تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,045 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,991 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 290، اردیبهشت 1393 | ||
نویسنده | ||
فاطمه بختیاری | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
خر گمشده گویند واعظی بر سر منبر موعظه گفتی. مردی روستایی وارد شد و فریاد برآورد که: «خری داشتم گم شده آن را برایم بیاب.» واعظ گفت: «هرکس از نصایح ما بهرهای نگرفته و اثری ندیده برخیزد.» احدی برنخاست جز ابلهی که به تمام قد ایستاد. واعظ بدان مرد خر گمکرده گفت: «اینک خرت یافته شد، افساری و مهاری بر سرش بزن و هرجا که خواهی ببر.» کدو مطبخ قلندری - ملا ادهم خلخالی دلسوزی سقراط تهیدست بود. پادشاهی وی را گفت: «چهقدر تهیدستی!» گفت: «شاها اگر راحتی فقر را بدانی، دلسوزیات بر خویش مانع میشود که دل بر من بسوزانی.» کشکول- شیخ بهایی بیکاری خری در حال مردن بود. سگی در انتظار مردن و خوردن لاشهاش بود. خر گفت: «بیهوده انتظار مبر که من تا شنبه نمیمیرم.» سگ گفت: «من هم تا یکشنبه بیکارم.» امثال و حکم- علیاکبر دهخدا حاضرجوابی ناصر بخارایی شاعر قرن هشتم در سفر حج، «سلمان ساوجی» را در کنار دجله با جمعی دید. سلمان ناصر را گفت: «کیستی؟» گفت: «مردی شاعرم.» سلمان گفت: «بدیهه توانی گفت؟» ناصری جواب داد: «شاید.» سلمان بر بدیهه گفت: «دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است.» ناصر فوری پاسخ داد: «پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است؟» همهی حاضران از ذکاوت ناصر بخارایی و قدرت شعرش تعجب کردند. لطائفالطوائف- فخرالدین علیصفی نامهنویس شخصی را گفتند: «کاغذی بنویس.» گفت: «پایم درد میکند.» گفتند: «مگر با پا مینویسی؟» گفت: «خیر، ولی آنگونه که من نویسم به غیر خودم هیچ کس نتواند خواند و حتماً مرا طلب میکنند که بخوانم و پادرد مانع باشد.» روضهی خلد - مجد خوافی خوردنی در خانهی من ز نیک و بد چیزی نیست جـز قــالی و پارهای نمد چــیزی نیست از آنچه پـــزند نیست غـــیر از ســودا وز آنچه خورند جز لگد چیزی نیست کلیات - عبید زاکانی سکوت شخصی هرروز به مجلس قاضی ابویوسف میآمد و مینشست و هیچ نمیگفت. روزی قاضی به او گفت: «چرا حرف نمیزنی؟» مرد گفت: «ای قاضی! روزهدار چه وقت باید افطار کند؟» قاضی گفت: «وقتی که آفتاب غروب کند.» مرد گفت: «اگر آفتاب نیمهشب غروب کند نه؟» قاضی به او نگاه کرد و گفت: «همان بهتر که ساکت باشی. غلط کردم تو را به حرف آوردم.» زهرالربیع- جزایری شاه بیلیاقت صبح دارالترجمه بودم، بعد خدمت شاه رسیدم. فرمانی از عبدالرحمانخان امیر افغان دیدم که حکم به قتل شیعیان داده و جمعی را کشتهاند. دولت ایران به سفارتخانهی انگلیس ملتجی شده که بلکه دفع شرّ افغان را بکند. حالا چون قشونی نیست به تملق و عجز اقدامات مینماییم والا باید فاتحهی خراسان را خواند. خاطرات اعتمادالسلطنه
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 126 |