تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,142 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,055 |
حساب و کتاب | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 295، مهر 1393 | ||
نویسنده | ||
علی باباجانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
تصویر روشن بساز چشمهایت را ببند. یک شمع را تصور کن. فرض کن یک شمع سفید روبهروی توست. آن را روشن کن. به شعلهای که روی شمع میرقصد، دقت کن؛ شعلهی زردی که تاب میخورد. بعد آبشدن شمع را تصور کن؛ همینطور قطرهقطره میچکد و آرامآرام کوتاهتر و کوتاهتر میشود. این تمرین خوبی است برای تصویرسازی؛ یعنی ساختن چیزی در ذهن و زندهکردن اتفاقی که قرار است بیفتد. اگر هم این تمرین را انجام ندادی و نمیخواهی انجام بدهی، مطمئن باش که گاهی ذهن ناخودآگاه، تصاویری را در ذهنت بازسازی میکند و این نشان میدهد رویدادی که در بیرون اتفاق میافتد، ابتدا در ذهن شکل میگیرد. با این تمرینها میتوانی رفتار، گفتار و اعمالت را بازسازی کنی. از همین سن نوجوانی میتوانی آیندهی پرباری برای خودت رقم بزنی. برعکسش هم جواب میدهد. تصور کن که راه میروی و سر راهت پوست موزی است. پایت روی موز میرود، و میافتی زمین و بعد اتفاقهای دیگر. اتفاقها چه شیرین و چه تلخ، نتیجهی فکر و تصوری است که تو در ذهن داری. حالا با این قاعده و قانون این تصور را در زمینهی پول و درآمد برای خودت اعمال کن. راستی چهطوری میتوانی درآمد داشته باشی؟ چهکاره میخواهی بشوی؟ و سؤالهایی از این دست میتواند تو را به جوابهای خوبی برساند. برای روشن شدن قضیه چند مثال عینی میزنم. اصغرآقا کارش بسازبفروشی است. او زمین میخرد، آن را آپارتمان میکند، هر واحدش را میفروشد و سودی به جیب میزند. او میگوید: «بچه که بودم همیشه دوست داشتم چیزی بسازم. با بچهها در کوچهی روستایمان با گِل، خانه، کوچه و خیابان درست میکردیم. همیشه هم فکر میکردم چهطوری میشود خانه ساخت. بعد شاگرد بنّا شدم. علاقهام به کار باعث شد که زودتر از آنچه که فکر میکردم به پیشرفت برسم. همیشه با شوق به کارکردن بنا نگاه میکردم و خودم هم در چیدن آجر کمک میکردم. شدم بنا. بعد معمار و حالا پیمانکارم. بدون اینکه دست به مصالح بزنم، کارگرهایم اینها را انجام میدهند.» نسرینخانم هم خیاط ماهری است. او در کنار مادرش دوختودوز را یاد گرفت و همیشه خود را با لباسهای جدید تصور میکرد. آرزو داشت روزی برای خودش لباس بدوزد. تلاش کرد تا با تصویرسازی، مدلهای مختلف دوختودوز را یاد بگیرد و بشود خیاط. حالا هم خودش آموزشگاه دارد و اگر فرصت هم کند، به دوختودوز میپردازد. اما آقای شکاری یک کارگر معمولی است. میدانی چرا؟ چون هر روز خودش را در میدان کارگرها تصور میکند که میرود و منتظر میماند تا یک صاحبکار بیاید و او را به سر کار ببرد. برایش هم لذتبخش است. هر دفعه یک آدم جدید و یک محل کار جدید. حالا هر کاری میخواهد باشد؛ از حملونقل اثاثیهی منزل گرفته تا کارگری و تمیزکردن منزل و خرید برای کسی. کار، کار است. دربارهی ارزش کار نمیخواهم حرف بزنم. میخواهم بگویم تصویری که از خودمان در ذهن داریم، ما را به آن سمت هدایت میکند. اگر میخواهی مدیر یک شرکت بزرگ شوی، باید تصویر آن را در ذهن خلق کنی. باید خود را یک مدیر بدانی که داری برنامهریزی میکنی و به پاییندستی خودت دستور میدهی. اگر به گلکاری علاقه داری، خودت را در میان باغی از گل تصور میکنی که مشغول پرورش آن هستی و حتی یک باغ بزرگ داری که مشتریهای فراوان میشتابند و از تو گل میخرند. به دور و بر خودت نگاه کن. تفاوتها را در رفتار و گفتارشان ببین و دقت کن اگر به جایی رسیدند یا نرسیدند، نتیجهی چیزی است که در ذهن خود خلق کردند. حالا به خودت رجوع کن. صاف و رک و پوستکنده باش. چه تصویری از خودت داری؟ شبها که میخوابی به چه چیزی فکر میکنی؟ آیا خودت را در میان انبوهی از کار میبینی که برایت درآمدزا هستند، یا خودت را یک آدم بیهدفی میدانی که توانایی هیچ کاری را نداری؟ باور کن هر که هستی و هر کجا هستی، اگر دکتر و مهندس هم نشوی، اگر خلبان و مدیر نشوی، باز هم چیزهایی در وجودت هستند که میتواند تو را کمک کند تا رشد کنی. و به آنچه میخواهی برسی. از الآن خودت را غرق در میان ثروت ببین و بعد تصور کن که چگونه میتوانی به این ثروت برسی.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 132 |