تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,101 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,035 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 293، مرداد 1393 | ||
نویسنده | ||
سید ناصر هاشمی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
آهنگری مردی، پسر خود را نزد آهنگر فرستاد و به او گفت: «تا من برگردم باید یاد گرفته باشی.» مرد به بازار رفت و پس از ساعتی بازگشت و پسر را با خود به خانه برد. چند روز دیگر آهنگر پدر را دید و گفت: «چرا پسر را نمیآوری؟» مرد گفت: «پسرم آهنگری یاد گرفت.» آهنگر گفت: «چگونه در عرض یک ساعت آهنگری یاد گرفت؟» مرد گفت: «کار سختی نبود. هرگاه آهن را در کوره بگذارند، نرم میشود. اگر بخواهند بیل بسازند، آن را پهن میکنند؛ اگر بخواهند چاقو بسازند، آن را دراز میکنند؛ و اگر بخواهند شمشیر بسازند، آن را کج میکنند.» آهنگر گفت: «خدا این پسر را حفظ کند که در عرض یک ساعت، هم خود آهنگری یاد گرفت و هم به پدرش آموخت.» (جزایری؛ زهرالربیع)
حج حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست وز سعی و طواف، هرچه کردهست نکوست تقصیـر وی آن اســت که آرد دگــری قربان سازد، به جای خود، در ره دوست (شیخ بهایی)
شهر دیوانهها دیوانهای وارد شهری شد. مردم شهر، او را با سنگ و چوب زدند. دیوانه گفت: «ای مردم! من از شما خوشبختتر ندیدهام.» گفتند: «چگونه فهمیدی؟» گفت: «از آنجا که من دیوانهام و در شهر خودم همیشه در غل و زنجیر بودم و حال آنکه شما تمام دیوانهاید و از عقل آزادید، هیچ کس شما را در غل و زنجیر نکرده.» (صفی؛ لطایفالطوایف)
شاعر ارثی امروز از عجایبات امور چیزی دیدم که تازگی دارد. ساممیرزا که از شعرای بزرگ بود، فوت شده بود. مواجبش را به برادرش دادند. بسیارخوب؛ اما عجب این است که لقب شمسالشعرایی هم به او دادند! در صورتی که شاعر نیست! مقرر هم شد که در سلام شعر بخواند! یعنی دیگری شعر بگوید و او بخواند. (خاطرات اعتمادالسلطنه)
مصیبت پارسایی بر کنار دریا بود. زخم پلنگ داشت. به هیچ دارو به نمیشد و مدتها در آن رنجور بود. دم به دم شکر خدای تعالی همی کرد. علت را پرسیدند. گفت: «الحمدلله که به مصیبتی گرفتارم، نه معصیتی.» (گلستان سعدی)
عیادت جمعی حرّاف و پرخور به عیادت زاهدی رفتند و بسیار نشستند و حرف زدند و خوردند و او را عذاب دادند. چون موقع رفتن شد، زاهد را گفتند ما را دعا کن، گفت: «بارخدایا! ما را بیاموز که چگونه عیادت بیماران کنیم.» (فخرالدین علیصفی؛ لطایفالطوایف)
مال حلال مادری پیر از فرزند راهزنش خواست که برای او کفنی از مال حلال به دست آورد. پسر رفت و بعد از چند روز آمد و کفنی برای مادر آورد. مادر از چگونگی حلال بودنش پرسید. فرزند گفت: «مطمئن باش که حلال است؛ البته اولش حلال نمیکرد آنقدر پیرمرد را زدم که حلال، حلالش به آسمان رفت.» (دهخدا؛ امثال و حکم)
قیمت پادشاه روزی هارون با بهلول به حمام رفت. هارون در گرمخانهی حمام از بهلول پرسید: «اگر من قابل فروش بودم، چهقدر ارزش داشتم؟» بهلول بیدرنگ پاسخ داد: «پنجاه درهم.» هارون گفت: «ای دیوانهی احمق! تنها لنگی که پوشیدهام پنجاه درهم ارزش دارد.» بهلول گفت: «من هم همان را گفتم.» (محمدی اشتهاردی؛ پندهای جاویدان)
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 150 |