تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,344 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,296 |
دل و زبان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 267، خرداد 1391 | ||
نویسنده | ||
مجید ملامحمدی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
روزی از روزها ارباب، لقمان(1) را صدا زد:
- آهای لقمان، زود به اینجا بیا که کارت دارم! لقمان یک بردهی سیاه بود که در خانهی آن ارباب کار میکرد. او بیشتر به کار نجّاری آشنایی داشت. آن روز هم مشغول درست کردن درِ یکی از اتاقها بود. - بله ارباب، آمدم! - هر چه زودتر به آغل گوسفندان برو و یکی از آنها را قربانی کن، بعد دو تا از لذیذترین جای بدن گوسفند را برایم بیاور! لقمان به سراغ چاقو و طناب رفت. ارباب کنار یک سکّوی سنگی در گوشهی باغِ خود نشست و منتظر ماند. او با این کارش میخواست لقمان را امتحان کند و به دانایی او بیشتر پی ببرد. لقمان گوسفندی را قربانی کرد. بعد دل و زبان آن گوسفند را توی یک سینی کوچک گذاشت و پیش ارباب رفت. - بفرمایید ارباب، این دل و زبان گوسفند که لذیذترین قسمت بدن آن است! یک روز دیگر ارباب، دوباره لقمان را صدا کرد. - امروز هم یک گوسفند قربانی کن، اما این بار دو تا از بدترین عضوهای بدن گوسفند را دور بینداز، البته خبرش را به من بده! لقمان یک گوسفند قربانی کرد، بعد زبان و دل حیوان را از آن جدا کرد و دور انداخت. وقتی خبرش را به ارباب داد، ارباب غرق در تعجب شد. - هان؟ وقتی من گفتم لذیذترین و بهترین جای گوسفند را بیاور، زبان و دلش را آوردی؛ حالا که میگویم بدترین جای گوسفند را دور بینداز، باز هم به سراغ زبان و دلش میروی، بعد آنها را دور میاندازی! من که از کارهای تو سر در نمیآورم! لقمان که داشت از توی چاه، آب بالا میکشید، با خوشرویی به ارباب جواب داد: - برای انسان هیچ جایی لذیذتر از دل و زبان نیست. البته وقتی که سالم باشند و حرفها و کارهای درست از آنها سر بزند؛ اما اگر فاسد باشند، بدترین جا به حساب میآیند! ارباب مثل همیشه از حرفهای او تعجب کرد و در حالی که سر به زیر انداخته بود به سراغ کار خود رفت. 1) لقمان یک مرد حکیم بود. قرآن دربارهی او میگوید: «به راستی، ما به لقمان حکمت عطا کردیم.» بعضی از دانشمندان میگویند او در سال دهم سلطنت حضرت داود(ع) به دنیا آمد و تا زمان حضرت یونس(ع) زنده بود. از لقمان حکایتها و حکمتهای زیبایی نقل شده است. این داستان بازآفرینی یکی از آن حکایتهای زیباست. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 110 |