تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,473 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
داستان طنز | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 270، شهریور 1391 | ||
نویسنده | ||
محسنی عباس قدیر | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
استادیوم
علاقهی خاص و عجیب و غریب ننهجون به فوتبال هم یکی از آن اتفاقاتی بود که من خیلی از آن سر در نمیآوردم و البته هیچ وقت سر در نیاوردم. ننهجون تمامی بازیهای فوتبال، چه ایرانی، چه خارجی را تا آخر شب دنبال میکرد و همه را با دقت تماشا میکرد و طرفدار پروپا قرص بارسلونا، آثمیلان، منچستریونایتد و البته استقلال بود و کافی بود یک نفر دربارهی این تیمها یک کلمه حرف بزند، آن وقت بلافاصله تبدیل میشد به... تا این جای کار مشکل و مسألهی خاصی نبود. ما حساسیت را میدانستیم و خیلی حرف نمیزدیم. ننهجون هم فوتبالهایش را نگاه میکرد و ما هم راحت بودیم؛ اما نمیدانم کدام از خدا بیخبری، سر کدام جلسهای به ننهجون گفته بود، دیدن فوتبال توی ورزشگاه یک حال دیگری دارد. با شنیدن این حرف، ننهجون پایش را توی یک کفش کرد که باید مرا ببرید ورزشگاه تا فوتبال را زنده و از نزدیک ببینم. مخالفت با ننهجون و دلیل آوردن برایش بیفایده بود. تنها کاری که ما میتوانستیم بکنیم و کردیم، این بود که او را از رفتن به نیوکمپ و اولترافورد و سنسیرو، رساندیم به ورزشگاه آزادی؛ اما در خصوص دیدن دربی کاری نمیشد کرد، او میخواست دربی را ببیند. حالا الکلاسیکو نشد، سرخابی خودمان! برای بردن ننهجون به ورزشگاه ما قرعه انداختیم و از شانس بد من، باز هم قرعه به نام من افتاد تا صبح جمعه همراه ننهجون بروم به ورزشگاه. رفتن به ورزشگاه کار سختی نبود، اما صف طولانی را نمیشد کاری کرد و ننهجون هم که عادت صف نداشت. ننهجون در یک چشم به هم زدن، همهی آدمهای توی صف را تبدیل کرد به مورچه و پشه و ما آنها را لگد کردیم و جلو رفتیم و در مقابل چشمهای از حدقه درآمدهی بلیتفروش، دو تا بلیت جایگاه خریدیم و رفتیم توی ورزشگاه، اما مشکل این بود که ننهجون جایگاه را دوست نداشت. او میخواست قاطی طرفداران سرخها و برای آبیها شعار بدهد! این غیرممکن بود، اما ننهجون آن را ممکن کرد. ما رفتیم قاطی قرمزها و آنها را تبدیل کردیم به شپش دوسر، ملخ، شبپره، مگس و... ورزشگاه یکدست شد شعار آبی. اما کار همینجا تمام نشد. وقتی که دروازهی تیم مورد علاقهی ننهجون گل خورد بالافاصله در مقابل چشمهای حیرتزدهی همه تبدیل شد به یک کدوتنبل و زمانی که گلزن تیم ننهجون نتوانست گل بزند، شد بادمجان بم! یک دقیقهی بعد داور با یک سوت مشکوک تبدیل شد به یک هویج و کمکم همهی بازیکنان و کمکداورها و مربیها و ذخیرهها تبدیل شدند به ملاقه، کفگیر، نعلبکی، نان خشک، ماست و... ما هم به جرم تماشاگرنما بودن رفتیم بازداشتگاه. بعد هم با وساطت آقام با شرط محرومیت مادامالعمر از حضور در ورزشگاه، آزاد شدیم. خدا را شکر که این اتفاق افتاد و باز هم خدا را شکر که ننهجون هرگز در مقابل قانون هیچ مقاومتی نمیکند و نفرینی در کار نبود! دیشب وقتی تلویزیون اعلام کرد فردا شب در نیوکمپ، بازی رئال مادرید و بارسلونا برگزار میشود، ننهجون به من نگاه کرد و گفت: «ننه، یعنی ما تو نیوکمپ هم محروم هستیم؟» و من فقط به آقام نگاه کردم! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 115 |