تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,446 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,385 |
کارخونهی یخ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 278، اردیبهشت 1392 | ||
نویسنده | ||
سید ناصر هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آرزو به یک پنگوئن میگویند: «بزرگترین آرزوت چیه؟» میگوید: «دوست دارم عکس رنگی بگیرم.» کفش سوسماری آقایی میره فروشگاه و میگه: «آقا ببخشید! یک جفت کفش سوسماری میخوام.» فروشنده بعد از کلّی گشتن میپرسه: «ببخشید آقا! شمارهی پای سوسمارتون چنده؟» *** به خره میگن: «چرا گوشات اینقدر درازه؟» میگه: «بالأخره هر خوشگلی یک عیبی هم داره دیگه.» شیر یا خط دو تا پسر تنبل حوصلهیشان سر رفته بود. یکی از آنها میگوید: «بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد، میریم دوچرخهسواری؛ اگه خط شد، میریم تلویزیون نگاه میکنیم؛ و اگر سکه روی لبهاش ایستاد، میریم درس میخوانیم.» روز قیامت معلمی داشت در مورد روز قیامت توضیح میداد که کوهها خُرد میشوند، آتشفشانها فوران میکنند و دریاها خروشان میشوند. ناگهان پسربچهای دست بلند کرد و پرسید: «آقا اجازه! مدرسهها هم تعطیل میشوند؟» اسم معلم از دانشآموز پرسید: «اسمت چیه؟» دانشآموز: «سیدمحسن سیدحقّی رادپور دانشپژوه.» معلم: «توی خونه چی صدات میزنن؟» دانشآموز: «بهم میگویند، اُوهوی!» کاشت و برداشت کشاورزی در مزرعه کار میکرد. مرد مغروری از آنجا رد شد و گفت: «بکار که هر چه بکاری ما میخوریم و به خودت چیزی نمیرسد.» کشاورز جواب داد: «مشکلی نیست، دارم کاه و یونجه میکارم.» کلاس شلوغ ناظم درِ کلاس شلوغی را باز کرد و داد زد: «اینجا طویله است؟» یکی از دانشآموزان گفت: «نخیر آقا! اشتباهی اومدید. اینجا کلاس دومه.» پیامکهای یخمکی * یارو میره یخ بخره، پول کم میاره. برای این که ضایع نشه، دست میزنه به یکی از یخها و میگه: «آقا! از این سردتر ندارید؟» * پیرمردی توی مترو جوراب زنونه میفروخت. به یه جوون گفت: «جوون خیر ببینی! یه جفت از این جورابها بخر.» جوون گفت: «من که زن ندارم.» پیرمرد گفت: «خب بخر، بکش روی سرت برو دزدی!» * انسان موجودیه که هر وقت خرش از روی پل رد شد، همه چی یادش میره. هر کس اینو قبول نداره، بدونِه که خرش هنوز روی پُله. * دوستم میگفت: «پیاز تنها مادهی غذاییای که میتونه اشک آدمو دربیاره.» من هم برای این که ثابت کنم اشتباه میکنه، یه نارگیل برداشتم زدم تو سرش. اونم به اشتباهش پی برد. * کسانی که روی چمن نشستند و هی چمنها رو میکَنَند، حتماً یک «بُزِ درون» هم دارن! یارو نصفهشب مزاحم شده بود. گوشی رو برداشتم و گفتم: «بفرمایید!» گفت: «خوابیدی؟» گفتم: «نه بابا! اینجا هوا روشنه.» گفت: «مگه کجایی؟» گفتم: «توی پاریس.» یارو ترسید پول شارژش تموم بشه، قطع کرد و دیگه زنگ نزد. * به یارو میگن: «مار، باباتو نیش زد.» میگه: «از پشت زد؟» میگن: «آره!» میگه: «ماره مقصره!» | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 92 |