تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,171 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,095 |
آسمانه/ کوچه گنبدکبود | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 270، شهریور 1391 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
یک قصه با دو پایان
آقامعلم روی تختهسیاه نوشت: «دوشنبه، زنگ دوم، امتحان ریاضی.» صدای اعتراض بچهها بلند شد: «آقا! امتحان؟» آقامعلم اخمهایش را توی هم کشید: «بعله، امتحان! غول که نیست. امتحانه!» بغلدستیام گفت: «از غولم بدتره.» صبح فردا، با صدای ترسناکی از خواب پریدم. باورم نمیشد. روی میز کامپیوتر، کنار کتاب ریاضیام یک موجود بزرگ و عجیب و غریب نشسته بود؛ یک غول! (1) ... غولی که از کتاب ریاضی بیرون آمده بود. درست است! آن غول ریاضی بود. روی سرش یک شاخ داشت که از علامت ضرب درست شده بود. علامت منها همچون شمشیری در دستان او میدرخشید. زره او از اعداد و رقمها درست شده بود. غول به من نزدیک شد و گفت: «سلام!» زبانم بند آمده بود. به سختی جواب سلام او را دادم. او ادامه داد: «چرا وحشت تمام صورتت را فراگرفته؟ نکند این همه ترس و اضطراب برای امتحان ریاضی است؟» گفتم: «درست حدس زدی! این ترس من از دیدن تو و آن امتحان سخت و وحشتآور ریاضی است. از دیشب تا حالا یک لیوان آب خوش از گلویم پایین نرفته. نمیدانی که چه عذابی میکشم و چه استرسی دارم.» غول، شمشیرها را کنار گذاشت و رو به من کرد و گفت: «شکل من برای همه اینطوری نیست. تنها کسانی که از امتحان ریاضی وحشت دارند و آن را مانند یک غول میدانند مرا این شکلی میبینند؛ اما برای آنهایی که هیچ استرس، نگرانی و وحشتی از امتحان ریاضی ندارند، من به شکل یک فرشته هستم. حتی وقتی به دیدن آنها میروم به من میگویند تو از فرشته هم مهربانتر و خوشروتری.» گفتم: «من هم میتوانم مثل آن بچهها باشم؟» غول جواب داد: «چرا که نه؟ فقط باید دیدت را نسبت به امتحان عوض کنی، قبل از امتحان هم به خوبی این درس شیرین را بخوانی و در امتحان با دقت و تمرکز به سؤالات پاسخ دهی. آن وقت ریاضی یکی از زیباترین و شیرینترین درسهای تو خواهد شد.» من به تمام توصیههای غول... نه! بهتر است بگویم فرشتهی مهربان ریاضی، عمل کردم و از امتحان روز دوشنبه هم سربلند بیرون آمدم. مهدی پناهی، سوم راهنمایی (2) ... غول، مشغول نوشتن بود. کنارش رفتم و گفتم: «تو کی هستی؟» در جوابم گفت: «تو کی هستی؟» گفتم: «من رضا هستم.» گفت: «منم غول ریاضیام.» گفتم: «داری چی مینویسی؟» گفت: «دارم سؤالای امتحان ریاضیتونو طرح میکنم.» برق از سرم پرید. برگه را از دستش کشیدم و نگاه کردم. ناگهان برگه غیبش زد و در دستان خودش ظاهر شد. به پایش افتادم و گفتم: «دستم به تنبانت! برگه را بده به من. اگه بدی هر کاری بخوای برات میکنم.» گفت: «اصلاً!» - پس حداقل سؤال اول رو بگو. - نام و نامخانوادگی! - یخ کنی! دومی رو بگو. - نام پدر! - بیمزه! سؤالای سه و چهار و پنج و شش رو بگو. - تاریخ، نام مدرسه، نام دبیر، نمره. کلهام داغ شد. گفتم: «خواهش میکنم سؤالا رو بده به من!» - باشه! پنجاه، پنجاه! نصف! - چی پنجاه، پنجاه؟ - معلمتون به هر کس بیست بگیره، چهلهزار تومن میده و میفرستش مسابقهی علمی. - هورااا باشه. قبول! حالا بده به من. برگه را داد و من دو ساعت وقت داشتم و همهی سؤالها را دیدم. بعد به مدرسه رفتم. اما... خیلی دیر رسیدم. خدای من! معلم امتحان را گرفته بود! اینقدر حسرت خوردم که نگو و نپرس. معلم آمد پیشم و گفت: «یک امتحان جدید از تو میگیرم که سؤالاتش با سؤالات امتحانی که بچهها دادند فرق میکند؛ اما به هر حال اگر بیست بیاوری چهلهزار تومان به تو میدهم و بعد هم به مسابقههای علمی میروی.» برگه را به من داد. با این که هیچ یک از سؤالات غول ریاضی توی برگه نبود، خیلی هم سخت نبود. جوابها را نوشتم و به معلم دادم. او هم همان موقع تصحیح کرد و گفت: «باریکالله! بیست گرفتی!» خشکم زد. خوشحال شدم. پول را به من داد و دوباره گفت: «باریکالله!» بیستهزار تومان از پول را به غول دادم، اما او نگرفت. گفت: «تو خودت بیست آوردی. همهی پول مال خودت.» علی شریفی، سوم راهنمایی با تشکر از خانم منیر عابدی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 62 |