به خاطرِ خدا
راهیان حرم یار
بعد از عملیات کربلای پنج (در تاریخ 19/10/65، در منطقهی شلمچه، شرق بصره) با چند نفر از دوستان، در جادهی خرمشهر- اهواز چشممان افتاد به تابلویی که روی آن این شعر نوشته شده بود:
راهیان حرمِ یار به پیش
میرسد موقع دیدار به پیش
با خواندن این یک بیت شعر، حال و روز همهی ما تغییر کرد. غم فراغ دوستانی که در عملیات برای همیشه از ما جدا شده بودند از دلمان بیرون رفت. با دیدن این تابلو همه احساس میکردیم به زودی ما نیز به جمع یاران شهیدمان میپیوندیم(1).
یک دلاور و رزمنده
به نام او
که نام او دوای دل
و ذکر او شفای دل
و یاد او قوای دل
و شکر او صفای دل
و جای او منای دل
و عشق او وفای دل
بدون مخلّفات سلام. همگی انشاءا... که خوبید. بیخیالِ تعارف. منم ای... خوبم... به امید روزی که تعارفها و مخلّفات زندگی را رها کرده، به دنبال اصل مطلب برویم و وقتی آن را یافتیم، دودستی سفت و محکم به آن چسبیده و به آن عمل کنیم...
هر چه خدا خواست همان میشود
نه این نه آن فقط همان میشود
همهچیز دست اوست. دانستن این موضوع زیاد مهم نیست، ولی عمل به آن و در زمان امتحان، پیروز شدن در امتحان مهم است(2)...
قسمتی از نامهی امیر وفایی از لشکر 27 حضرت رسول(ص) به خانوادهاش در تهران
تابلونوشتهها
(این هم چندتایی تابلونوشته از دوران دفاع مقدس در جبههها)
* لبخند بزن برادر.
* میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم.
* ورود انواع تیر و ترکش، بدون گرفتن وقت قبلی ممنوع.
* هر چه پیش آید خوش آید، ما که خندان میرویم.
* هر کس میخواهد شهید بشود از این طرف برود.
به یادشان...
... شهید گمنام سلام، خوش اومدی، مسافر من، خسته نباشی پهلوون
شهید گمنام سلام، پرستوی مهاجر من، صفا دادی به شهرمون
وقتی رسیدی همهجا بوی خوش خدا پیچید، تو مگه کجا بودی
وقتی رسیدی کوچهها نسیم کربلا رسید، تو مگه کجا بودی
وقتی رسیدی همهجا عطر گل نرگس اومد، مگه با آقا بودی؟...
نام: محمدابراهیم همّت/ تولد 12/1/1334/ نام پدر علیاکبر/ محل تولد: شهرضا/ تاریخ شهادت: 17/12/62/ محل شهادت: جزیرهی مجنون.
سردار شهید حاجهمت:
.... در پوست خود نمیگنجم. گمشدهای دارم و خویشتن را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به درآیم. سیمهای خاردار مانعاند.
... علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست دارم...
قسمتهایی از وصیتنامهی آن شهید
اسم اینجا فکّه است.
نمیدانم چهقدر فکه را میشناسید. راستی آیا تا به حال سراغش را گرفتهاید و حالش را پرسیدهاید؟ آیا دربارهاش حرفی، خاطرهای خواندهاید؟
فقط بهتان بگویم که: فکه یک قسمتی از جبهه در دوران دفاع مقدس است که خاک پاکش با خون شهدا آبیاری شده. فکه قتلگاه است؛ قتلگاه شهدا. یک سرزمین پهناور مملو از رمل و ماسه با چندتا تپهماهور... فکه، پر از خاطره است؛ پر از عطرِ شهید.
نمیدانم چهقدر از گردان حنظله میدانی؟ فقط این را بدان، 300 نفر در یکی از کانالهای فکه محاصره شدند و اکثرشان با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی زیاد شهید شدند. در آن حال، عراقیها مدام با بلندگو از آنها میخواستند که تسلیم شوند؛ اما بچهها در جواب، فریاد تکبیر سر میدادند و مقاومت میکردند...
در یادداشتهای باقیمانده از یکی از شهدای گردان حنظله آمده:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب را جیرهبندی کردهایم. نان را جیرهبندی کردهایم. عطش همه را هلاک کرده. همه را، جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهات پسر فاطمه(س)!
مردان غیور قصهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
دیروز به خاطر خدا میرفتید
امروز به خاطر خدا برگردید
1) فرهنگ جبهه، سیدمهدی فهیمی، ج دوم، انتشارات سروش.
2) فرهنگ جبهه، سیدمهدی فهیمی، ج سوم، انتشارات سروش.