تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,050 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,994 |
گفتوگو/ خنده در طنز وسیله است نه هدف | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 290، اردیبهشت 1393 | ||
نویسنده | ||
زیتا ملکی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
گفتوگو با زهرا برقانی مدیر انتشارات چرخِ فلک، ناشر تخصصی کتابهای طنز دوست داشته دوباره در چهرهی گرفته و اخمالوی دنیا شادی ببیند. دوست داشته صدای خنده و قهقههی بچههای این دوره و زمانه را بشنود. دوست داشته بچهها شاد باشند، کتابهای خوب بخوانند و از کتابی که در دستشان دارند لذت ببرند و با آن زندگی کنند. همهی اینها دلایل محکمی بود تا یک روز کمرنگ از زمستان شال و کلاه کنم و به دفترش بروم... بیرون سوز میآمد. خودم را خوب پوشانده بودم و شاید اخم کوچکی هم توی صورتم جا خوش کرده بود. او اما خوشرو بود و جواب تمام سؤالهایم را با دقت و شمرده، شمرده میداد. زهرا برقانی مدیر انتشارات کتاب چرخِ فلک از سال 81 فعالیت رسمی خود را شروع کرده و حالا در کنار چاپ کتابهای طنز، فعالیتهای خیریهای هم دارد. خانم برقانی از کودکیتان بگویید. در شیراز متولد شدم و تا 27 سالگی در آنجا زندگی کردم. خانوادهام مذهبی بودند؛ اما خدا را شکر متعصب نبودند. همیشه در حال بازی بودم. با همه دوست بودم، قهر بیش از یک ساعت معنایی نداشت. ما در خانههای سازمانی زندگی میکردیم. پدرم در کارخانهی سیمان فارس کار میکرد. همهی پدرها در آن کارخانه کار میکردند. زندگیها خیلی به هم شبیه بود. رفت و آمد بین خانوادهها خیلی متداول بود. همه همدیگر را میشناختند و ما بچهها در شرایط یکسان بزرگ میشدیم. یادم است شبهای تابستان تا دیروقت با بچههای محله دوست و دشمن بازی میکردیم. جایی را به عنوان قلعه مشخص میکردیم و گروهی دوست و گروهی دشمن میشدیم. اگر دشمن دوستی را به طرف قلعه میکشاند، باید دوستی او را نجات دهد. ممکن بود در این کمک، خود اسیر دشمن شود... یادش به خیر! آن شبها را هرگز فراموش نخواهم کرد. کودکیمان سرشار از شادمانی، خنده و آسودگی خیال بود. شاید یکی از دلایل پررنگی که حوزهی طنز را انتخاب کردم هم برگردد به کودکی خوب و بانشاطی که داشتم! صدای خندهی ما بچهها همیشه بلند بود. در بچههای امروزی چندان خبری از آن قهقههها نیست و این نگرانم میکند. به نظرم شاد نبودن بچهها برای ما بزرگترها زنگ خطری است. روانشناسان معتقدند بازی، کار کودک و اسباببازی ابزار کار اوست. آن زمان زیاد اسباببازی نداشتیم؛ اما با بازیهایی مثل گل یا پوچ، دوزبازی، یه قل دو قل و خالهبازی سرگرم میشدیم تا جایی که هیچ وقت گذشت زمان را متوجه نمیشدیم. فکر میکنم رابطهتان با پدرتان خیلی خوب بود! بله. همینطور است. مادرم در خانواده بیشتر نقش تربیتی داشتند. به هرحال سر و سامان دادن هفت تا بچه کار کمی نبود و مدیریت خاصی را میطلبید؛ اما پدر لبریز از عشق و محبت بود. با اینکه ایشان سالهاست وفات کردهاند، همچنان با خاطراتشان دلخوشم. کنارش عجب احساس امنیتی میکردم. همیشه تحت هرشرایطی پشتیبانم بودند. بعد از وفاتشان به وضوح احساس کردم ستون محکمی که همواره تکیهگاهم بود ویران شد. با وجود این همه هیاهو و شلوغی، بچهی شیطانی بودید؟ شیطان شرّ نه هرگز. شیطان پرشور و شاد بودم. توی هرجمعی که میرفتم انگار با خودم شادی میبردم. انرژی زیادی داشتم که منتقل میشد. هنوز هم این روحیه را حفظ کردهام؛ به طوری که وقتی به مهمانیای نروم، دوستان میگویند جای خالیات کاملاً محسوس بود. و نوجوانیتان در شیراز چگونه گذشت؟ نوجوانیام هم چون کودکیام سرشار از شادی بود به دور از هردرد و رنجی. خوشبختانه خانوادهام با وجود پایبندی به اصول مذهبی اصلاً سختگیری نمیکردند و ما کاملاً در تمام مسائلمان آزادی عمل داشتیم. پدر و مادرهای آن دوران با وجودی که دانش تربیت فرزند به سبک امروزی را نداشتند و با کتابهای روانشناسی آشنا نبودند، به خاطر بینش و خِرَدی که داشتند در تربیت فرزندانشان موفق بودند. نوجوان کتابخوانی بودید؟ بله. کتابخانه داشتم. مُهر مخصوص خودم را هم داشتم. تمام کتابهایم را مُهر میزدم. جمعآوری و مطالعهی کتاب برایم خیلی لذتبخش بود. یادتان هست اولین کتابی که خواندهاید چه بود؟ اولین کتابی که خواندم در مورد امام رضا A بود. جالب است که عنوان کتاب یادم نیست؛ اما طرح جلد آن را هنوز به خاطر دارم. عکس دختربچهای که چادر سرش بود. زمان ما خیلی کتابهای متعدد و متنوع وجود نداشت؛ چون در محلهی ما کانون پرورش فکری نبود. هنوز هم نیست و یکی از آرزوهایم این است که در محلهی کارخانهی سیمان فارس شعبهای از کانون تأسیس شود. کتاب طنز هم میخواندید؟ آن زمان کتاب طنز به صورت مستقل و امروزی نبود. همین الآن هم کتابهای طنز خیلی گسترده و متنوع نیستند. فکر کرده بودید که دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟ راستش از این فکر که زمانم در اختیار خودم نباشد ناراحت میشدم. دوست نداشتم کارمند باشم و کارت بزنم و از صبح تا شب زندگی یکنواختی داشته باشم با روحیهام جور درنمیآمد. از بچگی دلم میخواست کارم با روحیهام سازگار باشد و با تمام وجود به آن علاقه داشته باشم. و وقتی به پشت سرم نگاه کنم احساس پشیمانی نکنم. البته همیشه در زندگی از کار داوطلبانه هم لذت بردهام. برای همین است که قسمتی از فعالیتهای مؤسسهی کتاب چرخ فلک خیریه است. کار داوطلبانه چیست؟ کار توأم با عشق. کاری که بابتش پول دریافت نکنی. کاری فقط برای رضای خودت که قطعاً رضایت خداوند هم در آن خواهد بود. کمی هم از فعالیتهای داوطلبانهی مؤسسهی انتشارات کتاب چرخِ فلک بگویید. کاری که در آن به دنبال نام و نان نباشی، نه تنها خسته و فرسوده نمیشوی بلکه پرانرژی و شاد میشوی. همهی ما باید در زندگیمان جایی برای کارهای داوطلبانه و خیرخواهانه باز کنیم. این فقط ادای دین است. این به خاطر خوبیهایی است که قبلاً به ما شده است. ابتدا برای بخش خیریهی مؤسسه چهارچوب مشخصی نداشتیم و متأسفانه از در و دیوار درد و رنج و ناهنجاری بود که میبارید و همهی مشکلات حاصل عدم آگاهی، دانش و بینش مردم بود. تا جایی که خود میتوانستیم کمک میکردیم. بعضیها را به دوستان خیّر و بعضیها را به مؤسسات خیریهای که مرتبط با آن گرفتاری بودند معرفی میکردیم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که فقط در حوزههای فرهنگ فعالیت کنیم به نوعی مرتبط با کار نشر. در مناطق نیازمند و محروم کتابخانه تأسیس کردیم. کلاسهای آموزشی فرهنگی و هنری را به رایگان برگزار کردهایم. برای نمونه با بچههای کانون اصلاح و تربیت (جایی که بچههای زیر هجده سال معارض با قانون نگهداری میشوند) همکاریهای فرهنگی متعددی داشتیم. برایمان فرقی نمیکرد جرمشان چیست. یا گناهکار بودند یا قربانی گناه بزرگترها. ناگفته نماند که بعضی از ناشران همکاریهای خوبی با ما داشتهاند که صمیمانه سپاسگزاریم. شما همسر یک نویسنده هستید. چطور با همسرتان آشنا شدید؟ مهمترین دلیل ازدواج با همسرم تفاهمی بود که در یک لحظه اتفاق افتاد. در اولین دیدار و اولین جملات بود که از بهترین کتابی که خوانده بودیم حرف زدیم و همزمان هردو با هم گفتیم صد سال تنهایی! الآن 27 سال است که با هم زندگی میکنیم. آن زمان همسرم نویسنده نبود. بعد از تولد اولین پسرمان متوجه استعداد ایشان شدم و سعی کردم مشوق خوبی باشم. رابطهیتان با بچههایتان چطور است؟ رابطهیمان با هم خیلی خوب است. بیشتر دوستشان هستم تا مادرشان. معمولاً رابطهی فرزندان پسر با مادر صمیمی و نزدیک است. معمولاً هرروز عصر حداقل یک ساعت با هم هستیم برای صرف عصرانه. وعدههای شام حتماً خانوادگی است و روزهای جمعه را روز خانواده اعلام کردهایم. به هرحال از هرفرصتی برای با هم بودن استفاده میکنیم. آنها هم اهل مطالعه هستند؟ عرفان پسر بزرگم بسیار مطالعه میکند. مترجمیِ زبان خوانده و تاکنون چند کتاب هم ترجمه کرده. وقتی عرفان بچه بود سفارش ساخت مهر کتابخانه برایش دادیم و او هم مُهری به نام خودش داشت و کتابهایش را مُهر میکرد. درست مثل کودکی خودم. آرمان، پسر دیگرم سال سوم دبیرستان است و داستان مینویسد. شاید کمتر بخواند؛ اما بیشتر مینویسد. خودتان تا به حال کتابی نوشتهاید؟ من خیلی دلنوشته دارم. همکارانم میگویند تو که ناشری چرا کارهای خودت را چاپ نمیکنی؟ برای چاپ کتاب باید درختی از بین برود. به خودم میگویم باید کتابی باشد که حداقل برابر ارزش آن درخت باشد و من که همیشه در زندگی کمالگرا بودهام تا به حال به خودم اجازه ندادهام. همیشه میگویم کار بعدی بهتر است. الآن آثار نویسندگان کودک و نوجوان را دنبال میکنید؟ به طور پیوسته دنبال میکنم و دوست دارم کارهای جدید دوستان را ببینم. بعضی کارها را دوست دارم؛ اما متأسفانه خیلی وقتها کتابها شروع خوبی دارند درست در حد یک اثر ماندگار؛ اما پایان متوسط و یا ضعیفشان کار را خراب میکند. خیلی از نویسندهها میگویند ما باید از راه نوشتن ارتزاق کنیم و از این راه داریم مخارج زندگیمان را تأمین میکنیم و مجبوریم به سرعت کار را تمام کنیم و برویم سراغ کار بعدی. شاید برای همین هم هست که پایان داستانها شتابزده و عجولانه نوشته میشود! متأسفانه با وجود بیست میلیون مخاطب کودک و نوجوان ما مجبوریم کتابها را در تیراژ هزار نسخه چاپ کنیم و وضعیت نویسنده و ناشر بهتر از این نمیشود! البته امیدوارم که بشود چطور شد که تصمیم گرفتید ناشر شوید؟ ضمن اعتقادم به کار گروهی، همیشه دوست داشتم مستقل کار کنم. قبلاً اشاره کردم که دوست دارم زمانم را خودم رهبری کنم. کارهایی را که آثار ما تأخر دارند بیشتر دوست دارم، یعنی در درازمدت تأثیرش بر جای بماند و نتایج خوبی به بار آورد. سهیم شدن در ترویج فکر و اندیشه لذتبخش است. شما تنها ناشر تخصصی کتابهای طنز هستید. چرا سراغ طنز رفتید؟ معمولاً حرفهایی را که نتوان به صورت جدی بر زبان آورد در قالب طنز بیان میکنند. گاهی ممکن است اصلاً خندهدار هم نباشد. مهم این است که بتوان حرفی زد و پیامی را رساند. دیگر اینکه جای خالی قهقهههایی که ما در کودکی داشتیم، در میان کودکان امروزی نمیبینم. متأسفانه خانوادهها بچهها را در مشکلات و مسائلشان وارد میکنند که به نظرم این اصلاً درست نیست. بگذاریم بچهها کودکیشان را بکنند وقت برای درگیرشدن با مسائل برای آنان محفوظ خواهد ماند! اجازه دهیم آنان شاد باشند و با شادی تجربهاندوزی کنند. تحقیق هم کردیم در بین کتابها، کتاب طنز بسیار کم بود. هرچند نباید طنز را با لودگی و مسخرگی اشتباه گرفت. اینها چه فرقی با هم دارند؟ کمی بیشتر توضیح میدهید؟ ما برای خنداندن بچهها سه دستهبندی کلی داریم: 1. خنده به وسیلهی کاربرد زبان. 2. خنده با ادا و اطوار و حرکتهای نمایشی. 3. خندهای که ترکیبی از این دوتاست. واژگان طنز هم دستهبندی خاص خودش را دارد. در مقولهی طنز میتوانیم از شاخههای مختلفی نام ببریم که خوب است بچهها با آن آشنا شوند. مثلاً هزل: سخن بیهوده و ضد جد است. هجو: نکوهیدن و دشنام دادن. ریشخند: مسخره کردن. لبخند: تبسم. پوزخند: تبسم به قصد تحقیر و استهزای کسی. نیشخند: خندهای که از روی خشم و عصبانیت است. لطیفه: گفتاری نرم و سخنی خوش. قهقهه: خندهی شدید پرصدا. شکرخنده: تبسم دلپسند، خندهی شیرین. مضحکه: آنچه سبب خنده و استهزاست. طنز: ناز کردن و طعنه زدن. شوخطبعی: بذلهگویی و خوشطبعی. خیلیها متأسفانه اینها را با هم اشتباه میگیرند. کارهای طنز این روزها اکثراً جزو دستهی هزل است. باید بدانیم که خنده در طنز وسیله است نه هدف. هزل بیرگ است و طنز متعصب. هزل فقط میخنداند و طنز میخنداند و عبرت میدهد. پس با اینهایی که گفتید فکر میکنم برای چاپ کتاب نویسندههای طنزنویس وسواس زیادی به خرج میدهید! معمولاً در بررسی و انتخاب آثار، هزل و هجو در اولویت کار قرار نمیگیرد. اگر طنز شسته و رفتهای باشد و پیامی داشته باشد از آن استقبال میکنیم. برایمان هم مهم نیست که نویسندهی تازهکار و اولین کتابش باشد. اگر نویسندهای طنز را خوب بشناسد و آن را با لودگی اشتباه نگیرد و کار خوبی ارائه دهد، ما بدون توجه به معروفیت وی کارش را چاپ میکنیم. نویسندههای طنزنویس مورد علاقهیتان چه کسانی هستند؟ با توجه به اینکه خوشطبعی نوعی خصیصهی فردی است و طنز بر همه تأثیر یکسان ندارد، باید بگویم کارهای آقای سیدسعید هاشمی را دوست دارم. ایشان طنز را به خوبی میشناسند. دو کتاب ایشان با نامهای «محلهی میکروبخان» و «توی پرانتز» خندهدارترین کتاب سال در جشنوارهی طنز کانون پرورش فکری کودکان و نواجوانان معرفی شدند. «قصههای مجید» آقای مرادی کرمانی و کارهای آقایان فرهاد حسنزاده، عمران صلاحی، منوچهر احترامی، محمدرفیع ضیایی و ایرج پزشکزاد را هم دوست دارم. ترجمههای آقای رضی هیرمندی بسیار ارزشمند هستند. در مورد ترجمه حرف زدید. چرا انتشارات شما کمتر سراغ ترجمهی آثار طنز دنیا رفته است؟ اولویت ما چاپ آثار تألیفی در حوزهی طنز است. این توجه خاص به مقولهی طنز، باعث رشد کمّی و کیفی داستانهای تألیفی طنز میشود. فکر میکنم ترویج و توسعهی فرهنگ خودی بهتر از ترویج فرهنگ بیگانه باشد. آن هم با پیشینهای که ما داریم. ترجمه کردن، ظرافت، دقت و امانتداری زیادی را میطلبد که کار هرکسی نیست. مجموعهی نه جلدی «گام به گام با آقای گام» نوشتهی اندی استنتون با ترجمهی آقای رضی هیرمندی که رکورد جوایز جهانی را شکسته، ترجمهی دشواری بود. این کتاب طنزی دارد که برگرداندن آن به زبان فارسی آسان نبود. این کار تخصص خاصی را میطلبید که آقای هیرمندی به خوبی از پسش برآمدند. در هرفرهنگی، ممکن است چیزی باارزش باشد که در فرهنگ دیگری ضدارزش به حساب بیاید. خصوصاً در ترجمهی طنز باید به اصل تأثیر برابر توجه کرد؛ یعنی طنز زبان مبدأ باید در زبان مقصد کارکرد طنزآمیز خود را حفظ کند. بد نیست خوانندگان مجله بدانند که ترجمه به دو دسته تقسیم میشود. یا تحتاللفظی و یا همان لفظگراست و دیگری روش معناگرا که باید پیام و محتوا را انتقال بدهد. ترجمهی خوب، تلفیقی از این دو روش است. مترجم حرفهای باید کتاب را به خوبی بومیسازی کند. باید خوانندهی زبان مقصد هم مثل خوانندهی اصلی متن، با کتاب بخندد و از آن لذت ببرد. در پایان از شما و از سردبیر محترم مجله و همکاران گرامیشان و خوانندگان عزیز مجله تشکر میکنم و برای یکایک عزیزان آرزوی سربلندی و موفقیت بسیار دارم. باشد که همگی شاد باشید و از شادی واقعی لذت ببرید.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 120 |