تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,363 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,304 |
حبیب بن مظاهر که بود؟ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 284، آبان 1392 | ||
نویسنده | ||
سیده اعظم سادات | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اگر به زیارت حضرت اباعبدالله رفته باشید، حتماً ضریح کوچک و پرابهتی را دیدهاید که قبل از زیارت امام حسین(ع) دل آدم را میرباید و فکر و ذهن را مشغول میکند. حسی آشنا در دلتان موج میزند؛ نه؟... حسی از جنس و رنگ همان آشنایی که حبیب را آنقدر دوستداشتنی کرد که عشاق و دلدادگان حسین(ع) اول او را زیارت کنند و بعد به پابوسی آقایشان بروند. حبیب را چه زیارت کرده باشید و چه زیارت نکرده باشید، خوب میشناسید؛ به اندازهی زلالی همهی اشکهایی که برای مولایش حسین(ع) ریختهاید او را میشناسید. حبیب را به اندازهی همهی سینهزنیها و به سر زنیهایتان میشناسید. او چه بخواهید و چه نخواهید دوست شماست؛ چون شما هم مثل او با اسم حسین(ع) دلتان میلرزد. او برای ما آشناتر از این حرفهاست!... پیرمرد 75 سالهای که عاشقانه در کربلا حاضر بوده تا پسر فاطمه(س) را یاری کند، آنقدر که حتی سرِ روی نیزهاش هم با او همراه باشد... اگر میخواهید از گذشتهاش بدانید: بعضی از تاریخنگاران گفتهاند که 14 سال پیش از هجرت پیامبر، در خاندان بزرگ بنیاسد در یمن به دنیا آمد. پدر او مظاهر (مظهر) است. ورود او به مدینه در سال نهم هجری بود. در همان نوجوانی با کودکی از کودکان مدینه دوست شد. او حسین بن علی بن ابیطالب بود. این دو نفر با یکدیگر حدود 10 تا 13 سال اختلاف سن داشتند؛ اما حبیب همیشه در مقابل این کودک احترام میگذاشت. از افتخارات بزرگ حبیب این است که دوران جوانی و میانسالی خود را در کنار امیرالمؤمنین علی(ع) با جنگهای صفین و نهروان پشت سر گذاشت و یکی از سرداران و دلاورمردان سپاه امام علی(ع) بود. او حتی در دوران خلافت امیرالمؤمنین همراه آن حضرت بود و با آغاز جنگ جمل، راهی بصره شد. پس از پایان جنگ،کوفه را برای زندگی خود انتخاب کرد. بعد از شهادت مظلومانهی امام علی(ع)، با دلی اندوهبار از این واقعه در کنار امام مجتبی(ع) قرار گرفت و از صبر و حلم این امام بزرگوار سکوت را آموخت. حبیب از نظر تقوی و ایمان، جایگاه ویژهای داشت. او اهل عبادت و شبزندهداری بود. به طوری که گفتهاند هر شب یک قرآن ختم میکرد و از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) به شمار میرفت. با بالا گرفتن ظلم و ستم معاویه و جانشینش یزید، او نیز از این حکومت احساس تنفر کرد و از جمله کسانی بود که در خانهی سلیمان بن صرد خزایی با گروهی از مردم کوفه برای امام حسین(ع) نامه نوشتند تا آن حضرت به سوی ایشان به کوفه رفته و همگی با ایشان بیعت کنند تا بر علیه حاکم ظالم و بیدین وقت، «یزید» جهاد کنند. وقتی فرستادهی امام حسین(ع) مسلم بن عقیل(ع) وارد کوفه شد، مردم با خوشحالی و دسته دسته به خدمت آن حضرت میآمدند و مسلم به رسم امانت نامهی حضرت اباعبدالله(ع) را برای آنها میخواند. مردم کوفه نیز از شوق شنیدن آن گریه میکردند و اظهار بیعت میکردند. تا قبل از ورود ابنزیاد به کوفه اوضاع خوب پیش میرفت. حبیب و مسلم بن عوسجه برای حضرت اباعبدالله(ع) از مردم بیعت میگرفتند؛ اما با ورود ابنزیاد به کوفه ورق برگشت. او مکر و حیلهی فراوانی در دل داشت و با گول زدن مردم از راه بخشش ثروت بیتالمال و به وجود آوردن ترس در دلشان به راحتی آنها را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و مسلم بن عقیل را ناجوانمردانه به شهادت رساند. حبیب و مسلم بن عوسجه نیز هنگامی که امام(ع) به کربلا وارد شد، مخفیانه از کوفه خارج شدند و خود را به آن حضرت رساندند. وقتی که حبیب کمیِ یاران امام و کثرت دشمنان او را دید، به حضرت گفت: «در این نزدیکی قبیلهای از بنیاسد زندگی میکنند، اگر اجازه بفرمایید به سوی آنان میروم و آنها را به یاری شما دعوت میکنم. شاید خدا هدایتشان کند.» امام اجازه داد و او به سوی آنان رفت. او مهربانانه گفت: «ای بنیاسد، بهترین پیغام را برای شما آوردهام و آن این که حسین بن علی(ع) پسر فاطمه دختر رسول خدا(ص) با عدهای از مؤمنان در نزدیکــی شما اقامت گزیده و دشمنانش دور او را گرفتهاند تا او را به شهادت رسانند و من نزد شما آمدهام تا از این واقعه جلوگیری کنید و احترام رسول خدا را در مورد فرزندش حسین حفظ کنم. به خدا اگر او را یاری کنید خداوند شرافت دنیا و آخرت را به شما عطا میکند؛ چرا که شما قوم من و برادران من هستید و از هر کسی به من نزدیکترید.» جماعتی نیز به این دعوت لبیک گفتند و همراه حبیب حرکت کردند. حبیب نیز با خوشحالی به سمت کربلا به راه افتاد؛ اما فردی از آنان جدا شد و موذیانه جریان را به ابنسعد گزارش داد. ابنسعد نیز که حسابی ترسیده بود اَزرَق را با 500 نفر جنگجو فرستاد تا جلو دلاورمردان قبیلهی بنیاسد را بگیرد. در بین آنها درگیریهایی رخ داد و چون مردان بنیاسد دیدند که توانایی مقابله را ندارند شبانه به منازلشان برگشتند. حبیب نیز ناامیدانه به خدمت امام بازگشت و جریان را برای ایشان بازگو کرد. و اما بشنوید از آن روزی که حبیب، حبیب شد! نسیم گرم کربلا موها و ریشهای سفید حبیب را نوازش کرد. بیاختیار یاد نوشتههای نورانی آقایش افتاد. تا به امروز حس این که آقا او را قابل دانسته تا از او کمک بخواهد برایش دوستداشتنی بود؛ اما امروز وقتی که تعداد زیاد لشگر یزید را میدید و کمیِ یاران آقا را، میفهمید که حق چهقدر تنهاست. دقایقی پیش ابوثمامه وقت نماز ظهر را به امام یادآور شد و امام با خوشرویی به او گفت: «نماز را یادآور شدی خدا تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد، از این قوم بخواهید دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاریم.» وقتی که حصین بن تمیم این سخن را شنید با صدای کلفت و لحن بیادبانهی خود فریاد زد: «نماز شما که مورد قبول درگاه خدا نیست.» این را که شنید خونش به جوش آمد. چه کسی جرأت کرده بود که به نور دیدهی پیامبر همچین حرفی بزند. لابد نماز و خلافت آنهایی که سگباز و شرابخوار بودند قبول بود! رجزی را که تا الآن بارها خوانده بود را دوباره تکرار کرد: «من حبیب، پسر مظاهرم و زمانی که آتش جنگ برافروخته شود، یکه سوار میدان جنگم، شما اگرچه از نظر نیرو و نفر از ما بیشترید؛ ولی ما از شما مقاومتر و وفادارتریم، حجت و دلیل ما برتر و منطق ما آشکارتر است و از شما پرهیزکارتر و استوارتریم.» یاد جنگهایی که در کنار امیرالمؤمنین(ع) بود برایش زنده شد. حمله که میکرد یزیدیها تا شیرمرد میدان را میدیدند موش میشدند. حمله کرد، حمله کرد، حمله کرد... تا این که شمشیر یکی از آن یزیدیها به فرق سرش خورد. از فکر تنهاییِ مولایش حسین، دلش لرزید. از فکر این که خانم زینب و دردانههای حسین بعد از این جنگ نابرابر چه میکشند بیحال شد. سری چرخاند. آقایش را دید که از دوردست سراسیمه به او نگاه میکرد. یکی از همان یزیدیها به سمتش دوید و نیزهای را پرتاب کرد. حالا دیگر حبیب بیجان و بیرمق روی خاکهای نرم و گرم کربلا خوابیده بود. گویی چهرهی نورانی مولایش حسین را میدید که شکستخورده به نظر میرسید. شاید صدای مولایش را نیز میشنید که رو به آسمان سرخ کربلا میگفت: «خدایا پاداش خود و یارانم را از تو میخواهم!» منابع 1. سماوی، محمد بن طاهر، ابصار العین فی انصار الحسین، ص 56. 2. مفید، ارشاد، ص 203. 3. امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 4، ص 554. ابصار العین فی انصارالحسین، ص 57. 5. امین، سیدمحسن، همان، ج 4، ص 554. 6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 7، ص 347. قمی، عباس، نفسالمهموم، ص 145. 8. سماوی، همان، ص 60. امین، همان، ج 4، ص 555. 9. سایت انصارالخمینی. نویسنده: میکائیل جواهری. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 118 |