تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,214 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,135 |
سرمقاله / روز معلم؛ روز عاشقانهها | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 278، اردیبهشت 1392 | ||
نویسنده | ||
سید سعید هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
روز معلم کلاس پنجم دبستان که بودم، از دانشآموزانی بودم که کتکخور خوبی بود برای آقای معلم. ظاهراً معلممان قسم خورده بود که در روز چند نفر را کتک بزند. توی کمدش پر بود از وسایل شکنجه؛ خطکش، کابل، شلاق، تسمه و... خلاصه همه جورش را داشت. حدود شش- هفت سالی میشد که از وقوع انقلاب اسلامی میگذشت. میگفت: «حیف که بعد از انقلاب دستور دادند تنبیه از مدارس برچیده بشه؛ وگرنه ما قبل از انقلاب اونقدر بچهها رو کتک میزدیم که این مدرسه همیشه در منطقه اول بود!» ***
در همان سالها یکی از دوستانم به شدت از دست پدرش ناراحت بود. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت: «بابام دیروز اومده مدرسه به مدیر گفته این بچه توی خونه به حرف من گوش نمیده. تا میتونید بزنیدش.» ***
فکر میکنم الآن دورهی خوبی برای دانشآموزان است. در مدرسهها از کتک خبری نیست. پدر و مادرها سفارش کتک زدن بچهها را به مدیران نمیکنند. مدیران به آموزگارانشان توصیه میکنند که از کتک زدن پرهیز کنند. مدرسهها سعی میکنند در انجام تشویقهای جدید و تأثیرگذار، پیشرو باشند. ***
راحتی دانشآموزان را با چشمانمان داریم میبینیم؛ اما سختی کشیدن معلمان را هم شاهدیم. معلمانی که با کمترین حقوق و بیشترین تلاش دارند زندگی میکنند. معلمانی که سالهای طولانی است مشکلات اجارهنشینی را تحمل میکنند. ***
روز عاشقانهها یادش بهخیر! در دورهی راهنمایی یک معلم عربی داشتیم که عاشق کلاسش بودیم. گاهی که از دست ما عصبانی میشد میگفت: «ایشالّا همهتون معلم بشید.» بعد ادامه میداد: «این بدترین نفرینیه که میتونم در حقتون بکنم!» ***
اولین کتابی که از شهیدمطهری خواندم، کتابی بود با نام داستانهای استاد. این کتاب را خودِ استاد ننوشته بود. یکی از دوستداران استاد، داستانهای مختلفی را که استاد در سخنرانیهایش تعریف کرده بود، در کتابی جمع آورده بود. داستانهای بسیار شیرینی بود. از همان کتاب فهمیدم که شهیدمطهری اولاً معلم است؛ ثانیاً معلمی بسیار آسانگیر است؛ ثالثاً دنبال آدمهای مسلمان و شُسته رُفته نبود. دنبال آدمهای راه گمکرده بود. شهیدمطهری به نظر من مثل کسی بود که در یک جادهی تاریک، پُربرف و پُرخطر، در نیمهی شبی وحشتناک، کنار کلبهاش ایستاده بود. چراغی در دست گرفته بود و به رهگذرانِ هراسان و وحشتزده هی تعارف میکرد که: «بفرمایید تو! خانهی خودتان است. بفرمایید، تعارف نکنید!» و رهگذران وارد خانهی او میشدند و از گرما و روشنای دلپذیر کلبه لذت میبردند. ***
این همه معلم عاشق در کشور ما هستند که دنبالهرو استادمطهری هستند؛ معلمانی که در شبهای تاریک ما چراغ در دست گرفتهاند. چرا قدرشان را نمیدانیم؟ چرا قدرشان را نمیدانند؟ | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 |