
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,332 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,549 |
نثر ادبی/ عشق و امید | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 284، آبان 1392 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
بیژن غفاریساروی - ساری در فراز و نشیبهای زندگی گم شدهام و خسته و تنها به دنبالِ راهی به سویِ اُمید میگردم؛ حتی در مهتاب، لحظهها را از پشت پنجرهی انتظار تماشا میکنم و چشم به راه مینشینم. میبینم چگونه اُمید در کنج کلبهی بیتفاوتیها، زانوی غم در بغل گرفته و تنها به کورسویِ شمع چشم دوخته است. من هستم و دریا و آسمان و ساحلی آرام و رقصِ امواج. ناگهان دریا طوفانی میشود. آسمان پُر از ابر اشکآلود است و من پُر از درد و غم، در کنار پنجره، تمام آرزوهایم را، پشتِ ابرها پنهان میکنم و هر شب ناگفتههای عشق را به آسمان میگویم. او به آرزوهایِ مُحال من لبخندی عاشقانه میزند. از آن پس او هیچگاه ابری نمیشود. من در میان کلمهها بزرگ شدهام. از این بازی زمانه خستهام و از بازیچه شدن درمانده. چه غمانگیز است فروپاشیِ رؤیاها و قربانی شدن لحظههای ناب زندگی. میان امواج وحشی و پرتلاطمِ دریای زندگی، تنها و غریب دست و پا میزنم و به انتظار دستان پرمحبتی که برای نجات من خواهد آمد، لحظهشماری میکنم. روزی چشمانم به دنبال کبوتری سفید، به آسمان پر میکشد و به دوردستها میرود. کاش کبوتر سفیدم به زمین باز میگشت و سیاهیها را پاک میکرد! دلم برای تمام عاشقانه دیدنها و عاشقانه زندگی کردنها تنگ شده است. کاش میشد بیغروب آشیانه ساخت و در آغوشِ گرم آرامش خوابید! دوست دارم زیباترین واژهها را در کنار هم بنشانم و با زنجیر عشق و اُمید، آنها را به هم پیوند دهم. اکنون روزگاری شده است که یاسها را زیر پا له میکنند و نمیخواهند که نسیم از چند قدمیشان عبور کند. قناریها را به جرم آوازشان از خود میرانند. خداوندا! تنها یاد تو است که روح آشفته و پریشانِ مرا، به ساحل امیدواری میرساند. یاد تو بند بند وجودم را پُر از آرامش میکند. رؤیاهایم را خوب شستهام و دیگر کینهای به دل ندارم. خداوندا! آسمان را به نام تو شناختهام و سپیدهی صبح را به یاد تو نوشیدهام. با تو گوشه گوشهی دنیا زیباست. با تو همهی افقها، بارانها، درختها و دشتها دیدنیاند. بال فرشتهها به صورتم میخورد و درونم روشن میشود. میخواهم پَر بگیرم و به تو برسم. با تو همه جا را شبیه بهشت میبینم. برآمدن و فرورفتنِ خورشید را مشتاقانه نگاه میکنم. شکوفههای ایمان به اُمید تو سبز میشوند. وقتی آسمان به رکوع میرود و تو ای خدای بزرگ به او این همه ستاره میبخشی، چرا من این کار را نکنم تا تو ستارهی عشق و اُمید را به من عطا کنی و در ذهنِ من به جای هر حفرهی سیاه، رؤیای بنفشهها بروید و اُمید در روحم جاری شود تا من جویبار شوم و غم را برای همیشه از دلم بشویم و به آرامش برسم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 83 |