تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,037 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,989 |
این یک نفر/ بلال، مردی سیاه با قلبی سفید | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 290، اردیبهشت 1393 | ||
نویسنده | ||
سیده اعظم سادات | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
لبهای پهن و قهوهای رنگش را باز کرد. دندانهای سفید و براقش مثل ستارههای شبهای مدینه درخشید. چشمهای سیاه و نافذش را آرام بست و به پیامبر گفت: «یا رسول الله مرا ببخشید! کمی از وقت اذان گذشته است.» پیامبر(ص) به اصحاب نگاه کرد که منتظر بودند صدای اذان را بشنوند و قامت ببندند. دستهای مهربانش را روی شانههای استخوانی بلال گذاشت و با لبخند گفت: «اشکالی ندارد؛ اما بعد از نماز باید بگویی چرا دیر کردی!» صدای ملکوتی اذان در فضای مسجد پیچید... اصحاب دور پیامبر(ص) و او حلقه زدند. چشمهای سیاه بلال به سمت درِ چوبی مسجد کشیده شد. زیر لب گفت: «داشتم میآمدم که در راه صدایی...» گویی صدای گریهی کودک باز دلآشوبش کرده بود. کنار درِ چوبی ایستاد و محکم به آن کوبید. دختر پیامبر با دستانی که از آرد، سفید شده بود در را باز کرد. تا او را دید خوش آمد گفت. با نگرانی پرسید: «چیزی شده است بلال؟» بلال سری چرخاند و به خورشید نگاه کرد که محکم و استوار در وسط آسمان ایستاده بود و رشتههای طلاییاش را بیحساب به زمینیها میبخشید. با مهربانی گفت: «در راهِ مسجد بودم که صدای گریهی کودکتان را شنیدم. اگر کاری دارید، کمکتان کنم یا کودک را نگه دارم تا شما به کارهایتان برسید.» لبخند ملیحی روی لبان فاطمه نقش بست. با لحنی آرام گفت: «من نسبت به فرزندم حسن مهربانترم. اگر برایت زحمتی نیست، آردها را دستاس کن.» تا کودک را در آغوش گرفت، آرام شد. دیگر از صدای گریههایش خبری نبود. بلال فوری به سمت گندمها رفت. او آزاد بود، آزادِ آزاد؛ اما... صدای قهقهههای کودک اتاق کاهگلی و کوچک فاطمه را پر کرد. گویی همراه فاطمه اتاق پر شده بود از فرشتههایی که با حسن بازی میکردند! حالا صدای پیامبر(ص) برایش چه خواستنی بود وقتی دستهای مهربانش را بالا گرفته بود و رو به آسمان آبی میگفت: «بلال، خداوند به تو مهربانی کند که نسبت به فاطمه(س) مهربانی کردی!» *** در این شلوغی روزگار حتماً برای شما هم پیش آمده است که در کوچه پسکوچههای شهر یا روستایتان وقتی صدای ملکوتی اذان را میشنوید بیاختیار لحظاتی مکث کنید... آن وقت است که روحتان آرام میگیرد و پرواز میکند تا به آسمان هفتم برسد. جایی که خدا و پیامبرانش و همهی آزادهها جمعاند. صدای زیبای اذان و اقامه نه فقط از منارهی مسجد بلند است، بلکه در زمان بچگی از اولین صداهایی است که بزرگترهای ما در گوشمان زمزمه کردهاند. تا با این نغمهی زیبا بهتر مسلمان بودنمان را احساس کنیم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که اذان نیز مثل آیههای نورانی قرآن بر پیامبر(ص) نازل شده است و اولین کسی که آن را شنیده، حضرت علی(ع) بودهاند. اولین مؤذن در تاریخ اسلام غلام سیاهپوست؛ اما سفیددلی است که «بلال حبشی» نام دارد. او از یاران بزرگ و صحابهی خاص پیامبر است و از جمله کسانی است که خیلی زود مسلمان شده و برای مسلمان شدنش شکنجههای زیادی را تحمل کرده است. اگر دوست دارید از گذشتهاش بدانید: بِلال بن رباح در بین سالهای ۵۷۸ تا ۵۸۲ میلادی در مکّه متولّد شد. بلال، غلام «امیه بن خلف» یکی از بزرگان مکه بود. امیه، صاحب بلال، که از دشمنان سرسخت پیامبر خدا بود، روزها بلال را بر ریگهای داغ مکه میخواباند و با گذاشتن سنگ روی سینهاش به او دستور میداد تا از دین اسلام دست بردارد و به بتپرستان مکه بپیوندد؛ اما بلال با مقاومت زیادی که داشت شکنجهها را تحمل میکرد تا اینکه به دستور پیامبر بزرگ اسلام خریداری و از بند اسارت آزاد شد. بلال در هجرت مسلمانان به مدینه با مهاجران همراه شد و در پیمان برادری آنها شرکت کرد. در این میان او با ابوریحه انصاری صیغهی برادری خواند. غلام سیاه آزادشده با رشادتهای زیادی در غزوات و جنگهای صدر اسلام دوشادوش پیامبر شرکت کرد و جالب اینجاست که در جنگ بدر ارباب قدیمی بتپرستش «امیه بن خلف» را با ضربهی شمشیر خود از پا انداخت و به جهنم فرستاد. پس از فتح مکّه طبق دستور پیامبر بزرگ اسلام، بلال در بالای کعبه ایستاد و اذان گفت و در حالی که مشرکان به او سنگ میزدند به ادامهی خواندن نوای ملکوتی اذان پرداخت. هر چند که او «شین» را «سین» میگفت، اما در روایات آمده است که «سین بلال نزد خدای تعالی شین است.»1 پس از ارتحال پیامبر(ص) در حالی که سراپای بلال را غم و اندوه فرا گرفته بود با سپاه اسامة بن زید به سوریه رفت و اسامه را در این جنگ یاری کرد. در تاریخ آمده است که او پس از ارتحال رسولالله(ص) فقط یک بار وقتی فاطمه(س) از او خواست اذان گفت؛ آن هم اذان نیمه!... چراکه وقتی اذان به نام زیبای محمد(ص) رسید همه بلال را میدیدند که به پهنای صورتش اشک میریخت و صدای گریهی او و جمعیت حاضر در غم فقدان خورشید تابانی چون رسول الله، بلند بود. از آنجا که بلال با خلیفهی اول، یعنی ابوبکر بیعت نکرد، مجبور شد به دمشق هجرت کند. او در سال 18 یا 20 قمری و به عبارتی در سال ۶۴۰ میلادی در دمشق وفات یافت. سنّ وفات او 60 یا 70 سالگی است. محل دفن بلال در قبرستان بابالصغیر در دمشق است. منابع: - بامداد اسلام، عبدالحسین زرّینکوب، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۲. - اسلامشناسی (مشهد)، علی شریعتی، تهران: چاپ، ۱۳۸۰. - بحارالانوار. - منتهیالامال. 1. بحارالانوار، ج۴۰، ص۶۲، ح۹۶.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 149 |