تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,048 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,994 |
مهمان مردم قم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 294، شهریور 1393 | ||
نویسنده | ||
علیرضا حضرتی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
مدتی بود که از برادرش خبری نداشت. دیگر آرام و قرار خود را از دست داده بود. او برادرش را خیلی دوست داشت و نمیتوانست دور از او زندگی کند. برادر او به خراسان رفته بود؛ در واقع، خلیفه او را به آنجا خواسته بود. آخر برادر او خیلی دوستداشتنی بود. مردم مدینه هم از ته دل او را دوست داشتند. خلیفه میخواست او را از مردمی که دوستش داشتند، دور کند و زیر نظر داشته باشد. خلیفه که مردی ستمکار و حیلهگر بود، به مردم گفته بود که میخواهد او را وزیر خود کند. حضرت معصومه(س)، دلش برای برادرش تنگ شده بود و از خدا میخواست که هر چه زودتر او را ببیند. برادر او، امام رضا(ع) بود. یک روز حضرت معصومه(س) تصمیم گرفت که به دیدن برادرش در خراسان برود. او همراه عدهای از برادران و خواهرانش به راه افتادند. کاروان آنها از شهری به شهری میرفت تا به خراسان برسد. راه بسیار دور و خستهکننده بود. وقتی به نزدیکی ساوه رسیدند، مأموران خلیفهی ستمکار راه را بر آنان بستند و عدّهی زیادی از آنها را شهید کردند. حضرت معصومه(س) از این حادثه غمگین و از غصه بیمار شد. او از یکی از همراهانش پرسید: «تا قم چهقدر راه است؟» و جواب شنید: «اینجا به قم نزدیک است.» او گفت: «مرا به قم ببرید، مردم آنجا دوستدار اهلبیت هستند.» باقیماندهی کاروانِ آنها وقتی نزدیک قم رسیدند، دیدند که مردم، از مرد و زن و پیر و جوان به استقبالشان آمدهاند. یکی از بزرگان قم که «موسی بن خزرج» نام داشت، جلو آمد و پس از سلام و خوشآمدگویی به حضرت معصومه(س) و همراهانش گفت: «ای دختر موسیبنجعفر! اجازه دهید من افسار شتر شما را بگیرم و آن را وارد شهر کنم!» مردم از آمدن کاروان آنان به شهر قم بسیار خوشحال بودند. دور آنها را گرفته بودند و در کنارشان حرکت میکردند. صدای شادی و سرور آنان به آسمان بلند بود. صلوات میفرستادند و به یکدیگر تبریک میگفتند که دختر، خواهر و عمهی امام میهمان شهرشان شده است. حضرت معصومه(س) با شکوه و احترام وارد شهر شدند. موسیبنخزرج خانهی خود را در اختیار او و همراهانش گذاشت. آن خانه که از نور وجود حضرت معصومه(س) روشناییِ دیگری گرفته بود، به بیتالنور معروف شد. آن حضرت 17 روز میهمان مردم قم بود. در طول این مدت، زنان شهر به دیدارش میآمدند و به او محبت میکردند. او هم برای آنان از برادرش امام رضا(ع) و ستمهای خلیفه صحبت میکرد. خیلی وقتها هم مشغول نماز و راز و نیاز میشد. حضرت معصومه(س) پس از این مدت، بر اثر دوری برادرش بیمار شد و از دنیا رفت. مردم قم از این واقعه بسیار غمگین شدند. آنان لباس عزا پوشیده و گریهکنان بر سر و سینهی خود میزدند.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 122 |