تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,246 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,153 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 268، تیر 1391 | ||
نویسنده | ||
سید ناصر هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
? عیادت مولانا قطبالدین در راهی میرفت، شخصی از بامی بیفتاد و بر گردن مولانا آمد، چنانکه مهرهی گردن مولانا شکستگی پدید آمد، چند روزی به بستر افتاد، جمعی به عیادت او آمدند و گفتند: «حالت چون است؟» گفت: «حال از این بدتر چه باشد که دیگری از بام بیفتد و گردن من بشکند.» لطائفالطوائف، فخرالدین علی صفی ? ثروت گروهی، شخصی را نزد حاکم بردند و هزار دینار بر او دعوی(1) کردند، حاکم گفت: «چه گویی؟» مرد گفت: «راست گویند، ولی من مهلتی خواهم تا املاک و شتر و گوسفندم را بفروشم و وام آنها را بگزارم.» گفتند: «ای حاکم دروغ میگوید، او ثروتی ندارد، نه کم، نه زیاد!» مرد گفت: «ای حاکم شهادت آنها را بر ناداری من شنیدی؟ پس چه میخواهند؟» حاکم به رهایی او حکم داد. کشکول شیخبهایی ? مگس و پروانه آوردهاند: پروانه و مگس پرشان را با یکدیگر معاوضه کردند اما مگس دوباره روی زباله بود پروانه روی لاله! عمران صلاحی- مرا به نام کوچکم صدا بزن ? دانش طب طبیبی مسیحی از دانشمندی مسلمان پرسید: «آیا در سخنان پیغمبر شما از دانش طب چیزی هست؟» پاسخ داد: «بلی پیغمبر ما فرمود: معده خانهی همهی دردهاست و پرهیز سرآمد همهی داروها و تن آدمی را به آنچه که به آن عادت کرده است بده.» مسیحی گفت: «کتاب شما و پیغمبر شما برای جالینوس جایی در طب نگذارده است.» کشفالاسرار- خواجهعبدالله انصاری ? مخالفت شخصی را گفتند: «برو مقداری گوشت بخر.» گفت: «من خرید خوب نمیدانم.» گفتند: «آتش روشن کن.» گفت: «کسالت دارم.» گفتند: «بپز.» گفت: «طباخی نمیدانم.» چون غذا حاضر شد، گفتند: «بفرما بخور.» گفت: «بیشتر از این اکراه(2) دارم با شما مخالفت کنم.» نوادر راغب ? فضیلت از فیثاغورث پرسیدند: «چرا دانشمندان نزد ثروتمندان میروند؛ اما ثروتمندان کمتر نزد دانشمندان میآیند؟» فیثاغورث گفت: «زیرا دانشمندان فضیلت ثروت را میدانند، اما ثروتمندان از فضیلت دانش بیخبرند.» زهرالربیع- جزایری ? کار جاهلانه گویند روزی افلاطون نشسته بود و دوستی بدو رسید و گفت: «فلان شخص را دیدم، بسیار تو را ستود.» ناگهان افلاطون گریست. دوست گفت: «ای حکیم از من چه رنجی رسید که اینگونه گشتی؟» افلاطون گفت: «از تو مرا رنجی نرسید، ولکن مصیبتی از این بدتر چه بود که جاهلی مرا بستاید و کار من پسند او آید، نمیدانم کدام کار جاهلانه کردهام که او را خوش آمده.»? قابوسنامه- عنصرالمعالی 1- ادعا کردند، خواستند. 2- ناپسند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 117 |