نوشتم آفتاب، تو آمدی...
نوشتم: باران، یاد تو باران شد و قطره قطرهی گلبویِ خاطراتت، لبریزِ زلالیام کرد.
نوشتم: آفتاب، تو آمدی و دستهای محبتت، بر شانههایم، شبنمِ بهشت نشاند.
نوشتم: بهار، سرای تنهایی وجودم، گنجشک باران شد. دلم گلریزان شکوفه گشت و خلوت خیالم، انارستانِ شعرِ شهید.
سلام شهرِ من... شهر روشنی و پایمردی... سلام بُستان. ای روییده، تنِ تو، در باران و آفتاب و بهار...
*
بستان یکی از شهرهای شهرستان دشتآزادگان از استان خوزستان است. این شهر از شمال به دهلران، از شرق به دزفول، از جنوب شرقی به سوسنگرد، از جنوب به هویزه و از غرب، به کشور عراق محدود است.
بُستان، شهری است با مردمانی فارس و عرب، شیعه و سنی، مردمانی که مؤمن و دلاور هستند و در روزهای جنگ، مردانه در مقابل دشمنان ایستادند.
***
با آغاز جنگ، صدام برای استان خوزستان دندان تیز کرده بود و میگفت: «استان خوزستان یک استان عربی است و باید برای عراق باشد!»
یکی از شهرهای خوزستان، بُستان بود که دشمنان به آن طمع داشتند. به همین خاطر پیش از شروع حملهی سراسری به ایران، خرابکاریهای زیادی در این شهر انجام دادند. بمبهای زیادی منفجر کردند و مردم زیادی را شهید و مجروح ساختند؛ اما بُستان در مقابلشان ایستاد. مردمانش با دست خالی، به دشمن گفتند: «نه!»
*
آه
شهادت چه مهربانی غربی دارد
وقتی که باد بهار میآید
و برای عیددیدنی
هیچ باغچهای را
بینصیب نمیگذارد(1)
*
بُستان دو بار در زمانهی دفاع مقدس، اسیر دست دشمن شد. عراقیها وقتی به بُستان حمله کردند، بعد از هجومشان، شهر شکلی عجیب گرفته بود:
نخلها بُریده و نیمسوخته بودند، خانهها خراب. زنها دنبال بچههایشان میگشتند. بچههای خردسال، یتیم شده بودند. کوچهها پر از بوی شهید بود، پر از اسم شهید... پر از جایِ پای شهید.
عراقیهای سرمست، وقتی برای دومینبار پا به بُستان گذاشتند و شهر را همراه خانهها و مردمش، اسیر کردند، فکر میکردند: بستان، دیگر برای همیشه، جزء سرزمین عراق است. بُستان تا ابد برای ماست! 22 مهرماه سال 1359 بود. سالی غمگین و دردمند برای بُستان.
*
بستان 15 ماه، از ایران دور بود. مردم آن در اسارت هم از پای ننشستد و به عراقیها باج ندادند.
سرانجام در عملیات بزرگ طریقالقدس، نیروهای قدرتمند ارتش و سپاه، به کمک بُستان آمدند و آن را آزاد ساختند. بر لب آنان، رمز «یاحسین» بود و در دلشان عشقِ خدا. مردم بالِ پرواز درآورده بودند، از بلندگوی مسجدها، سرود پیروزی پخش میشد. همه به فکر شهدا بودند و میگفتند: «اگر آنها بودند، شیرینی پیروزی، دوچندان بود.»
بُستان هم همچون خرمشهر، سوسنگرد، نفتشهر، مهران و ... یک شهر آزاده است. شهری که یک زمانی اسیر در دست دشمن بود. اکنون باید با احترام به آنجا و مردم شجاعش نگریست و بر خاک پاکش، هزاران گُلبوسه ریخت.
1) بخشی از سرودهی علی هوشمند.