تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,086 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,032 |
با دانشمندان/ دانشمندی که همیشه کنجکاو بود | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 295، مهر 1393 | ||
نویسنده | ||
لعیا اعتمادی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
نامم محمود است؛ اما مردم مرا بیشتر با نام پدر فیزیک ایران میشناسند. چهار سال اول زندگیام را در ایران گذراندهام، اما بعد از آن به خاطر مأموریت پدرم، همراه پدر و مادر و برادرم به شامات، یعنی همان بیروت امروز رفتیم. سفر ما به بیروت در آن زمان با اسب و قاطر انجام شد و بیش از یک سال طول کشید. مدتی بعد از اقامت ما، پدرم در بیروت که به دنبال کسب پست و مقام بالاتری در دربار قاجار بود به تهران بازگشت و با زنی از خانوادهی سلطنتی قاجار ازدواج کرد و من و مادرم و برادرم را تنها گذاشت. چند ماه بعد از آن ماجرا هم، ما را از سفارت ایران در بیروت اخراج و خرجی ما را قطع کرد. همهی این حوادث تلخ همزمان بود با آغاز جنگ جهانی اول. در این شرایط سخت اگر حضور مادرم، گوهرشادخانم و حمایتهای حاجعلی، مستخدم سفارت ایران نبود، هیچ معلوم نبود که چه بلایی سَرِ ما میآمد. هفتساله بودم که در یک مدرسهی شبانهروزی به طور رایگان شروع به تحصیل کردم. مدرسهای که مخصوص کشیشهای فرانسوی بیروت بود و آموزش تعلیمات مذهبی آیین مسیحیت در آن اجباری. مادرم که از همان ابتدایی ورودمان به مدرسه نگران اعتقادات ما بود و میترسید که نکند من و برادرم با تعلیمات مسیحی خو بگیریم، دست به دامان حاجعلی شد و از او خواست که با مسؤولین مدرسه صحبت کرده و از آنها بخواهد تا اجازه بدهند که من و برادرم بعد از مدرسه به خانه برگردیم. با پیگیریهای زیاد حاجعلی مسؤولین قبول کردند و مادر نیز از این فرصت استفاده کرد و در خانه به آموزش من و برادرم پرداخت. به این ترتیب من توانستم در مدت کوتاهی قرآن کریم و دیوان حافظ را از حفظ کنم و با بوستان، گلستان، شاهنامه، مثنوی مولوی و بسیاری از کتابهای دیگر آشنایی پیدا کنم. 17 ساله بودم که لیسانس ادبیات و بعد از آن در 19 سالگی لیسانس زیستشناسی از دانشگاه فرانسوی بیروت گرفتم. در 22 سالگی هم مدرک مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه آمریکایی بیروت گرفتم و در یک شرکت فرانسوی شروع به کار کردم. سختیِ کار از یک طرف و فشار زندگی از طرف دیگر مرا مبتلا به تب نوبه کرد که این بیماری تا پایان عمر همراه من بود. بعدها به پاریس رفتم. در این سفر برادرم محمد و مادرم که سالها بود که فلج شده بود نیز مرا همراهی کردند. در فرانسه به منظور پیدا کردن راهحلی برای درمان مادرم به پزشکی روی آوردم و در مدت چهار سال رشتهی پزشکی را تمام کردم و مدتی هم در بیمارستان دانشگاه پاریس کار کردم. ضعیفی چشمانم از یک سو و ارضا نشدن حس کنجکاویام از سوی دیگر باعث شد که کار در بیمارستان را رها کرده و به رشتهی ریاضیات و بعد از آن هم به ستارهشناسی روی آوردم؛ اما فعالیت در هوای بسیار سرد کوههای آلپ که دمای آن در تابستان به 12- 13 درجهی زیر صفر و در زمستان به 37- 38 درجهی زیر صفر میرسید، باعث شد که ذاتالریه گرفته و چندین ماه در بیمارستان بستری شوم. همزمان با بستریشدنم در بیمارستان کتابهای مهندسی برق دانشکدهی پلیتکنیک فرانسه را خوانده و در امتحان ورودی آن قبول شدم. در این زمان برای تأمین مخارج زندگی خود و خانوادهام به رانندگی پرداختم و برای موفقیت در کارم نقشهی کامل پاریس را گرفته و محلهای مهم شهر را یاد گرفتم. بعد از گرفتن مدرک فوقلیسانس در رشتهی برق، در راهآهن برقی فرانسه کار کردم و به عنوان سرپرست بخش تعمیرات انتخاب شدم؛ اما آن را هم رها کردم. در همین ایام بود که با پروفسور فابری، فیزیکدان بزرگ جهان آشنا شدم. این آشنایی سرآغاز یک راه جدید برای من بود. در حین تحصیل در رشتهی فیزیک دو نظریهی مهم ارائه دادم که مهمترین آنها، تئوری مشهور بینهایت بودن ذرات است. برای اثبات این دو نظریه با انیشتین آشنا شدم و به دستور او بهترین آزمایشگاه فیزیک شیکاگو را در اختیارم قرار دادند. بعد از اثبات نظریههای خود موفق به دریافت نشان کومانرور دولاژیون دونور که بزرگترین نشان علمی فرانسه بود، شدم.
خاطرات چهار سال بیشتر نداشتم. توی ایوان خانهیمان با مادرم گوهرشادخانم نشسته بودم که او ماجرایی را برایم تعریف کرد. او گفت که هنوز چند ماهی از تولدم نگذشته بود که، یک روز آقای نصرالسلطان عسگری، نوهی دایی مادرم که مرد سرشناس و با فضیلتی بود به خانهیمان آمد. آقای نصرالسلطان تا مرا دید به آغوش گرفت و مدت طولانی در چشمهایم نگاه کرد، بعد رو به مادرم کرد و گفت: «این کودک در آینده آدم فوقالعادهای خواهد شد. او دانشمندی میشود و افراد بسیاری از او سود خواهند برد. نام او جاودان و زنده خواهد ماند، اما چندان مال و منالی به دست نخواهد آورد.» آن روز مادرم حرفهای نصرالسلطان را زیاد جدی نگرفته بود؛ اما سالها بعد به گفتهی خودش همهی آن حرفها تحقق یافت. **
در دوران تحقیقاتم در دانشگاه پرینستون، در کنار بهترین اساتید جهان، روزی که داشتم از آزمایشگاه به خوابگاه میرفتم ناخودآگاه صدای شنریزههای خیابانهای دانشگاه که زیر پایم جابهجا میشدند، مرا به دوران کودکیام بردند. به روزهای خوش زندگی در خانه، زیر بازارچهی قوامالدوله. با خودم گفتم: «آیا این وظیفهی من است که در خارج بمانم و دستم را در سفرهی خارجیها دراز کنم؟ به من چه مربوط که در این دانشگاه امریکاییها بمانم و آمریکاییها را باسواد کنم. من باید به کشور خودم برگردم و دستم را در سفرهی خودمان دراز کنم و به جوانان کشورم دانش بیاموزم.» همانجا بود که تصمیم خودم را گرفتم و چند ماه بعد از آن روز، به ایران بازگشتم. کارهای مهم استاد: 1- تأسیس دانشگاه تهران. 2- ساخت اولین رادیو در ایران. 3- پایهگذاری اولین مدارس عشایری کشور. 4- تأسیس سازمان انرژی اتمی کشور. 5- پایهگذاری اولین رصدخانهی نوین در کشور. 6- تدوین اساسنامهی تأسیس دانشگاه تهران. منابع: 1- دکتر محمود حسابی از مجموعهی مفاخر ایران زمین. 2- یادوارهی استاد دانشمند دکتر محمود حسابی. 3- استاد عشق (نگاهی به زندگی و تلاشهای پرفسور سیدمحمود حسابی). | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 152 |