تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,402 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,346 |
آسمانه/ پشهی ناکام | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 23، شماره 276، اسفند 1391 | ||
نویسنده | ||
محمدجواد هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خب دیگه، داشت میخوابید. وقتی کتابخواندنش تمام شد چراغ خوابش را خاموش کرد. کتاب را روی سرش گذاشت و ملافه را روی خودش کشید. آرام پرواز کردم و آمدم پیشش. بد گوشتی نداشت. به نظر که گوشت خوبی داشت. تا خواستم نیشم را توی گردنش فرو کنم از خواب بیدار شد. با دست تپل خودش زد روی ملاجم. حالا مگه ول میکرد! هر جا که میرفتم قایم میشدم، سریع پیدایم میکرد. نشستم روی لامپ اتاقش، چند تا cd خام برداشت. مثل نینجاها بهم پرت کرد. اولی و دومی را جاخالی دادم؛ اما سومی بِهِم خورد و پرت شدم روی زمین. خودم را لنگانلنگان به بیرون پنجرهی اتاقش کشاندم. چارهای نداشتم. باید میپریدم و خودم را به دوستانم میرساندم؛ اما دوستانم را متوجه کردم که بیایند پیش من و آمدند. قرار شد که ازش انتقام بگیریم. بعد وقتی دوباره خوابش برد رفتیم بالای سرش. یکی از دوستانم بهم رو کرد و گفت: «خاک تو سرت! از این کتک خوردی؟» بعد آن یکی دوستم رفت کنار گردنش و اولین ضربه را او به دشمن وارد کرد. عالی بود. تقریباً دو سیسی از خونش را مکیده بود. از آنجا بود که جنگ شروع شد. دشمن با سلاحهای ممنوعه یعنی اسپری و مگسکش برقی ما را مورد حمله قرار داد. چند دقیقه تحمل کردیم؛ اما اسپری من را گیج کرد و به زمین افتادم. یکی از دوستانم آمد بالای سرم. باید آخرین حرفایم را بهش میگفتم. بهش گفتم: «اگه من مُردم زیر سطل آشغالی خاکم کنید تا همیشه روحم شاد باشد.» بعد بهش گفتم: «اگه من مُردم خونم را که توی یک سوراخ اتاق است، بفروشید و جایش مدرسه بسازید؛ اما اول ترتیب این پسره را بدهید.» بعد از زدن تمام حرفایم مگسکش را میدیدم که میآمد سمتم. بعد از این که مُردم به آسمان نگاه کردم که یک عالمه سطل آشغالی و آبنبات خونی دیدم که در انتظارم بودند. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 78 |