تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,233 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,145 |
فیلمنامه/ وحشت پاییزی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 284، آبان 1392 | ||
نویسنده | ||
مریم بصیری | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خارجی / پارک / روز پارکی خلوت که برگهای زرد پاییزی کف آن را پوشانده و تنها صدای کلاغها شنیده میشود. پسری حدوداً دهساله در حالی که قدم میزند به طرف ردیف درختهای سرو میرود و در پناه آنها روی یکی از نیمکتها مینشیند. کتابی از کولهپشتیاش بیرون میآورد و مشغول مطالعه میشود. بعد در حالی که دارد درسش را حفظ میکند، ساندویچی از کیفش درمیآورد و میخورد. یک دسته کلاغ قارقارکنان از روی درختها به پرواز درمیآیند. پسر ساندویچش را گاز میزند که صدای خِرخِری میشنود، لقمهاش را قورت میدهد و با دقت گوش میکند. بعد خم میشود و از لای سروها مردی را میبیند که آن طرف ردیف درختها پشت سر او، روی نیمکتی نشسته و با عصبانیت به طرف کسی که پشت درخت است، نگاه میکند. پسر بیتفاوت سرش را برمیگرداند و گاز دیگری به ساندویچش میزند. مرد: (خ.ت.ا)(1) میکشمت کثافت، میکشمت. پسر با ترس و کنجکاوی از لای درخت به آن طرف نگاه میکند. مرد مشتش را حوالهی کسی میکند که پسر او را نمیبیند. مرد: میکشمت. به من نارو میزنی. همین جا جلو همه میکشمت. چشمان مرد سرخ شده و رگهای پیشانیاش متورم شده است. سپس جستی میزند و دستانش را به طرف گردن کسی که دیده نمیشود، میبرد. مرد: از دست من در میری هان؟ اونقدر گردنت رو فشار میدم تا خفه شی. پسر از ترس به نیمکت میچسبد. صدای خِرخِر و افتادن کسی روی نیمکت شنیده میشود. مرد: (خ. ت) هر کسی منو لو بده، سزاش مرگه، میفهمی یا نه؟ پسر با چهرهای رنگپریده ساندویچش از دستش میافتد، بلند میشود و میخواهد به زور لقمهاش را فرو بدهد که به گلویش میپرد و سرفهاش میگیرد. مرد با صدای پسر برمیگردد و از لای سروها به او نگاه میکند. پسر جیغ میکشد و میخواهد کیفش را بردارد که مرد به طرفش میآید و پسر پا به فرار میگذارد. خارجی / پارک/ روز پسر در حالی که با عجله در پارک میدود، به زمین میخورد، سریع بلند میشود و به طرف درِ پارک میدود. زنی که تازه داخل پارک شده است، به اطراف نگاه میکند و به پسر که نفس نفسزنان از راه میرسد، نگاه میکند. زن: بچهجون، پسر منو توی پارک ندیدی؟ پسر لحظهای میایستد و نفسی تازه میکند. پسر: پسرتون قاتله؟ زن با اخم به پسر نگاه میکند و راهش را میگیرد و میرود. زن: تو هم که یه پا دیوانهای بچه! خارجی / خیابان / روز (فلاش فوروارد) پسر به طرف باجهی تلفن میرود، شماره میگیرد و بعد قطع میکند و شمارهی دیگری میگیرد. پسر: کلانتری؟ قیافهش درست مثل قاتلاس، آقا دیوونهس، آدمکشه. یه هوام قد داره. مرد داخل پارک جلو میآید و دستهایش را دور گردن پسر حلقه میکند و فشار میدهد. مرد: منو لو میدی؟ میکشمت. پسر داد میکشد، دستهایش را به طرف گردنش میبرد و سعی میکند خودش را نجات دهد. خارجی / خیابان / روز (حال) زنی از کنار پسربچه رد میشود و او به خودش میآید. زن با گوشی تلفنش بازی میکند. پسر جلو باجهی تلفن میایستد. مردی دارد با تلفن صحبت میکند و با دیدن پسر رویش را از او برمیگرداند. پسر به دنبال زن راه میافتد. پسر: خانوم... خانوم میشه یه دقیقه تلفنتونو بدین؟ زن بیآنکه چیزی بگوید، باجهی تلفن را به پسر نشان میدهد. پسر: دیر میشه خانوم. قاتله در میرهها! زن با تعجب به پسر نگاه میکند. زن: قاتل؟ پسر: بله خانوم، تو پارکه. زنگ بزنین پلیس بیاد دنبالش. خارجی / جلو در پارک / روز پسر به ساعتش نگاه میکند و با اضطراب این پا و آن پا میکند. پسر: یک ساعت دیگه امتحانم شروع میشه. کیفم رو چیکار کنم؟ خارجی / پارک / روز پسر در حالی که اطرافش را نگاه میکند، وارد پارک میشود. دستانش را دور گردنش حلقه میکند و با دیدن پیرمردی، به طرفش میرود. پسر: آقا، اون قاتله هنوز اونجاست؟ پیرمرد هاج و واج پسر را نگاه میکند، کمی سرش را تکان میدهد و با تعجب به پسر نگاه میکند. پسر به طرف درختهای سرو میرود و از دور نگاه میکند. کیفش آنجا نیست. با نگرانی به اطراف نگاه میکند. خبری از مرد قاتل نیست. به آرامی جلو میرود که ناگهان از پشت سرش صدای پایی میشنود و جیغ میکشد. باغبان پارک لحظهای کولهپشتی در دست میایستد. باغبان: چته پسر؟ این کوله مال توست؟ پسر نفسی میکشد و با سرش جواب میدهد. باغبان: چرا مواظب نیستی؟ اگه گم میشد چیکار میکردی؟ پسر کیفش را میگیرد و میخواهد چیزی بپرسد که مرد قاتل را میبیند. او خشمگین از پشت سر به طرف باغبان میآید. پسر وحشتزده پشت درختی پنهان میشود. باغبان که از چیزی سر درنیاورده است، با تعجب به پسر نگاه میکند. خارجی / پارک / روز (فلاش فوروارد) پسر در میان درختان پنهان شده است. مرد قاتل از پشت دستانش را دور گردن باغبان انداخته و فشار میدهد. باغبان با شدت دست و پا میزند و به زمین میافتد. مرد چشمش به پسر میافتد که لای درختان پنهان شده است. به طرف او میرود و پسر جیغ میکشد. خارجی / پارک / روز (حال) باغبان همانطور متحیر از ناپدید شدن پسر به اطرافش نگاه میکند. مرد به طرف باغبان میآید و به دستان خالی او مینگرد. مرد: آخرش صاحب اون کوله پیداش شد؟ باغبان: آره، اما انگار پسره جنزده بود، یهو نمیدونم کجا غیبش زد. مرد: منم وقتی دید، انگار عزرائیل دیده باشه، پا گذاشت به فرار. باغبان به کاغذهایی که در دست مرد است، نگاه میکند. باغبان: بالأخره تونستین کارتونو بکنین؟ مرد: داشتم اینا رو حفظ میکردم که این بچه حواسمو پرت کرد. باغبان: من که گفتم نمیشه اینجا کار کرد. پسر از میان درختها به مرد و باغبان نگاه میکند و وقتی میفهمد ماجرا چیست محکم توی سر خودش میزند و از لای درختها بیرون میآید. پسر به طرف مرد نگاه میکند و با عصبانیت دادی سرشان میکشد و با عجله میدود. مرد به صدای پسر جا میخورد. مرد: اِه، چرا همچین کرد؟ باغبان: انگار دیوونهس. همش بیخودی داد و هوار میکشه. مرد: شاید پشت درختا چیز ترسناکی دیده باشه؟ باغبان: چه چیزی؟ اینجا غیر از خودش هیچ چیز ترسناک دیگهای نیست. دو بار منو ترسونده. مرد سری تکان میدهد و میخواهد برود. باغبان با لبخند چاپلوسانهای دستی به شانهی مرد میگذارد. باغبان: یه چند تا بلیط مجانی که برای بچههای من میدین دیگه. مرد: (با لبخند) اگه بچههای شمام مثل این بچه اینقده ترسو نباشن! 1) خارج از تصویر. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 132 |