تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,299 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,229 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 267، خرداد 1391 | ||
نویسنده | ||
سید سعید هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
* یک شبنشینی ایرانی
«بریکتو»- خزانهدار بلژیکی- گفت: «من در حیرتم که چه شده است که این روزها سلیقهی ایرانیها عقب رفته است. من در شهر تهران جز دیوارهای کثیف و گِلِ خیابانها یا احیاناً خانههای اعیانی که همهچیزشان تقلید اروپایی است، چیزی از زیبایی ایرانی نمیبینم.» گفتم: «ممکن است امشب بعد از ساعت پنج به منزل ما بیایید؟» گفت: «با کمال امتنان.» ساعت پنج رسید. اول مغرب بود که به درِ خانه رسیدیم. به بریکتو گفتم: «در دو طرف درِ حیاط دو فانوس دیوارکوب شیشهای است که یکی از آنها هر شب روشن است. از وسط هشتی هم فانوسی آویخته. پلههای هشتی را تماشا کنید که سنگتراش است.» وارد حیاط شدیم. از فواره آب به حوض میریخت. پلههای سنگتراش حیاط را که به اتاقها میرفت، نشان دادم. گُلکاری حیاط را به او نمودم. جلو آبانبار که ساختهی استاد محمد بنّا بود رسیدیم. گفتم: «این آبانبار، برای آب خوردن شش ماه کافی است. شبی که آب به این آبانبار میاندازند، دقت میشود که آب پاک به آن وارد شود. گذشته از این، ماندن شش ماه آب در محل تاریک، هر میکروبی را از بین میبرد.» از راهرو وارد اتاق شدیم. در آنجا بخاری هیزمی میسوخت. دور میز نشستیم. انواع شیرینیها و نانها و کلوچههای ایرانی، و مرباهای دستپخت مادرم و میوههای زمستانی روی میز حاضر بود. چای هم آوردند. قلیانهای تمیز سر و پا آبچکان دادند. بعد از یک ساعت به اتاق روی آبانبار رفتیم. در این اتاق کرسی بود. اقسام تذهیب و نقاشی از قبیل قلمدان و قاب آیینه و جلد قرآن و کتابهای خطی از قفسه بیرون آمد و آقایان مشغول تماشا شدند. فردا بعد از ظهر بریکتو به دفتر من آمد. گفت: «آمدهام از شما تشکر کنم. من هیچ تصور نمیکردم که پشت این دیوارهای گِلی، چنین اتاقهای مزیّن و زندگی پاکیزهای وجود داشته باشد. اروپاییهایی که به ایران میآیند زندگی ایرانی را از گِل کوچههایش مقایسه میکنند. بنابراین ایرانیها را غیرمتمدن میشمارند. من تصدیق میکنم که زندگی خصوصی ایرانیها خیلی مطبوعتر از زندگی خصوصی اروپاییان، و شربتهای شما از شرابهای ما مقویتر و بیآزارتر، و شیرینیهای شما از مال ما لطیفتر است. تفریح ما در قهوهخانهها و تفریح شما در خانهی خودتان است.» شرح زندگانی من- عبدا... مستوفی * رستگاری از تو میپرسم، ای اهورا چیست سرمایهی رستگاری؟ (میرسد پاسخ از آسمانها): - دل به مهر پدر آشنا کن دِین خود را به مادر ادا کن ای پدر، ای گرانمایه مادر جان فدای صفای شما باد با شما از سر و زَر چه گویم هستی من فدای شما باد با شما صحبت از «من» خطا رفت من که باشم؟ بقای شما باد! فریدون مشیری * شُکر شخصی خری گم کرده بود و گِرد شهر میگشت و شُکر میگفت. گفتند: «شُکر چرا میکنی؟» گفت: «از بهر آنکه من بر خَر ننشسته بودم؛ وگرنه من نیز امروز چهارم روز بود که گم شده بودمی!» رسالهی دلگشا- عبید زاکانی * تحصیل علم پدری فرزندش را به تحصیل علم فرستاد. پس از چند سال که به زادگاه خود آمد، پدر پرسید: «در این مدّت دراز، عُمر به چه گذاشتی؟» او گفت: «یک روز من بیمار میشدم، یک روز استادم، یک روز من به گرمابه میرفتم، یک روز استادم، یک روز من جامه میشستم، یک روز استادم. روز هفتم هم جمعه بود.» امثال و حِکَم دهخدا * جوانمردتر دو غلام بودند. یکی از بنیامیه و یکی از بنیهاشم. هر یکی گفتی که مولای من جوانمردتر است. گفتند: «بیا تا بیازماییم.» غلام بنیامیه نزد مولای خویش رفت و از دستتنگی بنالید. دههزار درهم بدادش. نزد مولای دیگر رفت. دههزار درهم دیگر بدادش. همچنین به نزد دیگری رفت تا به نزدیک ده تن شد و صدهزار درهم ستاند. غلام بنیهاشم به نزد حسینبنعلی(ع) آمد و حال خویش از دستتنگی گفت. صدهزار درهمش بداد. به نزدیک عبدا... بن جعفر شد، صدهزار درهمش بداد. به نزدیک عبدا... بن ربیعه آمد و صدهزار درهم ستاند. با سیصدهزار درهم به نزد غلام بنیامیه آمد و گفت: «مولایان تو همت را از مولایان من آموختهاند. اکنون بیا تا درهمها را به نزد ایشان بازپس بریم.» غلام بنیامیه نزد مولایان خود آمد و گفت: «من دیگر به درهم شما محتاج نیستم و باز آوردم.» ایشان هر یکی درهم خویشتن را بازستاند. غلام بنیهاشم درهمها را پیش هاشمیان برد و گفت: «مرا بینیازی پدید آمد. درهمهای شما را باز آوردم.» گفتند: «ما دادهی خویش باز نستانیم. اگر بینیازی این درهمها را صدقه ده.» نصیحةالملوک غزالی * تاراج به تاراج مردم مَنِه پای پیش زرِ کس میامیز با مال خویش که مال تو نیز از میان گُم شود چو آلوده با مال مردم شود زری کاندر او دیگری رنج برد نبایست آن را زرِ خود شمرد چو برداشتی دسترنج کسان رود دسترنج تو نیز از میان ملکالشعرا بهار * ظلم و ایمان شخصی از مولانا عضدالدین پرسید: «چون است که در زمان خلفای عباسی مردم دعوی خدایی و پیغمبری میکردند و اکنون نمیکنند؟» گفت: «مردم این روزگار را چنان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان یاد میآید و نه از پیغمبر.» رسالهی دلگشا، عبید زاکانی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 |