تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,046 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,992 |
قصههای قرآن/ شما میدانید ربا چیست؟ | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 291، خرداد 1393 | ||
نویسنده | ||
مجید ملامحمدی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
ما یک خانوادهی رِباخوار بودیم. آن هم در سرزمین مکه، کنار خانهی خدا. شما میدانید ربا چیست؟ اصلاً اسمش را شنیدهاید؟ ربا؛ یعنی من یک پولی به شما بدهم، مثلاً دههزار درهم به شما قرض بدهم، آن هم برای یک مدت معین، مثلاً پنج ماه. بعد بهتان بگویم که بعد از پنج ماه، باید پولم را به اضافهی هزار درهم به من برگردانید. این هزار درهم، سودِ آن دههزار درهم است. خودتان بگویید، آیا رواست که من آن همه پول را به شما قرض بدهم و هیچ سودی نگیرم؟ *** اصلاً خانوادهی ما همگی، اهل ربا هستند. هم پدربزرگم ولید که چند روزی است مُرده، هم عمو خالدم(1) که آدم قدرتمندی است، هم خیلی از مردهای طایفهیمان، که به عربهای بدبخت پول قرض میدهند و در عوض سودش را میگیرند. اینطوری نه کار میکنند نه خودشان را به زحمت میاندازند. تازه وضعشان هم خیلی خوب است. دیگران هم جلویشان خم و راست میشوند و دستشان را میبوسند! *** امروز عموخالد رفت پیش پیامبر خدا. گفت میخواهم دربارهی وصیتنامهی پدربزرگ، از ایشان سؤالی بپرسم. عموخالد بزرگترهای طایفهی ما را جمع کرد و گفت: «من میروم از محمد بپرسم دربارهی سود پولهای پدرمان چه باید بکنیم. اگر حرفمان را قبول کرد که هیچ، اگر نکرد باید خودمان به فکر چاره بیفتیم. آخر ما سودهای زیادی را از طایفهی ثقیف طلب داریم. پدربزرگ به آنها پولهای زیادی داده و نباید به راحتی از خیر آن همه سود گذشت!» *** غبارها چسبیدند به زمین. اسبها ایستادند و خیره شدند به ما. اسب سیاه عموخالد جلوتر از بقیه بود. مثل همیشه گردنش را جلو داده بود و شیهه میکشید. عمو پایین پرید. بقیهی مردهای همراهش از اسبهایشان پایین آمدند. همه توی سقیفهی(2) باغ پدربزرگ جمع شدند. جای بابایم خالی بود. بابا توی یکی از جنگهای طایفهای کشته شده بود و ما یعنی من و خواهر برادرهای زیادم، یتیم شده بودیم. عموخالد که ناراحت بود دستار سیاهش را از سر خود برداشت. عرقهای انبوه سر و رویش را با آن پاک کرد و گفت: «به پیامبر خدا گفتم پدرم پول زیادی از طایفهی ثقیف میخواهد.» پرسید: «به آنها پول داده بود تا ربایش را بگیرد؟» گفتم: «بله.» گفت: «این کار از نظر اسلام حرام است.» پرسیدم: «چرا؟ آخر پدرم جز این، کار دیگری نداشت. مثل بقیهی پولدارهای عرب!» گفت: «خداوند از ربا خیلی بدش میآید! در همان روز جبرئیل آسمانی، چهار تا آیه(3) برای محمد(ص) آورد. محمد(ص) هم آنها را یکییکی برای من و بقیهی عربها خواند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر [واقعاً] مؤمنید از خدا بترسید و باقیماندهی ربا را واگذارید.» «و اگر [این کار را] نکنید، پس به جنگی از جانب خدا و رسولش آگاه باشید...» عمو ساکت شد؛ اما آهسته گفت: «کاش پیش محمد(ص) نرفته بودم. حیفِ آن همه پول!» مردهای طایفه خیلی خشمگین شدند؛ اما من با خودم فکر کردم: «مگر هرچه حضرت محمد(ص) بگوید حرف خدا نیست؟ پس نباید بزرگترهای ما عصبانی بشوند!» *** ابوتمیم که پیرمرد دانای محلهی ماست، یک روز من و چندتا از بچهها را جمع کرد. من دربارهی معنی ربا از او پرسیدم. خندید و گفت: «عبیدهجان، رباخواری یکی از گناهان بسیار بزرگ است. پیش از ظهور اسلام در مکه، این کار در میان ما عربها زیاد بود؛ اما پیامبر خدا F از طرف خدا دستور آورد که این کار حرام است. اگر مردم مشغول این کار شوند دیگر برایشان نه زندگی میماند، نه کار، نه تلاش، نه دوستی، نه احترام، نه برادری. همه با هم بد میشوند. فقیر زیاد میشود. پولدارها به مستمندها زور میگویند. حالا خودتان فکر کنید و بدیهای دیگر ربا را برایم بگویید... من و بچهها در فکر فرو رفتیم، بعد یکییکی، بدیهای دیگر رباخواری را به ابوتمیم گفتیم. ابوتمیم گفت: «آدم اگر میخواهد کار خیر کند، باید به نیازمندان قرضالحسنه بدهد؛ یعنی پولی را در مدتی معین، به آنها قرض بدهد، سود هم نگیرد تا برکت زندگیاش زیاد شود...» 1. خالدبنولید. 2. ایوانی سقفدار که سایهی خنکی دارد. 3. سورهی بقره، آیههای 278-281. منبع: تفسیر نمونه، تفسیر سورهی بقره.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 108 |