
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,509 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,564 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 271، مهر 1391 | ||
نویسنده | ||
سید ناصر هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
* تبر مردی تبری خریده بود که هر شب آن را در صندوقی مینهاد و درِ آن را محکم میبست. زنش پرسید: «چرا تبر در صندوق مینهی؟» مرد گفت: «تا گربه نبرد.» زن گفت: «گربه تبر را چه کند؟» مرد گفت: «دیروز سه دینار برای گوشت دادم که همهاش چربی و استخوان بود و گربه همه را برد، میخواهی تبری که به ده دینار میارزد را رها کند؟» رسالهی دلگشا- عبید زاکانی * دروغ دو نفر در مجلس یکی از حکام، کنار هم نشسته بودند و درگوشی سخن میگفتند. حاکم آن دو را دید و گفت: «باز با هم چه دروغی میسازید؟» گفتند: «هیچ، مدح شما میکنیم.» لطائفالطوائف- فخرالدین علیصفی * غذای خوب صاحبخانهای مهمان خود را گفت: «بزغالهای فربه و نانی گوارا و سرکهای تند میل داری؟» مهمان گفت: «بلی.» صاحبخانه، اما نانی خشک با اندکی سرکه بیرون آورد که بخورند. مهمان گفت: «پس بزغاله و نان گوارا چه شد؟» صاحبخانه گفت: «نگفتم که آنها را دارم، گفتم میل داری یا نه؟» کشکول شیخبهایی * همسر یکی را زنی باکمال درگذشت. مادرزن به علت پیری در خانهی مرد بماند. گروهی از آشنایان به دیدن مرد آمدند. یکی گفتا: «چگونهای از دوری یار عزیز؟» گفت: «نادیدن زن بر من چنان دشوار نمینماید که دیدن مادرزن.» گلستان سعدی * ناآمده دی آمدم و نیامد از من کاری امروز ز من گرم نشد بازاری فردا بروم بیخبر از اسراری ناآمده بِه بُوَد از این بسیاری خواجهعبدا... انصاری * دست خالی گدایی از صاحبخانه چیزی طلبید. صاحبخانه به او فحش داد. گدا گفت: «تو که پول نمیدهی، چرا فحش میدهی؟» صاحبخانه گفت: «نخواستم دست خالی از این خانه بروی.» زُهرالربیع- جزایری * ریگ شخصی به جُحا گفت: «اگر ریگی از مکه به درون کفش کسی افتد و آن شخص از مکه خارج شود، آن ریگ آنقدر ناله کند تا او را به جای خود بازگردانند.» جُحا گفت: «اگر در کفش من افتد میگذارم آنقدر بنالد تا گلویش پاره شود.» شخص گفت: «ریگ را که گلو نباشد!» جُحا گفت: «پس از کجا نالد؟» رسالهی دلگشا- عبید زاکانی * سوگند مردی در جمعی به طلاق زنش سوگند خورد که حَجاج به جهنم خواهد رفت. حاضران گفتند: «وای بر تو! در قیامت معلوم نمیشود چه کسی به جهنم میرود یا نمیرود، حال بهخاطر سوگندت باید زنت را طلاق دهی.» مرد ناراحت شد و نزدیک یکی از عارفان شهر رفت. عارف گفت: «برو با همسرت زندگی کن که اگر خداوند حَجاج را با این همه ظلم و ستم به دوزخ نفرستد، از این گناه تو نیز خواهد گذشت.» لطائف الطوائف- فخرالدین علیصفی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 87 |