تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,282 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,200 |
گزارش/ به من توان بده! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 284، آبان 1392 | ||
نویسنده | ||
زهرا عبدی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
شدهام چوپان! - متین، به بره آب دادی؟ - متین، بهش علف دادی؟ - متین، برو نایلون بکش بالای سرش باران خیسش نکند. - متین، زبانبسته را ببر توی سایه، هلاک شد زیر آفتاب! بابا برای مادربزرگ یک بره خرید و میخواستیم با خیال راحت به روستا برویم که یکدفعه تلفن زدند و گفتند کار مهمی پیش آمده، مرخصیاش لغو شده و باید به سر کارش برود. حالا مجبورم از بره مواظبت کنم تا وقتی که به روستای مادربزرگ برویم و از شرش خلاص شوم. از وقتی بابا این بره را آورد توی باغچه، یک روز خوش ندارم. یک هفته است که این بره مهمان خانهی ما شده و کم مانده از دست او بگذارم و از این خانه بروم. حتی جرأت ندارم اعتراض کنم. وقتی به مامان گفتم: «چهقدر میخورد، خسته شدم.» خندید و گفت: «اگر جای من بودی چه میگفتی؟ روزی سه بار غذا میپزم و دو بار میانوعده آماده میکنم، هی میوه میآورم و هی چایی، هزار و یک کار کوچک و بزرگ...!» به بابا هم که گفتم: «پس کی میرویم؟ دیگر حوصلهی سر و صدایش را ندارم.» اخمهایش را توی هم کرد: «کی بود که میگفت: این بره را بسپارید به من، آنقدر بهش میرسم که قدر فیل شود. میخواهم مادربزرگ به داشتن نوهای مثل من افتخار کند! حالا یک هفته نشده آه و نالهات درآمده پسر! تو پس فردا چطور میخواهی مسؤولیت یک خانواده را به عهده بگیری؟ حتماً از آنهایی میشوی که روز دوم زندگیشان را رها میکنند و...» سرخ میشوم، برگهای کاهو را برای بره برمیدارم و فوری توی حیاط میروم. ***
میخواهم بروم از مغازهی سبزیفروشی، سبزیهای پلاسیدهاش را برای برهام بگیرم. گوشهی خیابان پسری را میبینم که کنار چند شتر ایستاده است. متعجب خیرهی او میشوم. شترها را نوازش میکند، باهاشان حرف میزند. شترها به نظرم آنقدر بزرگ و خشن میآیند که میترسم بهشان کمی نزدیک شوم. شنیدهام پاهای شتر آنقدر قدرت دارد که اگر به کسی لگد بزند بیمعطلی میرود آن دنیا. شترها در برابر آن پسر مثل یک بچهگربهی ملوس آرام گرفته بودند! از دور صدا میزنم: «آهای ساربان... من چند سؤال دارم.» ***
* آقاحمید، شما از چه زمانی از شترها مراقبت میکنی؟ من از بچگی کنار شترها بزرگ شدهام. * چطور به ساربانی علاقهمند شدی؟ خانهی ما در روستاست. از بچگی میدیدم که برادر بزرگم چطور از شترها نگهداری میکند. من هم به این کار علاقهمند شدم و خواستم از شترها نگهداری کنم. * این شترها چند سالشان است؟ بعضیهایشان دوسالهاند، بعضیهایشان هم سهسالهاند. * این همه شتر را چطوری به شهر ما آوردی؟ پیاده. خودم هم همراه شترها قدمزنان به شهرتان رسیدم. * توی راه چطور آب و غذا بهشان میدهی؟ توی راه مدام از تیغها و علفهای توی راه میخورند و شکمشان را سیر میکنند؛ حتی اگر تا یک هفته هم آب نخورند طوریشان نمیشود. مخصوصاً وقتی که تیغ میخورند اصلاً دیگر تشنهیشان نمیشود. آب داخل تیغهای بیابان آنها را سیراب میکند. دهانشان را ببین، با اینکه چهار ساعت پیش غذایشان را خوردهاند، اما هنوز دارند لقمهیشان را میجوند، حتماً برای همین همیشه سلامت هستند. * دوست داری شغل دیگری داشته باشی؟ من با اینها اخت شدهام؛ حتی اگر یک شب آنها را نبینم، تا صبح خوابم نمیرود. * دوست شدن با آنها چه رازی دارد؟ اگر کسی پنج ماه کنار شترها بماند، با آنها مهربان باشد و بهشان خوب برسد، شترها با او صمیمی میشوند. * اینها را برای چه به شهر آوردی؟ این شترها را برای شرکت در مراسم عزاداری امام حسین A میبریم. در دستههای عزاداری بهعنوان شترهای کاروان اهلبیت به نمایش گذاشته میشوند. * برای این کار چطور تربیتشان میکنید؟ بچهشتر را توی شلوغی و میان مردم میبریم. اگر رم کند، فرار کند، بیقرار شود میفهمیم برای مراسم مناسب نیست. آنها را پرورش میدهیم و بعد برای کشتارگاه میفرستیم تا از گوشت و پوستش استفاده شود؛ اما اگر آن بچهشتر میان جمعیت آرام باشد، میفهمیم صبور و رام است، آن را نشان میکنیم و هر سال به دسته میآوریم. سربندهایی روی سرشان و روی کمرشان پالان و پارچههای زیبا میاندازیم و آنها را توی دستهها میبریم. زنگولههای قشنگ و منگولههای رنگارنگ بهشان میبندیم. * فقط توی دستههای عزاداری نمایش میدهید؟ خیلی مواقع از شهرهای دیگر میآیند و از ما میخواهند شترها را برای نمایش در فیلمها و مراسم مختلف ببریم. البته هر وقت بخواهیم به شهرهای دور برویم آنها را سوار کامیون میکنیم و از این شهر به آن شهر میبریم؛ البته برای شترها کاری ندارد از این شهر به آن شهر بروند. ما ساربانها هستیم که توانش را نداریم. * تا به حال اتفاق افتاده یک شتر در مراسمی غوغا به راه بیندازد؟ کنار گوش اینها بمب هم بترکانی هیچ واکنشی نشان نمیدهند؛ البته یک بار یکی از شترهایمان توی مراسمی رم کرد. بیتاب شده بود و اذیت میکرد. نمیخواستم به مردم صدمه بزند. چاقو را درآوردم تا رگش را بزنم که یکباره آرام شد و به حالت عادی برگشت. ما ساربانها میگوییم اگر شتر را در دستههای عزاداری بکشی، گریه میکند. آن شب در آن مراسم من دیدم که شتر تا چاقو را دید گریه کرد. * جریان کینهی شتری چیست؟ اگر یک نفر یک شتر را اذیت کند آن حیوان تا بیست روز در خاطرش میماند؛ یعنی هر وقت آن آدم را ببیند بیتاب و عصبانی میشود و ممکن است به او ضربه بزند. * درآمدت خوب است؟ پرورش شتر خرجی ندارد. غذایش علف و تیغهای صحراست. بیمار نمیشود. بابت کرایه و فروششان هم پول خوبی گیرمان میآید. حیوان بابرکتی است. * خاطرهی تلخ؟ بچه که بودم یک بار یک شتر لگد محکمی به من زد. خیلی دردم آمد و مدتها به سختی راه میرفتم. همهاش میگفتم: «خدایا! به من توان بده موفق شوم.» آن شتر با من رفیق شد و کمکم یاد گرفتم که با شترها چطور رفتار کنم. ***
به خانه برمیگردم. سبزیهایی را که گرفتهام جلو بره میگذارم. آرام جلو میآید و سرش را تکان تکان میدهد. فکر میکنم میخواهد از من تشکر کند. روی سرش دست میکشم. پشمهای فرفریاش کف دستم را قلقلک میدهند. با چشمهای گرد و سیاهش نگاهم میکند. بوی خاک میدهد. فکر کنم وقتی از پیشم برود دلم برایش تنگ شود! | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 97 |