تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,456 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,397 |
نقد کتاب/ اشباحی که خودمان میسازیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 24، شماره 285، آذر 1392 | ||
نویسنده | ||
مظفر سالاری | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
یادداشتی بر رمان شَبَحِ هانا نوشته: آن مریک مترجم: پروین علیپور ناشر: مؤسسهی فرهنگی منادی تربیت از مجموعهی رمانهای برتر جهان برای نوجوانان میپرسند بهترین رمانهایی که خواندهای کداماند؟ جوابش خیلی ساده است؛ رمانهایی به خاطرم میمانند و از آنها یاد میکنم که رویم تأثیر گذاشته باشند. از همان چهل سال پیش که خواندن داستان را در کانون پرورش فکری شروع کردم، از برخیشان خوشم میآمد و این به من انگیزه میداد که دربارهیشان بنویسم. آن وقتها دفترهایی داشتم که خلاصهی داستانهای مورد علاقهام را توی آنها مینوشتم. حالا هم وقتی دست به نوشتن یادداشتی بر یک داستان میبرم که تحت تأثیر ویژگی جذاب آن قرار گرفته باشم. رمان «شبح هانا» یکی از آن داستانهایی است که وقتی یکسومش را خواندم تصمیم گرفتم ویژگی قابل توجهش را به نوجوانان علاقهمند به رمان، گوشزد کنم. هانا، دختر تنهایی است که با پدرش زندگی میکند. او دوستی ندارد. خیالپرداز است و با عروسکها و اسباببازیهایش چنان رفتار میکند که انگار میبینند و میشنوند و دور از چشم او، کارهایی میکنند. داستان از آنجا شروع میشود که هانا در راه مدرسه، وقتگذرانی میکند. پیرمردی را میبیند که چکمهای سیاه به پا دارد. توی ویترین مغازهای عروسک یک دلقک را تماشا میکند. صورت دلقک سفید است و شلواری به پا دارد. هانا دیر به مدرسه میرسد. ناچار میشود برای خانممعلم بهانهای جور کند تا تأخیرش پذیرفته شود. - به این خاطر دیر کردم که... یک مرد دنبالم کرده بود. هانا چکمهی پیرمرد را به دلقک عروسکی اضافه میکند و موجودی خیالی به نام «آقای مورفی» میسازد. - وسط سرش تاس و سفید بود و موهایش عین شعلههای کوچولو از اطراف سرش بیرون زده بود... و چکمههای گندهی سیاه پایش بود. هانا زنگ تفریح مجبور میشود برای چند نفری از بچههای کلاس، باز هم از آن مرد بگوید. - یک پیراهن زرد آستینگشاد پوشیده بود با یک شلوار شل و ول بنفش که با بند شلوار نگه داشته شده بود... اسمش مورفی بود. خانممعلم که نگران شده است، هانا را پیش آقای مدیر میفرستد. هانا باز هم از آقای مورفی میگوید. تا اینجای داستان، اتفاق خاصی نیفتاده است. با دختری آشنا شدهایم که خیالپرداز است و با دروغهایش سعی میکند جلب توجه کند. آنچه این داستان را متفاوت میکند از اینجا آغاز میشود: «هانا موجودی را که در ذهنش ساخته و اسمش را آقای مورفی گذاشته است، در راه میبیند. این شبح آنقدر وقت و بیوقت، سر راه هانا سبز میشود و او را میترساند که هانا تصمیم میگیرد هر طور شده از شرّش خلاص شود...» ما اعتقاد داریم که کارهای خوب و بدمان در قیامت به شکل موجودات زیبا و زشت درمیآیند و باعث شادی یا ناراحتیمان میشوند. چنین چیزی، «تجسم اعمال» نام دارد. دوزخ جای وحشتناکی است که کارهای بد و زشت در آنجا مجسم میشوند. بهشت جای زیبایی است که کارهای خوب و پسندیده در آن به جلوه درمیآیند. بیایید فرض کنیم که بعضی از کارهای خوب یا بدمان در همین دنیا به صورت موجودی زنده و واقعی درآیند و جلو راهمان سبز شوند. آن وقت با داستانی شبیه «شبح هانا» سر و کار خواهیم داشت. خانم «آن مریک» بدون آن که ما را نصیحت کند که دروغ، کار زشتی است و باعث دردسر و گرفتاری میشود، با داستانی جذاب و زیبا، دردسرهای آن را به ما نشان داده است. ترجمهی گویا و روان خانم پروین علیپور، لذت خواندن این کتاب را دوچندان کرده است. این یادداشت را با چند پرسش به پایان میرسانم: به نظر شما مهربانی کسی که سعی میکند به دیگران کمک کند، ممکن است به چه شکلی درآید؟ کسی که سعی میکند با دوز و کلک، برندهی یک مسابقه شود، امکان دارد با چه موجودی روبهرو شود؟ یک گرگ خشمگین که قصد دارد به یکی حمله کند، تجسم چه کار زشتی میتواند باشد؟ یک دوست مهربان و فداکار چطور؟
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 86 |