تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,445 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,385 |
پرواز پروانههای دستمالکاغذی بر فراز گندمزار | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 269، مرداد 1391 | ||
نویسنده | ||
فریبا دیندار | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
«اولین واژه را از خواهرم لین یاد گرفتم: «ستاره- ستاره». با اینکه آن را اشتباهی «سیستاری» تلفظ میکردم، ولی او منظورم را میفهمید. در زبان ژاپنی، «ستاره- ستاره» یعنی «درخشنده و نورانی». لین میگفت وقتی که بچه بودم، همیشه شبها مرا با خودش به جادهی خلوتی میبرد و هر دویمان به پشت، روی زمین دراز میکشیدیم و به ستاره نگاه میکردیم. بعد او بارها و بارها میگفت: «کتی، بگو ستاره- ستاره! ستاره- ستاره» و من عاشق این کلمه بودم! وقتی کمی بزرگتر شدم، برای توصیف تمام چیزهایی که دوستشان داشتم، از عبارت «ستاره- ستاره» استفاده میکردم. آسمانی آبی زیبا، تولهسگها، بچهگربهها، پروانهها و حتی دستمالکاغذیهای رنگی. مادر میگفت که ما عبارت «ستاره- ستاره»را نادرست و نابهجا استفاده میکنیم و نباید برای توصیف دستمالکاغذی، واژهی «ستاره- ستاره» را به کار ببریم. او از این که ما تا این حد با زبان ژاپنی بیگانه بودیم، غصه میخورد. و میگفت که بالأخره یک روز ما را به ژاپن میفرستد، اما اگر لین همراهیام میکرد، اصلاً برایم مهم نبود که مرا به کجا میفرستند.» اینها را کتی میگوید. شخصیت اصلی داستان «خانهی خودمان» نوشتهی سینتیا کادوهاتا. کتی دختر کوچک ژاپنی است که در خانوادهی فقیری با پدر و مادر و خواهر خود در آییوا زندگی میکنند. لین که خواهر بزرگتر کتی است در عمق هر چیز دنبال زیبایی و امید میگردد و همیشه خاطرات روزانهاش را یادداشت میکند و خیلی از چیزهایی که کتی به یاد میآورد به خاطر نوشتههای روزانهی لین هستند. خاطراتی که اگر چه با خاطرات کتی متفاوت است، اما خیلی شبیه هم هستند و در تمام خاطراتش کتی نیز هست. مادر و پدر کتی برای گذراندن زندگی در سوپرمارکتی کار میکنند که مواد غذایی ژاپنیها را میفروشد. کتی دربارهی وضعیت زندگیشان میگوید: «ما فقیر بودیم، اما فقرمان به سبک و سیاق ژاپنیها بود؛ یعنی هیچوقت و تحت هیچ شرایطی، از کسی پول قرض نمیگرفتیم. به عبارتی، سالی یک بار، هر چه قدر که توان مالی داشتیم، گونی برنج ده- پانزده کیلویی میخریدیم و تا وقتی که آخرین گونی برنج دستنخورده باقی مانده بود، دغدغهی پول را نداشتیم و نگرانش نبودیم. در خانهی ما هیچ چیز حرام نمیشد. پدر و مادر اغلب برای صبحانه از برنج کهنه و پوسته پوستهی ته ظرف برنج اوچازوکی درست میکردند که ترکیب چای سبز و برنج بود. وقتی میخواستیم به چورجیا نقل مکان کنیم، بابا و عمو پشت کامیون را با کیسههای برنجی که نتوانسته بودیم در فروشگاهمان بفروشیم، پر کردند. وقتی پدر و مادرم به کیسههای برنج پشت کامیون نگاه میکردند، حس کردم که تماشای کیسههای برنج، حس خوبی به آنها میدهد. این طوری احساس امنیت میکردند.» لین و کتی هر روز تمام وقتشان را با هم سپری میکنند و بهترین تفریحشان این است که روی زمین دراز بکشند و به آسمان آبی خیره شوند: «لین گفت: «رنگ آبی آسمان یکی از عجیبترین رنگهای دنیاست؛ چون با اینکه رنگ سیر و تندی دارد، اما در عین حال، شفاف و زلال هم هست. الآن من چه گفتم؟» - رنگ آسمان عجیب و خاص است. - اقیانوس هم همینطور است؛ و چشمهای مردم هم همینطور. او سرش را به طرف من چرخاند و منتظر ماند تا حرفی بزنم. گفتم: «رنگ اقیانوس و چشمهای مردم هم عجیب و خاص هستند.» و این طوری بود که فهمیدم چشمها، آسمان و اقیانوس، سه چیز کاملاً استثنایی و خاصاند و با رنگ تند و سیر و در عین حال، شفاف و زلال. به سمت لین برگشتم. چشمانش مشکی سیر بود، مثل چشمهای خودم.» کتی دخترک آرامی است که با دقت وصفنکردنی به دنیا و اتفاقهایش نگاه میکند و آدمها را به گونهای توصیف میکند که خواننده خیال میکند آنها را از نزدیک میشناسد: «به سختی میشد تشخیص داد که پدرم و عمو کاتسوهیسا با هم نسبتی دارند؛ چون پدر مثل دریایی آرام و بی باد و توفان، متین و ملایم بود، و سطحی آرام و یکنواخت داشت و کمتر دچار اوج و فرود میشد. او، درست مثل دیوارِ اتاق خوابمان، محکم و استوار بود و همیشه برای اینکه ثابت کند که چقدر قوی و خوشبنیه است، میگذاشت ما هر چه قدر که دلمان میخواهد، محکم به شکمش مشت بزنیم. بعضی روزها یواشکی غافلگیرش میکردیم و با مشت توی شکمش میکوبیدیم، اما پدر اصلاً متوجهمان نمیشد! بعد هم خودمان، بیسر و صدا، در حالی که او به رادیو گوش میداد، فرار میکردیم. انگار نه انگار که اصلاً اتفاقی افتاده است.» سینتیا کادوهاتا که تا به حال هشت رمان نوشته و جایزههای بسیاری از جمله جایزهی قلم آمریکا در سال 2006 و مدال خوانندهی جوان کالیفرنیا در سال 2007 را از آن خود کرده، به خاطر رمان «خانهی خودمان» برندهی جایزهی نیوبری در سال 2005 شده است. «خانهی خودمان» را نشر افق منتشر کرده است. این هم خاطرهی خیلی زیبایی که کتی در صفحات پایانی کتاب در قالب انشای کوتاهی تعریف میکند: «میخواهم خاطرهی خاصی از خواهرم لین برایتان تعریف کنم. یک روز در آییوا باد شدیدی میوزید، از آن بادهایی که انگار بالا و پایین میرود و به عقب و جلو میوزد. باد موهایم را توی صورتم ریخت و نمیتوانستم جایی را ببینم. بعضی از ساقههای گندم از شدت وزش باد تخت و یکدست صاف شدند. من و لین با هم از روی نردبانی بالا رفتیم و با دو جعبه دستمالکاغذی خودمان را به نوک سقف رساندیم. او گفت دستمالکاغذیها را یکی یکی از داخل جعبه دربیاوریم تا باد آنها را بگیرد و با خود ببرد. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که صدها برگ دستمالکاغذی روی زمین گندمزار به این سو و آن سو میرفتند. من موهایم را از روی صورتم کنار زدم تا منظرهی پیش رویم را ببینم. دستمالکاغذیها شبیه پروانههای غولپیکر شده بودند. بعد حسابی توی دردسر افتادیم و پول جعبههای دستمالکاغذی از پول توجیبیمان کم شد. ما مجبور شدیم تکتک دستمالکاغذیها را از توی گندمزار جمع کنیم؛ اما نگاه کردن به پرواز پروانهها بر فراز گندمزار، به دردسرش میارزید. لین این توانایی را داشت که با استفاده از یکی از وسایل بسیار سادهی روزمره، مثل یک جعبه دستمالکاغذی، ثابت کند که دنیا چهقدر شگفتانگیز و غریب است. او میتوانست این مسأله را با روشهای متعددی ثابت کند. با دستمالکاغذی، حباب صابون یا حتی دستهای چمن.» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 111 |