن خود داشتند و تلاشی که برای حضور در جبههها از خود نشان میدادند، دلبستگیهایی که در راه مقابله با تجاوز دشمنان کنار گذاشته میشدند و حتی تا آنجا پیش میرفت که مردم از جان خود و عزیزانشان در رسیدن به این هدف میگذشتند، شرایط سخت اردوگاههای اسرا و... واقعیاتی هستند که داستانهای این مجموعه، با وجود طنزآمیز بودن، در دل خود جا دادهاند. در داستان «مادربزرگ ضدبعثی من» ماجرای رزمندهی جوانی روایت میشود که مادربزرگش او را بسیار دوست دارد و به سختی راضی شده است که نوهاش به جبهه برود. مادربزرگ تحمل دوری نوهاش را ندارد و به اصطلاح راضی نمیشود که حتی خار به پای او برود. حالا آن رزمنده، مجروح شده و در بیمارستان است، مادربزرگ هم که دل توی دلش نیست: «... عزیزجون یک در میان من را ناز و نوازش میکرد و به صدام و یارانش نفرین میکرد: «الهی که جزجیگر بگیری صدام! الهی که حناق بگیری صدام! الهی که نابود بشی صدام که بچهی دسته گل منو به این روز انداختی! الهی که آش و لاش بشی که بچهی منو آش و لاش کردی! الهی که...» وسط ناله و نفرینهای عزیزجون توانستم یک جمله بگویم: «عزیزجون نوکرتم! چرا سر و صدا راه انداختی؟ دوست و رفیقام اینجان. میشنون آبرو برام نمیمونه. چهار تا زخم کوچیک برداشتم. شما چنان ناله میکنی که انگار شهید شدم!» - خدا نکنه! تو چرا؟ الهی صدام شهید بشه که بچههای مردمو پرپر میکنه! الهی خیر نبینه... مگه دستم بهش نرسه...! از حرف عزیزجون خندهام گرفت. مدام با مشت به سینهاش میزد و از ته دل صدام را نفرین میکرد. دوستانش هم بعد از هر جملهی او به طور هماهنگ یک الهی آمین کشدار و سوزدار میگفتند...» البته با توجه به سابقهی طنزنویسی که از احمد عربلو سراغ داریم، به نظر میرسد این مجموعهداستان میتوانست بیش از این از طنز بهره گرفته و مخاطب را با خود همراه کند. هرچند باید درنظر گرفت که از آنجا که بخشی از این داستانها متکی بر خاطرات رزمندگان و موقعیتهایی است که در واقعیت رخ دادهاند، ظرفیت دستکاری و توصیف اغراقآمیز آنها محدود بوده است. نکتهی دیگر آن است که طنز موجود در گفتگوی بین شخصیتهای داستان همیشه نقش مهمی را در کنار طنز موقعیت(1)، ایفا میکند؛ اما گفتگوها در داستانهای این مجموعه، بهرهی چندانی از لحن طنزآمیز نویسنده نبردهاند. با این حال گاهی اوقات میبینیم که بازی با کلمات (در اینجا بین کلمات شوخ و شوت) گفتگوها را نسبتاً از حالت معمولی خارج کرده و به آنها حال و هوای طنز داده است: «... مادربزرگ گفت: «الهی قربون نوهی گلم بروم! من که از تو توقع نداشتم. با این گوشهای سنگینم رفتی برام رادیو خریدی؟ اما عیبی نداره ننه، میچسبونم به گوشم، از تنهایی بیرون مییام...» دهانم را چسباندم به گوشش و گفتم: «مادربزرگ، میدونی قیمت این رادیو چنده؟» - نه! - قیمت 12 تا تانک عراقی! مادربزرگ خندید. با صدای بلند خندید و گفت: «هه هه هه! ننه تو چهقدر شوخی!» طفلک دندانهایش مرتب نبود و نمیتوانست کلمات را درست ادا کند. یک لحظه خیال کردم که گفت تو چه قدر شوتی! و کاش این را گفته بود...» به طور کلی «تانک آرزوها» کتاب خوشخوانی است؛ کتابی که وقتی آن را در دست میگیرید و مشغول مطالعهی داستانهای کوتاه سه یا چهار صفحهای آن میشوید، در مدت کوتاهی احتمالاً بدون آنکه کتاب را زمین بگذارید، نیمی از داستانهای آن را مطالعه خواهید کرد. نثر ساده و روان داستانها تأثیر زیادی بر این موضوع دارد. 1) طنز موقعیت: تضاد بین دو پدیده یا بیتناسبی اتفاقی با آنچه معمول و مورد انتظار است، میتواند موقعیتی طنزآلود ایجاد کند. منظور از طنز موقعیت نیز شرایطی از این دست یا شرح حوادث و موقعیتهایی است که مخاطب را به خنده وامیدارد. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 105 |