تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,477 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,414 |
سوا کن، جدا کن! | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 285، آذر 1392 | ||
نویسنده | ||
هاجر زمانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
اگر حیوانات در دنیای ما زندگی میکردند... * اسب یک شرکت تجاری میزند؛ اما چون خیلی نجیب است همان روزهای اول سرش کلاه میرود، ورشکست میشود، میافتد زندان. * هیچ کس با کفتار دوست نمیشود؛ چون همه فکر میکنند بیماری پوستی مُسری دارد. * گرگ به عنوان بازیگر در یک فیلم ترسناک استخدام میشود، توی یک جشنوارهی فیلم برنده میشود، جایزه بهش مسواک و خمیردندان میدهند. * بلبل یک کنسرت موسیقی راه میاندازد؛ اما چون طرفداران موسیقی کلاسیک کم هستند، بلیطهای کنسرت میماند روی دستش. از غصه افسردگی میگیرد و دیگر صدایش درنمیآید! * به زنبور هر سال روز جهانی کارگر کلی جایزه میدهند. * یوزپلنگ هر روز به خاطر سرعت غیرمجاز جریمه میشود. * آفتابپرست به این دلیل که توی آپارتمان زندگی میکند و به نور مستقیم خورشید دسترسی ندارد، لامپ کممصرفپرست میشود! * طاووس میخواست پاهایش را جراحی زیبایی کند، اما رقم عمل را که شنید، تصمیم گرفت برود پیش روانشناس و با مشاوره با پاهایش کنار بیاید. * جوجهتیغی به جرم حمل سلاح سرد میرود زندان. * پاندا تصمیم میگیرد به خاطر عوارض زیاد و بیماریهای ناشی از چاقی، رژیم بگیرد. * هزارپا به عنوان متخصص بیهوشی در یک بیمارستان استخدام میشود. میگویید چطوری؟ به خاطر بوی جورابهایش دیگر! قول و قرار بابا وقتی از بابام چیزی میخواهم همیشه میگوید: «چشم پسرم، حتماً برایت میخرم. اما اول تو دعا کن امروز از بانک زنگ بزنن بگن که توی قرعهکشی یه ماشین خارجی برنده شدم. یا نه! همینطور که دارم میرم توی خیابون، یه کیسه پر از پول بیفته جلو پام، روش هم نوشته باشه هدیه به یه بابای فداکار. یا یه شب برف بیاد، صبح از خواب پاشیم بریم روی پشت بوم تا برفا رو پارو کنیم، بعد ببینیم به جای برف، از آسمون الماس باریده. یا این که نه، برم بازار ماهی بخرم، مامانت در شکم ماهی رو باز کنه، ببینه دو تا مروارید سیاه به چه درشتی توی شکم ماهیه. چشم پسرم، قول میدم اگه یکی از این اتفاقها برام افتاد، هر چی خواستی برات بگیرم، تو فقط دعا کن!» خدایا! تو را شکر میکنم به خاطر این که به من پدری با این ذهن خلاق دادی. من دیگر حرفی برای گفتن ندارم! باورت میشه؟ برای اولین بار در زندگی توانستم به صورت کاملاً حرفهای نیمرو درست کنم. نه روغن به سر و صورتم پاشید، نه دستم را سوزاندم. قاشق هم کف ماهیتابهی داغ نیفتاد. پوست تخم مرغها هم توی دستم ماند، شوت نشد توی ماهیتابه. نه حواسم پرت شد که نیمرو بسوزد که مجبور بشوم با قاشق بیفتم به جان کف ماهیتابه، و نه یادم رفت به آن نمک بزنم. دستگیره هم آتش نگرفت؛ یعنی هنوز هم باورم نمیشود! کرم خاکی یک کرم خاکی خودش را تکاند، یک کرم معمولی شد. وقتی درس دارم... صدای خش خش مداد روی کاغذ هم برایم مثل صدای لالایی میشود. با هر کلمهای که میخوانم، دهانم عین دهان اسب آبی باز میشود. سکوت همه جا را فرا میگیرد، نه صدای جار و جنجال بلندگوی سبزیفروشی هست، نه صدای جاروبرقی. وقتی میخواهم بخوابم... لولای در و پنجره صدای جیغ خواهر کوچولویم را میدهند. چایی که صبح خوردم، تازه یادش میافتد اثر کند. گربهها تصمیم میگیرند جشن تولد راه بیندازند. تمام دزدگیر ماشینهای محله یکدفعه با هم فعالیت را شروع میکنند! وقت خود را چگونه صرف میکنید؟ دانشآموز: «وقتم، وقتی، وقت، وقتیم، وقتید، وقتند.» پدر دانشآموز: «دویدم، دویدی، دوید، دویدیم، دویدید، دویدند.» مادر دانشآموز: «پختم، پختی، پخت، پختیم، پختید، پختند.» از دفتر خاطرات یک دانشآموز در 100 سال آینده اصلاً نمیدانم چه خبر شده. هرچه که میگذرد، مدرسه برایم بیشتر کسالتبار میشود. اول صبح یک عالمه وقت (5 دقیقه) باید توی صف بنشینم تا قرصهای هر روزهیمان آماده شود. من نمیفهمم چرا باید یک لیوان آب با قرص بخوریم؟ آیا نمیشود کاری کرد قرص را بدون آب بخوریم؟ بعد یک عالمه وقت دیگر باید صبر کنیم تا قرص اثر کند. (15 دقیقه) من متوجه نمیشوم این دانشمندها در آزمایشگاههایشان چه کار میکنند! آخر اثر کردن یک قرص ریاضی ساده این همه باید طول بکشد؟ نمیشود در همان لحظه اثر بگذارد؟ مگر فاصلهی معده تا مغز چهقدر است؟ بعد نمیدانم این روباتها چرا اینقدر کند هستند؟ این همه شهریه که به مدرسه میدهیم، دلشان نمیآید روباتهای نو بخرند که از روی دو تا تمرین زودتر اسکن بگیرند (3 دقیقه) تا سریعتر برویم سراغ زنگ بعدی. این مدرسهی ما برای وقت دانشآموزان هیچ ارزشی قائل نیست. چه معنی میدهد آدم هر روز این همه وقت (1 ساعت) برود مدرسه و برگردد آن هم با این سرویسهایشان! حلزون هم ازشان جلو میزند. آخر طی کردن 100 کیلومتر راه و یکی – دو تا کوه باید این همه طول بکشد؟ (10 دقیقه). انگار این دانشمندها از 100سال پیش تا الآن همین طوری نشستهاند و دست روی دست گذاشتهاند تا عمر ما بیشتر و بیشتر در مدرسه تلف شود! چیستان آن چیست که نمیبیند، اما چشم دارد؟ حرکت نمیکند، ولی پا دارد؟ پرواز نمیکند، ولی بال دارد؟ غذا نمیخورد، ولی نوک دارد؟ جواب: پرندهی مُرده پ مامان: «پدرام! اینقدر وول نخور، یک جا بنشین!» پدرام: «تا وقتی که حرف «پ» یک جای ثابت در صفحه کلید پیدا نکند، اوضاع همین است!» اگه دنیا دو روزه... پس چرا معلمها این همه مشق و تمرین و تحقیق و امتحان کلاسی میذارن؟ چرا باید این همه چیز میز یاد بگیریم؟ پس چرا باید هر روز بریم مدرسه؟ نمیشه هفتهای یه روز؟ پس چرا مامان هر روز میگه برو نون بخر؟ پس چرا بابام همیشه میگه تو هنوز بچهای، صبر کن تا بزرگ شی! چرا باید هر روز موهامونو شونه کنیم، لباسای مرتب بپوشیم، مرتب و منظم باشیم، باادب باشیم، بچهی خوب و حرفگوش کنی باشیم. مگه دنیا دو روز نیست؟ من واقعاً نمیفهمم! باغ وحش درون بابا سرم داد میکشد: «پاشو! اینقدر مثل خرس نخواب!» داداشم نیشخند میند: «نگاهش کنید، عین گاو میخورد!» مامان جیغ میزند: «سرت را مثل اسب انداختی پایین، جلو پایت را نمیبینی!» خواهرم میگوید: «چرا عین مورچه راه میروی، زود بیا دیگر!» مامان سرش را به نشان تأسف تکان میدهد: «چرا موقع درس خواندن مثل مگس ویز ویز میکنی؟» بابا هوار میزند: «اینقدر عین کلاغ قارقار نکن! بگذار ببینم اخبار چه میگوید!» به لطف خانوادهام، همه کودک درونشان زنده است، من باغ وحش درونم!
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 85 |