تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,048 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,992 |
داستان/ بوق | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 292، تیر 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سیده سوسن احمدی بوق، بوق، بوق. بوق ممتد ماشین پشت سرش که یکریز به صدا درمیآمد اعصابش را به هم ریخته بود. هنوز ده ثانیه تا سبز شدن چراغ مانده بود، ولی انگار صاحب ماشین پشت سرش این را نمیدید. خواست از ماشین پیاده شود و چیزی بگوید، ولی نه وقت دعوا را داشت نه حوصلهاش را. دو ثانیه، یک ثانیه، چراغ سبز شد. حالا میتوانست حرکت کند. به سرعت راه را برای ماشین پشت سرش باز کرد. صاحب ماشین یک پسر جوان بود. مرد به جوان که داشت با سرعت از کنارش رد میشد نگاهی کرد و سری از روی تأسف تکان داد. آرام ماشین را به حرکت درآورد و دوباره مسافر جاده شد. جادهای که حالا مدتها غمخوارش شده بود. یک سنگ صبور که هیچ وقت از شنیدن حرفهایش خسته نمیشد. دستش را به سمت ضبط صوت ماشین برد تا بلکه صدای موسیقی فضای آشفتهی ذهنش را آرامتر کند؛ ولی هرچه تلاش کرد ضبط صوت روشن نشد. انگار او هم فهمیده بود هر موسیقیای هم که بنوازد حال مرد را خوب نمیکند. مرد کلافه، دستی در موهایش کشید و سیگاری از توی داشبورد ماشین بیرون آورد. سیگار را کنج لبش گذاشت؛ اما هرچه دنبال فندکش گشت پیدایش نکرد. سیگار را از پنجره به بیرون پرت کرد. حالا دیگر او بود و خودش. نه سیگار و نه موسیقی هیچ کدام او را در جادهی تنهاییاش همراهی نمیکردند. نیم ساعتی بود از شهر فاصله گرفته بود. به خودش که آمد دید تا جنگلی که روبهرویش است فاصلهای ندارد. ماشین را گوشهای پارک کرد. نفس عمیقی کشید و پا به درون جنگل گذاشت. طبیعت بکر و دستنخوردهی جنگل روحش را نوازش میداد. پروانهای زیبا که جستوخیزکنان به این طرف و آن طرف میرفت او را به دنبال خود کشاند. بیخیال، مثل بچهها شروع به دویدن کرد. زیبایی پروانه آنقدر مجذوبش کرده بود که درّهی روبهرویش را ندید؛ ولی دیگر دیر شده بود. در حال سقوط بود، فقط توانست از ته دل فریاد بزند. صدایی پیچید توی گوشش، مثل صدای بوق ماشین بود. سرش را بلند کرد. هنوز در خیابان بود. ماشین پشت سرش مدام بوق میزد و هنوز ده ثانیه تا سبز شدن چراغ مانده بود. یادداشت: توصیف لحظهها یکی از کارهای خوبی است که نویسنده باید از عهدهی آن بربیاید. داستان سوسن از این نمونه آثاری است که در یک لحظه اتفاق میافتد. توصیف این لحظهها بستگی به ریزبینی و جزئینگری نویسنده دارد. تجربهی این نوع نوشتن هم برای نویسندگان نوجوان، مهم و کارآمد است.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 67 |