تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,349 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,300 |
اتاق مشاور | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 280، تیر 1392 | ||
نویسنده | ||
مهدیس حسینی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
کارشناس روانشناسی من وقتی که نُه سالم بود یک روز از کیف مادرم یواشکی 500 تومان برداشتم. بعدازظهرِ آن روز مادرم آن پول را در جیب شلوارم پیدا کرد و همه، قضیه را فهمیدند. من بعد از آن دیگر دزدی نکردم؛ حتی بدون اجازهی دیگران به چیزی دست نزدم؛ اما همه به من شک میکنند و بعضی وقتها کیف یا جیب مرا میگردند. من باید چهکار کنم که آنها مطمئن شوند که من دیگر دزد نیستم؟ علی.پ- مرودشت دوست خوبم علی.پ از مرودشت سلام! خوشحالم که از رفتار گذشته عبرت گرفتهاید. به شما پیشنهاد میکنم تا در زمانی مناسب با پدر و مادرتان صحبت کنید و به آنها توضیح دهید که احساس خوبی ندارید از اینکه آنها دایم اشتباهی را که در گذشته انجام دادهاید، برایتان یادآوری کنند و اینکه شما از رفتارتان پشیمان هستید و گم شدن هر چیز در اطراف شما دلیلی نیست برای مقصر جلوهدادنتان. در ضمن سعی کنید تا با انجام کارهای خوب و پسندیده آن اتفاق بد را از ذهن پدر و مادرتان پاک کنید و به آنها ثابت کنید که در مورد شما اشتباه فکر میکنند. *** من به مدرسه هیچ علاقهای ندارم. اصلاً از درس، هیچی نمیفهمم. الآن کلاس اول دبیرستانم و تا حالا هم به زور درس خواندهام؛ اما پدر و مادرم میگویند باید درس بخوانم و حداقل دیپلمم را بگیرم. من دوست دارم درس را رها کنم و بروم سر کار. من به موبایل و تعمیرات آن خیلی علاقه دارم. در دبیرستان و دانشگاه هم هیچ رشتهای در مورد تعمیرات موبایل نداریم. من همهی تعمیرات آن را یاد گرفتهام؛ مثلاً موبایلهای پدر، مادر و فامیلها را خودم کاملاً باز میکنم و بعد دوباره میبندم. اگر هم خراب باشند، از من میخواهند که موبایلشان را درست کنم. همین الآن میتوانم تعمیرگاهی باز کنم و به تعمیر موبایل بپردازم؛ اما پدر و مادرم با این عقیدهی من مخالف هستند و میگویند الآن وقت درس خواندن من است. به نظر شما من چطور آنها را راضی کنم که دیگر درس نخوانم؟ عبدالله.م- ایلام دوست خوبم عبدالله.م از ایلام نامهات را خواندم. خوشحالم از اینکه شما بدون هیچگونه آموزشی به همین راحتی توانایی تعمیرات موبایل را دارید؛ اما یک سؤال از شما دارم: اگر شما درس خواندن را رها کنید و تنها به استعداد خود در زمینهی موبایل بپردازید، با گذشت زمان و پیشرفت تکنولوژی، اگر موبایل از زندگی روزمره حذف شود و جای خود را به وسیلهی جدیدتری بدهد، شما چهکار میخواهید بکنید؟ خودتان را تصور کنید، فردی بیسواد که تنها کاری که میتواند انجام بدهد تعمیرات موبایل است. دوست عزیز، به نظر من با توجه به استعدادی که شما دارید، با تحصیل در رشتهی IT (فناوری اطلاعات) میتوانید به موفقیتهای زیادی در این زمینه برسید. همچنین میتوانید برای اینکه از استعداد خود استفاده کنید همزمان در کنار ادامهی تحصیل به کار تعمیرات در زمینهی موبایل بپردازید و یا در کلاسهای آموزشی مربوطه شرکت کنید. فراموش نکنید که علم موبایل، علمی بهروز است و شما میتوانید هر روز بر دانش خود بیفزایید. *** سلام خانم مشاور! من 15 سال دارم. تازگیها خیلی وسواس پیدا کردهام؛ مثلاً وقتی به حمام میروم مدتها زیر دوش میمانم. یا وقتی به دستشویی میروم بعد از شستوشو همهاش با خودم فکر میکنم که آیا من پاک شدم؟ اگر جایی از بدنم زخم شود و خون بیاید دیگر عزا میگیرم؛ البته پدرم هم وسواسی است و وسواس او خیلی شدیدتر است. مادر پدرم هم بسیار وسواسی است. گاهی با خودم فکر میکنم که شاید این مشکل من ارثی باشد. آیا راهی هست که من بتوانم از این مکافات خلاص شوم؟ رضا.گ- اردکان سلام به دوست خوبم رضا.گ از اردکان دوست عزیزم، وسواس یک بیماری نیست، همچنان که مشکل وسواس ارثی نیست و در نتیجهی آموزش در فرد نهادینه میشود؛ مثلاً در کودکیِ شما، اگر پدرتان به وسواس مسواک زدن مبتلا بوده است از شما نیز خواسته تا دندانهایتان را مسواک بزنید و شما به این شکل به یک فرد وسواسی تبدیل شدهاید. در ابتدا از شما میخواهم لیستی از فعالیتهای وسواسی خود و رفتارهایی را که انجام مداوم آنها خستهیتان کرده است تهیه کنید. بعد از آن برای خودتان توضیح بدهید که انجام کدام یک از آن رفتارها به نظرتان ضروری نیست و آیا میتوانید بدون آنکه نگران و مضطرب شوید از انجام آن فعالیت صرفنظر کنید. همچنین اگر خود یا پدرتان به وسواس شستوشوی دستهایتان دچار هستید، پیشنهاد میکنم که دستهایتان را کثیف کنید؛ مثلاً با خمیرهای بازی به مجسمهسازی بپردازید یا گلدان گلی تهیه کنید و وظیفهی نگهداری از آن را بر عهده بگیرید. بهطور مثال خاک آن را عوض کنید یا گلبرگهایش را پاک کنید. در این میان سعی کنید بدون آنکه چندین بار دستهایتان را بشویید به این بازی ادامه دهید و فقط در آخر دستهایتان را بشویید. دوست خوبم، موضوع دیگر مواقعی است که زیاد به پاک بودن بدنتان فکر میکنید و این احساس را دارید که بدنتان بعد از خروج از دستشویی نجس است. در این زمان صلواتی بفرستید و شیطان را لعنت کنید؛ زیرا این شیطان است که در کنار گوش شما زمزمه میکند که هنوز پاک نشدهاید. پس به این صداها هیچگاه توجه نکنید. در پایان اگر برایتان مقدور است پیشنهاد میکنم به همراه پدرتان به نزد یک مشاور در نزدیکی محل زندگیتان بروید؛ چرا که در بعضی شرایط استفاده از دارو الزامی است، که -انشاالله- شما جزء آن دسته نباشید؛ اما صحبت به صورت مستقیم با یک مشاور کمک بهتری به شما خواهد کرد. همچنین در شمارههای آینده به توضیح مطلبی در خصوص وسواس خواهیم پرداخت. *** من یک دختر 14 ساله هستم. پدر من معتاد است. او بعضی وقتها مواد مخدر به خانه میآورد و جلو من و دادشهای کوچکم مصرف میکند. مادرم از این کارهای پدرم راضی نیست؛ به خاطر همین پدر و مادرم همیشه با هم دعوا دارند. مادرم نگران است که با این کارهای پدرم ما هم به مواد آلوده شویم. او میترسد که پدرم ما را مجبور کند که به طرف مواد برویم. من این وسط چهکار میتوانم بکنم؟ رعنا.ق.پ- ورامین سلام به دوست عزیزم رعنا.ق.پ از ورامین با خواندن نامهات بسیار غمگین شدم. دوست خوبم، خوشحالم از اینکه مادر شما همانند پدرتان به مواد مخدر آلوده نشده است و از شما در مقابل پدرتان حمایت میکند. به شما پیشنهاد میکنم که همواره در کنار مادرتان باشید و سعی کنید در این زندگی غمبار کمی از غم دل مادرتان بکاهید. پیشنهاد دیگرم این است که درست زمانی که پدرتان تصمیم به مصرف مواد مخدر میگیرد از مقابل چشمانش دور شوید و همراه برادران خود به اتاق دیگر یا حیاط خانه بروید. سعی کنید تا برادرانتان را از مشاهدهی چنین اتفاقی دور نگه دارید. همچنین درست در مواقعی که پدر و مادرتان شروع به دعوا میکنند خودتان به همراه برادرانتان آن اتاق را ترک کنید و به جای دیگر پناه ببرید. فراموش نکنید شما خواهر بزرگتر آنها هستید و در این مواقع شما باید مراقب آنها باشید؛ و اگر آنها دچار ترس یا گریه شدند، سعی کنید با خواندن شعر و گفتن قصه آنها را آرام کنید. همچنین حواس آنها را از دعوایی که بین والدینتان صورت گرفته، پرت کنید. اگر میتوانید، از مادرتان بخواهید با بزرگان فامیل در مورد شرایط زندگیتان صحبت کنید؛ و اگر امکانپذیر است از پدربزرگها بخواهید تا با پدرتان صحبت کنند و او را متوجه اشتباهش بکنند تا دست از اعتیادش بردارد. دوست عزیزم، در پایان یک پیشنهاد دیگر برای شما و تمامی کسانی که شرایط زندگی شما را دارند دارم. من نمیدانم پدر شما تا چه اندازه، شما و خانوادهاش را دوست دارد و حاضر است به خاطر آنها دست از اعتیاد بردارد؛ اما از شما میخواهم نامهای به صورت مخفیانه برای پدرتان بنویسید و آن را در جیب لباسش یا کفشی که هر روز به پا میکند، پنهان کنید. این نامهی خصوصی بین شما و پدرتان است و لازم نیست کسی از متن آن آگاه باشد؛ حتی در چند جملهی کوتاه، مهربانانه و کودکانه میتوانید از آرزویتان نسبت به داشتن یک پدر سالم که سایهاش همواره بر سر زندگی شما باشد، برایش بنویسید. شاید به این شکل دستهای کوچک شما پدرتان را از لبهی پرتگاهی که قدمزنان به سویش میرود دور کند. فراموش نکنید که در پایان هر نامه بنویسید آنقدر به نوشتن نامه ادامه میدهید تا پدرتان جواب نامههای شما را بدهد. *** من یک مهاجر افغانی هستم. از کودکی به ایران آمدهام و در همینجا بزرگ شدهام. من کلاس دوم راهنمایی هستم و از کلاس اول دبستان تا حالا همیشه در مدرسه شاگرد اول بودهام. بعضی وقتها شعر هم میگویم و شعرهایم در چندتا مجله چاپ شدهاند. یکی از شعرهایم هم در مجلهی سلام بچهها چاپ شد. مشکل من این است که توی کوچه و مدرسه بچهها با من رفتار بدی دارند. آنها مرا به خاطر قیافه یا لباسهایم مسخره میکنند؛ حتی گاهی پدر و مادر مرا به خاطر لباسهای افغانی مسخره میکنند؛ به خاطر همین دوست دارم هر چه زودتر به افغانستان برگردم؛ اما میدانم با این وضعیتی که در آنجا هست، دیگر نمیتوانم شاعر بزرگی بشوم. به نظر شما چرا بعضی از بچهها از افغانیها خوششان نمیآید؟ سید نجف.م- شهرقائم قم سلام به دوست خوبم سید نجف.م از شهرقائم قم متأسفانه در جامعهی امروزی ما انسانهایی هستند که با ملّیت، رنگ پوست، مذهب، زبان و... تلاش میکنند تا برتر بودن خودشان را بر دیگران نشان دهند و این عادلانه نیست. با وجود مراکز تحصیل دینی بسیار در شهر قم، افراد مسلمان زیادی با رنگ پوست و فرهنگ و زبان مختلف از جای جای این کرهی خاکی به این شهر میآیند که هر یک از آنها در جای خود قابل احترام هستند و این تفاوتها دلیل بر بیاحترامی نسبت به آنها و بیارزش خواندنشان نیست. نوشته بودی به شعر علاقه داری، شاید این بیت شعر از غزلیات سعدی را شنیده باشی: تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت دوست خوبم، معنای شعر واضح است. خوب بودن در اعماق قلب ما انسانها وجود دارد، نه در رنگ، شکل و قیافهیمان. به شعر گفتن همچنان ادامه بده و سعی کن بر اعتماد به نفست بیفزایی. همچنین هرگز فراموش نکن که همواره انسانهایی هستند که دریچهی قلبشان به روی همهی آدمها باز است. سعی کن در مدرسه دوستان خوبی برای خودت پیدا کنی. دوست خوبم، بدیِ یک نفر را به همه نسبت نده. سعی کن همیشه با بزرگواری و مهربانی به دیگران نگاه کنی؛ حتی اگر دیگران با تو رفتار خوبی ندارند. شاید توقع زیادی باشد؛ اما همین کافی است تا روزی به همهی دنیا ثابت کنی که خوب بودن به شکل، رنگ پوست و زبان نیست. امیدوارم در زندگی همیشه موفق باشی و دعا میکنم روزی شاعر بزرگی شوی، به امید آن روز! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 88 |