تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,337 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,290 |
صبور باش... صبور | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 267، خرداد 1391 | ||
نویسنده | ||
زهرا عبدی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
- مامان، من یک پیراهن جدید میخواهم.
- باشه عزیزم! ماه بعد برایت تهیه میکنم. - اما این هفته میهمانی دوستم دعوت هستم، ماه بعد که فصل امتحانات است. - باباجان، من یک کامپیوتر جدید میخواهم. - باشه عزیزم! طبق برنامهی من، سال بعد میتوانم یک کامپیوتر جدید برایت بخرم. - آخر، تا سال بعد من چطور با این کامپیوتر قراضه سرکنم؟ لابد تا آن موقع به جای کامپیوتر باید از ماشینحساب استفاده کنم! - میگویند بندرترکمن خیلی جالب است. کی میرویم آنجا؟ همهی دوستانم رفتهاند. فقط ما نرفتهایم. - صبر کن عزیزم! طبق حساب و کتاب ما شش سال بعد در چنین روزی ساک سفر را خواهیم بست. - شش سال بعد؟ شاید تا آن موقع سر خانه و زندگی خودم باشم... - میشود برویم خانهی مهین؟ - صبر کن عزیزم! هنوز تحقیقات ما دربارهی خانوادهی مهین تکمیل نشده. چند ماه دیگر فرصت بده، اگر مورد تأیید ما بودند آن وقت میتوانی بروی. اخلاق مهین را که نمیدانند. معلوم نیست تا یک روز بعد با من قهر باشد یا آشتی؟ حالا تا چند ماه بعد... صبرم تمام شد از بس شنیدم: صبر داشته باش... صبر داشته باش... این جمله را که میشنوم میگویم: «همهاش میگویید صبر، صبر... خسته شدم. یک کمی هم شما عجله داشته باشید.» لبهایشان را به دندان میگزند و پشت دستشان میزنند: «وای، وای! عجله کار شیطان است.» سرم را پایین میاندازم و چیزی نمیگویم. ** همراه خانواده در سفری کوتاه به محلات میرویم. در دهکدهی گل محلات با «حاجحسین جعفری» آشنا میشوم. حاجحسین یک پیرمرد مهربان و خندهروست و همهی عمرش را گل کاشته! جند سؤال از ایشان میپرسم: * از چه سنی با پرورش گل آشنا شدید؟ - تقریباً بیست سالم بود که گلکاری را شروع کردم. بیست سال در تهران گلخانه داشتم و الآن سی سال است که در دهکدهی گل محلات گلخانه دارم. * چه شغل خوبی دارید. فکر میکنم نگهداری از گلها کار خیلی لذتبخشی است؟ - درست است؛ اما گلکاری مشکلات زیادی دارد. این گلها مثل یک بچهی بازیگوش هستند که باید همهاش مراقبشان باشم. * چرا اینطوری میگویید؟ - تمام سال باید مراقبشان باشم. از یک طرف در تابستان باید حواسم را خوب جمع کنم یک موقع در اثر بیآبی خشک نشوند. از یک طرف هم در زمستان باید حواسم را جمع کنم که در اثر سرما یخ نزنند و با بخاری، هوای گلخانه را مناسب نگه دارم. * خب، در عوض هر بار که محصول را برداشت کنید و گلها را بفروشید، نتیجهی زحمتهایتان را خواهید گرفت. میخندد: خانمجان، همیشه هم اینطور نیست. گاهی چند سال پشت سر هم مزرعه دچار کمآبی و یا بیآبی میشود و محصول خیلی کمی برداشت میکنیم و خستگی به تنمان میماند. * آن وقت دلتان نمیخواهد این شغل را کنار بگذارید؟ - اگر محصول پربار باشد خدا را شکر میکنیم. اگر محصول کم هم باشد، راضی هستیم به رضای خدا. همان خشکسالی هم خواست خدا بوده و ما به امید برکت همان محصول کم زندگی میکنیم. بعد صبر میکنیم تا سالهای بعد محصول بهتری برداشت کنیم... آره عزیز... صبر! * صبر... آن هم چند سال؟ تمام سال که صبر میکنند جوانهها سر از خاک بیرون بیاورند و گل دهند. بعد اگر هم محصولی نداشتند باز هم صبر میکنند. * حاجی بچههایتان هم مثل شما صبور هستند؟ به داربست چوبی گلخانه تکیه میدهد، سرش را تکان میدهد: نه... اصلاً. پسرهایم آمدند توی گلخانه و خواستند با من کار کنند؛ اما وقتی دیدند این کار زحمت زیادی دارد بعد از دو سال گلکاری را رها کردند و رفتند. همهاش میگفتند درآمدش کم است و رفتند سراغ شغلهای دیگر. صبر... صبر نداشتند؛ وگرنه الآن خدا را شکر گلخانه چند سال است محصول خوبی میدهد و درآمدم بالا رفته و من به بچههایم کمک مالی میکنم و مشکلاتشان را رفع میکنم. * میخواهم کمی کمکتان کنم، چه کاری انجام دهم؟ - آن علفهای هرز را از خاک بیرون بیاور. فقط حواست باشد پایت را روی جوانهها نگذاری. از این کار خیلی ناراحت میشوم. بعضی وقتها مسافرها به گلخانه میآیند و حواسشان نیست و گلها را لگد میکنند. من از این کارشان واقعاً ناراحت میشوم. بعد درخت انجیری را نشانمان میدهد و میگوید: «هر قدر دلتان میخواهد بخورید.» ما کنار درخت میرویم و انجیرها را میچینیم. یک پذیرایی ساده و دوستانه! حاجحسین کنار جوی آب میرود و با بیل راه آب را باز میکند. آب راهش را میگیرد و خود را به جوانهها میرساند، و او منتظر میماند تا جوانهها آرام آرام رشد کنند. منتظر میماند: یک ماه، یک فصل، یک سال... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 111 |