تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,408 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,362 |
یک کتاب، یک نویسنده (ادبیات جهان) | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 270، شهریور 1391 | ||
نویسنده | ||
مصطفی بیان | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
موشها و آدمها
نقد و بررسی رمان موشها و آدمها اثر: جان اشتاین بک در آستانهی درِ آسایشگاه مردی ظاهر شد با قد کوتاه که شلواری آبیرنگ و پیراهنی پشمی به تن داشت. روی پیراهن، جلیقهای پوشیده بود که دکمههایش باز بود و روی آن نیمتنهای سیاهرنگ به تن کرده بود و دستهایش را از دو طرف به کمر زده و مشتهایش را زیر کمربند چرمیاش فرو کرده بود. در دو سمت کمربندش دو قلاب فلزی قرار گرفته بود و چکمههای پاشنهبلندی به پا کرده بود تا مشخص شود که کارگر نیست. پیرمرد با شنیدن صدای در به سرعت برگشت و با دیدن مردی که در آستانهی در ایستاده بود، در همان حالی که سبیلش را تاب میداد به طرف در رفت و خطاب به مرد تازهوارد گفت: - ارباب! اینها همانها هستند که منتظرشان بودید. تازه رسیدند. و از کنار ارباب گذشت. از درِ آسایشگاه خارج شد. ارباب با قدمهای کوتاه پیش آمد. - من در نامهام به بنگاه «مورای و روی» نوشته بودم که دو نفر کارگر برای امروز صبح میخواهم. شما دو نفر برگهی اجازهی کار دارید؟ جورج دستش را به جیب برده، برگهها را درآورد و در حالی که آنها را به دست ارباب میداد گفت: - تقصیر بنگاه نیست. اینجا توی این برگهها نوشته است که ما امروز صبح باید سرکار حاضر شویم. و در حالی که سعی میکرد با چشم، ارباب را متوجه پاهای خود کند ادامه داد: - رانندهی اتوبوس ما را سرگردان کرد. مجبور شدیم ده مایل پیادهروی کنیم. این بود که به موقع نرسیدیم. صبح هیچ وسیله گیرمان نیامد. - بسیار خب، من امروز باید دو نفر به گروه خرمنکوبی اضافه کنم. البته بعد از ناهار، حالا بروید. سپس دفترچهی کوچکی از جیبش درآورد و آنجا را که مدادی داخل دفترچه گذاشته بود، باز نموده مداد را برداشت و نوک آن را با آب دهان خیس کرد. جورج نگاهی سریع به لن انداخت و لن نیز سرش را جنباند. ارباب پرسید: - اسمت چیست؟ - جورج میلتون. - اسم تو چیست؟ - اسمش لن اسمال است. ارباب اسمها را در دفترچه یادداشت نمود. زیرلب گفت: - صبر کن ببینم... امروز صبح بیستم است... ظهر روز بیستم. و دفترچهاش را بست و مجدداً پرسید: «قبلاً کجا کار میکردید؟» - نزدیکیهای وید. ارباب رو به لن کرده پرسید: «تو؟» و در حالی که خندهای بر لب داشت و با انگشت لن را نشان میداد گفت: - مثل اینکه آدم کمحرفی است. بله؟ - بله. او آدم پرحرفی نیست، ولی در عوض آدم پرکاری است و در ضمن خیلی هم قوی است. لن در حالی که خندهای بر لب داشت پیش خود تکرار کرد: «خیلی قوی.» جورج نگاهی سریع به لن انداخت و لن سر به زیر افکند. ارباب به ناگاه گفت: «هی اسمال!» لن سرش را بلند کرد: «تو چهکار بلدی؟» لن پریشان و مضطرب به جورج نگریست. جورج گفت: - هر کاری که به او واگذار شود، میتواند انجام دهد. کیسهکشی، دانه پاککنی، خرمنکوبی و هر کار دیگر. میتوانید امتحانش کنید. - چه کلکی میخواهی سوار کنی؟ چرا نمیگذاری خودش حرف بزند؟ جورج با صدای بلندی جواب داد: - ببینید، من نمیگویم که باهوش است. او باهوش نیست، اما خیلی قوی و پرکار است. ارباب، دفترچهاش را در جیب خود گذارد و در حالی که یک چشمش را تقریباً بسته بود پرسید: - چه کلکی در کار است؟ - بله؟ - پرسیدم چه کلکی در کار است؟ پولهایش را میگیری؟ - خیر، اصلاً چنین نیست. چرا فکر میکنید که میخواهم کلک بزنم؟ ارباب که در حال خارج شدن از آسایشگاه بود برگشت و رو به جورج گفت:... *** «جان اشتاین بک» (John Steinbeck) یکی از شناختهشدهترین و پرخوانندهترین نویسندگان قرن بیستم آمریکاست. او در سال 1962 برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. مشهورترین آثار او «موشها و آدمها» و کتاب برندهی جایزهی پولیتزر، «خوشههای خشم» هستند که هر دو نمونههایی از زندگی طبقهی کارگر آمریکا و کارگران مهاجر در دورهی رکود بزرگ هستند. آقای «جان اشتاین بک» در 21 فوریهی سال 1902 در «کالیفرنیا» و در خانوادهای از تبار ایرلندی چشم به جهان هستی گشود. وی تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش به پایان رساند و سپس در دانشگاه «استنفرد» در رشتهی زیستشناسی به ادامهی تحصیل پرداخت و بیآنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک مشغول شد. مدتی نیز خبرنگار مطبوعات بود، اما در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی همین سالها اولین رمان خود را به نام «جام زرین» در سال 1929 و سپس مجموعهای از داستانهای کوتاه را با عنوان «چمنزارهای بهشت» در سال 1932 منتشر کرد. در سال 1935، انتشار رمان «تورتیلا فلت» او را به شهرت و ثروت رساند. این رمان، شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی از جمله سرخپوستها، اسپانیاییها و سفیدپوستهاست که با روحی شاد و بی هیچگونه قید و بند اخلاقی در کلبههای چوبی جنوب کالیفرنیا در میان فقر و بدبختی زندگی میکنند. واقعبینی به کار رفته در این داستان، سازگار با سرنوشت مردمی بود که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. پس از آن، جان اشتاین بک، یک سلسله رمان اجتماعی منتشر کرد؛ از آن جمله میتوان به رمان «نبردی مشکوک» در سال 1936 که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود، اشاره کرد. او با سفر به اروپا از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و دانش ادبی خود را تکامل بخشید. ثمرهی این سفر، نگارش مجموعهای بود به نام «یادداشتهای روسیه» که احساس نویسنده را نسبت به شهر مسکو و به طور کلی، کشور شوروی (روسیهی سابق) نشان میداد. اشتاین بک در بازگشت به آمریکا با قدرت بیشتری به نویسندگی پرداخت. اشتاین بک در سال 1962 به دریافت جایزهی ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسندهای گوشهگیر و بیاعتنا نسبت به شهرت بود که در سالهای آخر زندگی، اثر جالب توجهی منتشر نکرد. نخستین آثار وی که از ادراکی کامل دربارهی زندگی و نظری بلند و وسیع دربارهی مسائل انسانی برخوردار است، با روشی تغزلی، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقعبینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقام بالایی به دست آورده است. آقای «جان اشتاین بک» در شهر نیویورک در تاریخ 20 دسامبر سال 1968 به علت بیماری قلبی درگذشت و مطابق با وصیتش، جسد او را سوزاندند و در گورستان «سالیناس» به خاک سپرده شد. موشها و آدمها رمان کوتاه «موشها و آدمها» شهرتی حقیقی و ژرف برای نویسنده به همراه آورد. نویسند در این کتاب از داستان غمانگیز «جورج میلتون» و «لنی اسمال» که دو کشاورز مهاجری بودند که در رکود بزرگ آن روزگار در کالیفرنیا تغییر مکان داده بودند میگوید. مبنای این داستان از تجربیات اشتاین بک که زندگی بیخانمان را به تصویر میکشیده، برگرفته است. اشتاین بک در این داستان به شیوهای درخشان، همدردی خود را با مردم محروم بیان میکند. این کتاب در فاصلهی کمی به چندین زبان زندهی دنیا ترجمه و منتشر شد. همچنین کتاب «موشها و آدمها» در سالهای مختلف از سوی ناشرین و مترجمین مختلف در ایران چاپ و به فروش زیادی دست یافته است. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 116 |