
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,190 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,529 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 281، مرداد 1392 | ||
نویسنده | ||
سید ناصر هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
حاضرجوابی مردی سلیمان گاو نامیده میشد. روزی با رفقای خود در صحرا نشسته بود. در همین بین صدای گاوی بلند شد. یکی از حضّار از سلیمان پرسید: «این گاو چه میگوید؟» سلیمان فوری جواب داد: «این حیوان به من میگوید تو که از ما هستی در میان خرها چه میکنی؟» کشکول طبسی- طبسی حائری قربانت شوم روزی ظلالسلطان در میهمانی با جمعی از سران نشسته بود. مردی روستایی وارد شد و سلام کرد. خان گفت: «برای چه به شهر آمدهای؟» گفت: «آمدهام تو را زیارت کنم.» خان گفت: «احمق! خر و گاو و گوسفند خود را رها کردهای و چند فرسخ پیاده آمدهای برای دیدن من؟» روستایی گفت: «قربانت شوم ای خان! خرم تویی، گوسفندم تویی، گاوم تویی!» دلِ مرده شخصی بر جمعی سخن میگفت. او را گفتند: «یا شیخ دلهای ما خفته است و سخن تو در دلهای ما اثر نمیکند.» گفت: «کاشکی خفته بودی، که خفته را چون جنبانی بیدار شود. دلهای شما مرده است، هرچند بجنبانی زنده نگردد!» شرح تعرّف- مستملی بخاری زندگی یعنی: یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشیها کم نیست: مثلاً این خورشید. کودک پسفردا، کفتر آن هفته هشت کتاب- سپهری فراموشی شخصی نماز میخواند و در نماز «انّا ارسلنا نوحاً؛ ما نوح را فرستادیم» را میخواند و مابقی را به خاطر نمیآورد و هی همان جمله را تکرار میکرد. مضحکی به وی اقتدا کرده بود و در همان اثنا گفت: «اگر نوح نمیرود، دیگری را بفرست و ما را رها کن.» جوامعالحکایات- عوفی گِله از روزی کسی نزدیک عارفی آمد و گله کرد از بسیاریِ عیال و اهل خانه. عارف گفت: «به خانهات برو، و هر که را روزیاش بر عهدهی خدا نیست از خانه بیرون کن!» رسالهی قشیریه- ابوالقاسم قشیری جواب دندانشکن نادانی فقیهی را گفت: «چون به رودخانه درآیم تا غسل کنم، شایسته است که به کدام سوی آب بایستم؟» فقیه گفت: «بر آن سوی که جامههای توست، تا دزد آنها را نبرد.» کشکول- شیخ بهایی مشاور عاقل پادشاهی پیرمردی را دید و گفت: «اگر پیر نشده بودی، تو را مشاور خویش قرار میدادم و با تو مشورت میکردم.» پیر گفت: «اگر مرا برای کُشتیگرفتن میخواهی، من کُشتیگیر نیستم؛ ولی اگر عقل و خردمندی میخواهی، به حد کفایت دارم.» محاضرات راغب مزاحم خداوندا همی خواهم که دانم به ذکر تو شوم مشغول و قائم ولی شیطان به راه تو نشسته به صد افسون مرا باشد مزاحم دیوان شریف کاشانی | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 114 |