تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,350 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,301 |
اتاق مشاور | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 281، مرداد 1392 | ||
نویسنده | ||
مهدیس حسینی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
* سلام! من یک دختر 15 ساله هستم و یک خواهر 12 ساله هم دارم. پدر من خیلی به ما شک دارد. او به ما اجازهی رفتن به بیرون از خانه را نمیدهد. اگر بخواهیم از خانه بیرون برویم، باید حتماً همراه او برویم. او به مادرم هم اجازهی بیرون رفتن نمیدهد. مادرم ماهی یک بار هم از خانه بیرون نمیرود. من سال پیش دورهی راهنمایی را تمام کردم و قرار بود به دبیرستان بروم؛ اما پدرم دیگر نگذاشت به مدرسه بروم. من توی خانه ماندهام و وقتم همین طوری میگذرد. پدرم میگوید دختر نیازی به درس خواندن ندارد. میگوید خواهرت هم اگر به دبیرستان برسد، باید توی خانه بماند. پدرم کلاً با بیرون رفتن خانمها مخالف است. او میگوید زن باید توی خانه بماند؛ اما من دوست دارم درس بخوانم و به دانشگاه بروم. بگویید چهکار کنم؟ ش. الف- زابل سلام به دوست خوبم ش. الف از زابل سوءظن در بیشتر مواقع به علت عدم شناخت صحیح افراد از یکدیگر یا در برخی موارد به خاطر مخفی کردن واقعیت، در روابط بین افراد حاصل میشود. من شناخت دقیقی از پدر شما و دلایلشان برای مخالفت در خروج از منزلتان ندارم؛ اما پیشنهاد منطقی که برای شما و مادرتان دارم این است که پدرتان را متقاعد کنید تا به نزد یک متخصص مشاوره بروند و در این زمینه از یک متخصص به صورت حضوری کمک بگیرید؛ چراکه بیماری سوءظن با مروز زمان، روابط بین افراد خانواده را بسیار تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین در بعضی مواقع به دلیل حاد بودن شرایط این بیماری نیاز به دارو احساس میشود. * من در یکی از شهرهای محروم ایران زندگی میکنم. چند روز پیش با پدرم به تهران رفته بودم. در آنجا مجلهی شما را دیدم و خریدم. پدرم در تهران کار میکند و هر چند ماه یک بار به شهرمان میآید. گاهی من را هم با خودش به تهران میآورد. تهران شهر خیلی بزرگی است و هر کس هر چه بخواهد به آن میرسد؛ اما شهر ما کوچک است. مدرسههایش کم است. کارخانه، بازار و پاساژ ندارد. پارک و سینما هم ندارد؛ اما مردمش خیلی سختکوش و مؤمن هستند. من دوست دارم در آینده پزشک شوم؛ اما میدانم که دو- سه سال بعد که کمی بزرگتر شدم باید همراه پدرم بروم تهران برای کار. ما اگر کار نکنیم، نمیتوانیم زندگی کنیم. به نظر شما میتوانم به آرزویم برسم؟ امینالله. ن از بشاگرد دوست خوبم امینالله. ن از بشاگرد سلام! از این که میبینم کودکان سرزمینم با این سن کم نسبت به خانوادهیشان احساس مسؤولیت میکنند خوشحالم. شاید شرایط زندگی شما به گونهای باشد که مجبور باشید در سالهای آینده به همراه پدرتان برای کار به تهران بروید. این نشان از روح بلند و مهربان شما دارد که میخواهید پا به پای پدرتان برای ادامهی زندگی کار کنید؛ اما این دلیل بر سیاه شدن امید و آرزوهای شما نیست. دوست عزیز، من چندین سال قبل زندگینامهی پزشکی را مطالعه میکردم که برای رسیدن به بزرگترین آرزوی زندگیاش (جراح و متخصص قلب و عروق) همواره تلاش میکرد. مطالعهی زندگینامهی این پزشک برای من بسیار جالب بود. شخصی که در یکی از روستاهای دورافتادهی این سرزمین بزرگ با آرزوی پزشک شدن برای ادامهی تحصیل به تهران میرود و همزمان در کنار کار کردن برای گذران زندگی به مطالعه میپردازد و هیچگاه آرزویش را برای گرفتن تخصص در زمینهی قلب فراموش نمیکند. شاید باور نکنید که با شرکت در کنکور و کسب رتبه در یکی از زیرشاخههای پزشکی که هیچ میانهای با تخصص در زمینهی قلب و عروق نداشت، اعتماد به نفس خود را از دست نمیدهد و برای شرکت در کنکور سال آینده اقدام میکند. یک سال تلاش؛ اما این بار قبولی در رشتهی مورد علاقهی خود را در دانشگاهی به دست میآورد که هزینهی پرداخت شهریهی آن برایش غیرممکن است. این بار هم با تمام اعتماد به نفس برای سومین بار در کنکور شرکت میکند و بالأخره موفق میشود. این را برایتان گفتم تا باور کنید که آدمی اگر بخواهد کاری را انجام دهد حتماً موفق خواهد شد. دوست خوبم امیدوارم متوجه منظور من شده باشی. پیشنهاد میکنم برای رسیدن به آرزویت از هیچ گونه سعی و تلاشی کوتاهی نکنی؛ و اگر روزی برای کمک به پدرت با او راهی تهران شدی، پیشنهاد میکنم حتی به صورت شبانه برای درس خواندن اقدام کنی و هیچگاه آرزویت را فراموش نکنی. من مطمئن هستم که تو موفق خواهی شد. * سلام خانم مشاور! من 14 سال دارم و معلول هستم. با این که دستهایم به طور مادرزادی فلج است، از کودکی یاد گرفتم که همهی کارهایم را خودم انجام بدهم. من تمام کارهایی را که باید با دست انجام دهم با پاهایم انجام میدهم؛ یعنی هیچ مشکلی ندارم؛ اما وقتی از خانه میروم بیرون، مردم به من جور دیگری نگاه میکنند. هی میخواهند کمک کنند یا با صدای بلندی دلسوزی میکنند و میگویند: بیچاره... طفلک... مادرش چی میکشه؟ این کارها و حرفهای مردم مرا کلافه و عصبی میکند. من با این رفتار مردم چهکار کنم؟ ر. ناری- تهران سلام به دوست خوبم ر. ناری از تهران از این که با چنین شرایطی توانستهاید باز هم بهانهای زیبا برای ادامهی زندگی برای خودتان بسازید خوشحالم. من مطمئنم اگر کسانی که با حرف و سخن سعی در دلسوزی برای شما دارند، روزی در جایگاه شما قرار گیرند، قطعاً نمیتوانند مانند شما به زندگی لبخند بزنند. این احساس اعتماد به نفس شما ستودنی است. دوست خوبم، زمانی که بعضی از افراد از سر ناآگاهی با حرفی قلب شما را میآزارند آرامش خود را از دست ندهید و تمام حرفهای آنان را به ندانستنشان نسبت بدهید. افرادی که بدون شناخت درستی از شما با حرف بیهودهای سعی در ابراز احساسات دارند، در این گونه مواقع به آرامی به این افراد لبخند بزنید و آنها را متوجه این نکته کنید که خودتان به تنهایی میتوانید از پس مشکلات خود برآیید. در عین حال این را هم بگویم که بد نیست گاهی مواقع حتی اگر مطمئن هستید که میتوانید به تنهایی کاری را انجام دهید، از دیگران نیز کمک بگیرید. این را نه از آن جهت که دیگران شما را فردی ناتوان احساس کنند، بلکه از این جهت میگویم که با دیگران راه آشنایی را باز کنید و کم کم آنها را متوجه این نکته بکنید که شما میتوانید به تنهایی فعالیتهای خودتان را انجام دهید. همهی انسانها برای ادامهی زندگی به کمک یکدیگر نیاز دارند. سعی کنید در بیرون از منزل شاد باشید. به نگاههای خیرهی دیگران به سمت خودتان لبخند بزنید. سعی کنید دوستان خوبی برای خودتان پیدا کنید. به پارک بروید، از نگاه خیرهی دیگران فرار نکنید و این نگاهها را به پای ندانستنشان بگذارید؛ این که آنها هیچ شناختی نسبت به شما ندارند. * من در کلاس دوم راهنمایی درس میخوانم. مدرسهی ما مدرسهی خوبی است که دانشآموزان و معلمانی خوب دارد؛ اما یکی از معلمان ما کمی بددهن است. وقتی عصبانی میشود حرفهای زشتی میزند. من رویم نمیشود این مسأله را به پدر و مادرم بگویم. پدر و مادرم به بیادبی خیلی حساس هستند و ممکن است مرا از آن مدرسه به مدرسهی دیگر منتقل کنند؛ اما من دوست دارم پیش همین دوستانم بمانم. چند بار هم با دوستانم این موضوع را به مدیرمان گفتهایم؛ اما او میگوید این معلم آدم باسابقهای است و نمیتواند اهل این حرفها باشد. ق. عاصمی سلام به دوست خوبم ق. عاصمی دوست خوبم، نامهات را خواندم و ناراحت شدم از این که در میان معلمانی که هر کدامشان روشنگر راه آیندهی فرزندان این سرزمین هستند افرادی بیتوجه و بی مسؤولیت با یدک کشیدن نام معلم سعی در هدایت این فرزندان دارند. پیشنهاد میکنم در قدم اول نامهای برای معلمتان بنویسید و خیلی محترمانه در ابتدای نامه از او بابت زحماتی که تا به حال برای شما کشیده است تشکر کنید و در انتها با ادب و احترام به صورت غیرمستقیم برایش بنویسید که از نوع صحبت کردن او در کلاس درس آزردهخاطر هستید و از او بخواهید تا در نحوهی صحبت کردنش در کلاس درس تغییری ایجاد کند. نامه را قبل از ورودشان به کلاس درس روی میزشان بگذارید. در عین حال با توجه به این که هیچگونه شناختی نسبت به معلمتان ندارم و برای اینکه برخورد بدی نسبت به شاگردان کلاس صورت نگیرد پیشنهاد میکنم نامه را به دست خودتان ننویسید و از کسی بخواهید متن نامه را برای شما بنویسد که از شاگردان کلاستان نباشد که خدای نکرده معلمتان بعدها نسبت به دستخط شما حساس نشود. اگر این روش نتیجهی دلخواه را برای شما ایجاد نکرد، تصور میکنم بهتر باشد تا با پدر و مادرتان در مورد این موضوع صحبت کنید و از آنها بخواهید تا در این مورد مداخله کنند. دوست عزیز، من درک میکنم که شما تا چه اندازه به دوستان و مدرسهیتان علاقهمند هستید و دوست ندارید که پدر و مادرتان شما را از آن مدرسه به مدرسه دیگری منتقل کنند؛ اما این نکته را یادآور میشوم که پدر و مادر شما قطعاً درک خواهند کرد که منتقل کردن شما به مدرسهی دیگر پاک کردن صورتمسأله است و این که هیچ کس نمیتواند مطمئن باشد که در مدرسهی دیگر این شرایط دوباره اتفاق نمیافتد. قطعاً مداخلهی والدین هر یک از شما در این امر، مدیر مدرسه را متوجه این موضوع خواهد کرد و تذکراتی به معلمتان خواهد داد. انشاالله که مشکلتان حل خواهد شد. * سلام! پدر من قاضی است و مادرم استاد دانشگاه. آنها روزها بیرون از خانه هستند و فقط شبها با هم هستیم. شبها همهی آنها حسابی خستهاند. کاشکی همهی پدر و مادرها میدانستند که بچههای تنها به همصحبت و همبازی نیاز دارند! کاشکی من یک داداش یا خواهر داشتم تا تنها نمیماندم! این را چه جوری به پدر و مادرم بگویم؟ دوست خوبم، سلام! پیش از این نیز نامههایی از این دست داشتهام. متأسفانه در سالهای اخیر بسیاری از خانوادهها به سمت کمفرزندی روی آوردهاند. نوع زندگی کردن تغییر کرده است و امروزه مادران زیادی در بیرون از خانه مشغول به کار شدهاند و پابهپای همسرانشان کار میکنند. دوست خوبم، پیشنهاد میکنم با پدر و مادرتان در مورد احساس تنهاییای که میکنید، صحبت کنید و به آنها بگویید که دوست دارید تا صاحب خواهر یا برادری شوید. همچنین از آنها بخواهید تا زمانی را برای بودن در کنار شما اختصاص دهند. در عین حال برای اینکه تنهایی را کمتر احساس کنید، در کلاسهایی که دوست دارید ثبتنام کنید. سعی کنید از وقت آزاد خود به خوبی استفاده کنید. به کتابخانه بروید و به مطالعهی کتابهای مورد علاقهیتان بپردازید. دوست خوبم، این احساس شما را که دوست دارید خواهر یا برادری داشته باشید درک میکنم؛ اما فراموش نکنید که داشتن یک خواهر یا برادر تنها یکی از راههای رهایی از تنهایی است. شما راههای دیگری همچون موارد بالا را نیز دارید. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 86 |