تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,438 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,381 |
بهلول؛ عاقلترین دیوانهی دنیا! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 277، فروردین 1392 | ||
نویسنده | ||
سیده اعظم سادات | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شاید روزی در کوچه و خیابان شهر یا روستایتان آدمهای سادهلوحی را دیده باشید که با اعمال و رفتار خود مضحکهی دیگران قرار میگیرند. گاهی ساعتها به کار فردی که در نظرمان شیرینعقل است، میخندیم. ای کاش لحظهای هم به آنها فکر میکردیم! اصلاً لحظهای میاندیشیدیم که کار او درست است یا کار ما که خودمان را عاقل میدانیم؟ بعضی وقتها کارهای آدمهای سادهلوح و شیرینعقل برای ما سراسر پند و اندرزند و شاید با زبان بیزبانی سخن حق را بیان کنند. اگر به تاریخ نیمنگاهی بیندازیم، یکی از همان انسانهای تأثیرگذار را میبینیم. شخصی که با زبانی طنز به مخالفت با خلیفهی وقت پرداخته و در لفافه به همه درس آزادگی و انسانیت آموخته است. او کسی نیست جز «بهلول». نام اصلیاش «ابووُهیب بن عمرو» است. در قرن دوم هجری میزیسته و معاصر با امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) است. در کتابهای شیعیان، بهلول از شاگردان خاص امام صادق(ع) و از اصحاب آن حضرت و حضرت امام موسیکاظم(ع) نیز معرفی شده است. بُهلول در لغت به معنای گشادهرو و صاحب صورت زیباست. در عربی نیز «شاد و شنگول» معنا میدهد. این اسم به اشخاص بذلهگو و در عین حال، حقگو و حاضرجواب هم اطلاق میشود. علت دیوانگی او؟ از آنجا که هارونالرشید، امام کاظم را یک خطر خیلی جدی برای خود میدانست، به دنبال این بود تا علمای برجستهی اسلامی زمان خود را ترغیب کند تا فتوا دهند که امام از دین خارج شده است و این فتواها باعث شود او با خیالی راحت و مستند امام را از صحنهی روزگار محو کند تا دست شیعیان دوستدار او برای همیشه خالی از دامن پرمهر امام کاظم(ع) بماند. با توجه به اینکه یکی از علمای آن زمان بهلول بود، هارونالرشید از او خواست که فرمان قتل امام موسیکاظم(ع) را امضا کند. بهلول عین درخواست هارونالرشید را به اطلاع امام رساند و از ایشان راهنمایی خواست. امام موسیکاظم(ع) که در زندان هارونالرشید به سر میبرد با تدبیری حکیمانه به بهلول فرمود: «خود را به دیوانگان شبیه ساز تا از این خطر رهایی یابی.» یک روز صبح، مردم بغداد بهلول را در کوچه و بازار دیدند که لباس کهنهای به تن کرده، سوار بر تکهچوبی شده، با کودکان بازی میکند و فریاد میزند: «کنار بروید! اسبم شما را لگد نکند.» این تدبیر او را از صدور فتوا نجات داد و هارون وقتی فهمید بهلول دیوانه شده، دست از سر او برداشت. در روایتی دیگر آورده شده است که هارونالرشید به پیشنهاد مشاورانش از بهلول خواست که قاضیالقضاة بغداد شود، ولی او قبول نکرد و عذر آورد. وقتی اصرار و فشار هارون از حد گذشت، بهلول خود را به دیوانگی زد. میگویند وقتی بههارون گفتند او دیوانه شده، گفت: «او دیوانه نشده، بلکه با این تدبیر خود را نجات داده است.» خلاصه بهلول، با این ترفند هم خود را نجات داد و هم بدون هراس با شمشیر طنز و طعنه، بر حکومت ظالم هارونالرشید، حمله کرد. دو دلیل دیگر نیز، توانایی او را در این مسأله بیشتر میکرد؛ یکی دارا بودن موقعیت علمی، اجتماعی و دینی در میان مردم و دیگری خویشاوندی نزدیک با هارونالرشید. بهلول در ادبیات و فرهنگ اسلامی به خصوص بین شیعیان در ردیف لقمان حکیم قرار دارد. سخنانش الهامبخش نویسندگان و شاعران شده است. علاوه بر آن، مظهر مقاومت در مقابل حاکمی است که به ناحق ولیّ امر مسلمین بوده است. حکایات، کلمات و اشعار او سراسر تفکربرانگیز و مملو از پند و اندرز است. بهلول حدود سال 190 هـ. ق در بغداد وفات کرد و در همان شهر به خاک سپرده شد. چند حکایت * محتاجتر از همه بند کیسهی سکهها را شل کرد و هر چه در آن بود روی زمین ریخت. صدای جرینگجرینگ سکهها در سالن قصر پیچید. دانه دانه برشان داشت و با آرامش شمرد. وقتی مطمئن شد تعداد سکهها درست است نفس راحتی کشید. آنها را به زحمت در کیسه جا داد و بندش را سفت بست. هارونالرشید از میان وزرا و نگهبانان قصر رد شد و به سمت او آمد. قهقههی پیروزمندانهای سر داد و گفت: «خوشحال شدی بهلول؟ حالا فهمیدی که چه خلیفهی دست و دلبازی داری؟» بهلول با لحنی آرام گفت: «خلیفهی سخاوتمند! این سکهها را تقدیم به شما میکنم.» هارونالرشید با لحنی مهربان گفت: «بهلولجان، هدیه را که پس نمیدهند!» بهلول با صدایی بلند و رسا گفت: «هر چه فکر میکنم از شما محتاجتر و فقیرتر پیدا نمیکنم.» هارونالرشید با صدایی بلند خندید. سپس گفت: «چرا؟ آیا این قصر و این همه زرق و برق را نمیبینی؟» بهلول گفت: «چرا، اما وقتی میبینم مأموران تو به ضرب تازیانه از مردم فقیر مالیات میگیرند و در خزانهی تو میریزند، به این نتیجه میرسم که نیاز تو از همه بیشتر است، پس بهتر است این سکهها در خزینهی تو بماند.» * آن بخشش و این خساست؟ روزی بهلول به حمام رفت؛ اما خادمین حمام که امروزه آنها را دلاک مینامیم برای او هیچ کاری نکردند و او را نادیده گرفتند. با این همه بهلول هنگام خارج شدن به جای یک دینار، ده دینار به حمامی داد. حمامی و خادمین حمام از این سخاوت بهلول شرمنده شدند. مدتی بعد بهلول دوباره به حمام رفت. این دفعه حمامی و خادمین حمام حسابی برای او سنگ تمام گذاشتند. با این همه بهلول هنگام خارج شدن یک سکه کف دست حمامی گذاشت. مرد حمامی خشکش زد. به بهلول گفت: «دفعهی پیش که هیچ کاری برایت نکردند ده سکه دادی، این بار که سفارشت را کرده بودم یک سکه میدهی؟» بهلول گفت: «قیمت این حمام را آن روز حساب کردم و قیمت آن حمام را امروز. تا شما ادب شده و رعایت مشتریهای خود را بکنید. آن وقت شاید شاگردهای تو بفهمند که با فقیر و ثروتمند باید یکجور رفتار کنند.»
منابع: لغتنامهی دهخدا، ذیل «بهلول». محمّد پرتویآملی، ریشههای تاریخی امثال و حکم، کتابخانهی سنایی، گیلان، 1370، ص401.2. حمداللّه مستوفی، تاریخ گزیده، چاپ سوم، امیرکبیر، تهران 1364، ص637.3. قاضی نوراللّه شوشتری، مجالسالمؤمنین، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1365، ص14.4. محمّد شبزندهدار، قصههای بهلول، تهران. منصور خانلو، بهلول میخندد... (گزیدهی لطایف)، تهران. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 110 |