تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,077 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,024 |
کتابهای گمشده/ قابوسنامه | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 290، اردیبهشت 1393 | ||
نویسنده | ||
فاطمه بختیاری | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر در قرن پنجم هجری قمری زندگی میکرد. او از خاندان آل زیار بود که در نواحی شمالی ایران حکومت داشتند. عنصرالمعالی اگرچه حکومت باشکوهی نداشت؛ اما به رسم امیرزادگان آن دوران از علوم و فنون مختلف اطلاعات فراوانی داشت. او تجربیات خود را در سن 63 سالگی در کتاب «قابوسنامه» برای فرزندش «گیلانشاه» نوشته است. در واقع او برای فرزندش پندنامهای را به یادگار گذاشت که بعد از گذشت قرنها هنوز هم برای همهی خوانندگان خود پندهای فراوانی دارد. نکتهی مهمی که عنصرالمعالی به آن توجه داشته این است که خود را انسانی مبرا از خطا و لغزش ندانسته و فقط به پند و اندرز بسنده نکرده است، بلکه از اشتباهات و خطاهای جوانی خود یاد میکند. همین نکته خوانندهی کتاب را وامیدارد تا با اعتماد و آسودگی خیال دل به مطالب کتاب بسپارد و از آن درسهای درست زندگی کردن را بیاموزد. خود کتاب: عنصرالمعالی، قابوسنامه را در 475 هجری قمری نوشت. کتاب در 44 باب نوشته شده که شامل بسیاری از علوم است که دانستن آن برای شاهزادگان زمان خود لازم بوده است. بابهایی چون در شناختن خداوند، در آفرینش و ستایش پیامبر(ص)، در پیر و جوانی، در جمع کردن مال و... نویسنده فقط به دادن اطلاعات بسنده نکرده است، بلکه بیان حکایتهایی با مضامین اخلاقی، اجتماعی و گاه عرفانی و فلسفی، مجموعهای از آموزههای انسانی را آورده است که در جای جای کتاب به چشم میخورد. ملکالشعرای بهار دربارهی این کتاب میگوید: «قابوسنامه مجموعهای است از تمدن اسلامی پیش از حملهی مغول.» نثر کتاب، ساده و بدون تکلّف است. این بدان سبب است که نویسنده خواسته به فرزندش آیین و شیوهی درست زندگی کردن را یادآوری کند؛ نه این که برای فخرفروشی کتاب بنویسد. همین توجه به مضمون و محتوای کتاب بوده است که عنصرالمعالی را واداشته تا اطلاعات علوم مختلف را در قالب پند و اندرز درآورد. اسراف از جمله کارها اسراف مذموم است. از آنچه اسراف تن را بکاهد و نفس را برنجاند و عقل را از بین ببرد و زنده را بمیراند. زندگانیِ چراغ به روغن است اگر بی حد و اندازه روغن اندر چراغ کنند بیشک چراغ خاموش شود. همان روغن که از اعتدال سبب حیات او بود به سبب اسراف باعث خاموشی آن شد. خداوند اسراف را بدین سبب دشمن دارد که عاقبت اسراف کردن همه زیان است. حکایت 1 روزی افلاطون نشسته بود و مردی پیش افلاطون آمد وگفت: «فلان کس را دیدم که تو را دعا و ثنا میکرد و میگفت: افلاطون بزرگوار مردی است و هرگز کس چون او نبوده و نباشد.» افلاطون چون این سخن بشنید، بگریست و سخت دلتنگ شد. مرد گفت: «ای حکیم! چه رنجی آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟» افلاطون گفت: «مرا مصیبتی از این بتر است که جاهلی مرا ستوده است؟» حکایت2 عیاری بود بسیار معروف که همهی مردم شهر او را به بزرگی میشناختند. روزی با یارانش از کوچهای میگذشت که ناگاه پایش بر پوست خربزهای نهاد. پایش بلغزید و بیفتاد. خنجر از کمر کشید و باقیماندهی پوست خربزه را از بین برد. چاکران گفتند: «ای پهلوان! تو به این بزرگی و مقام چرا بر پوست خربزهای بیارزش خنجر کشیدی؟» عیار گفت: «هر کس مرا بیفکند دشمن من است.» دشمن را خوار و کوچک نباید پنداشت. حکایت3 یکی از پادشاهان ایران، وزیر خود را عزل کرد. پادشاه به او گفت: «جایی بخواه تا به تو دهم تا با قوم خویش به آنجا روی.» وزیر گفت: «از مملکت خویش دِهی ویران به من دهید.» پادشاه دستور داد تا ده ویران به وی بدهند. در همهی مملکت گشتند؛ اما یک وجب زمین ویران نیافتند. وزیر گفت: «میدانستم هیچ ویرانی در سرزمین ما نیست. این ولایت از من گرفتی به کسی دِه که همچو من به تو سپارد.»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 201 |