تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,100 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,034 |
جادهی بهشت | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 295، مهر 1393 | ||
نویسنده | ||
مجید ملامحمدی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قناسّهچیِ ما کی سردشه؟! همیشه توی صبحگاه شعرهای مختلفی میخواندیم؛ مثلاً میگفتیم: «کی خسته است؟ دشمن... روحیه عالیه... ایمان قویه...» یک روز سرد از بلندگوی گردان اعلام شد: «برادران جلوی تدارکات جمع شوید و پتو بگیرید!» بچهها جمع شدند. فرماندهی گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه داد زدند: «دشمن!» فرمانده بلافاصله گفت: «احسنت، احسنت...! معلومه هیچکدام از شما سردتان نیست. بفرمایید بروید که پتویی نداریم به شما بدهیم.» دادِ همه به آسمان رفت. البته فرمانده با ما شوخی کرده بود.
عراقیهای ترسو یک بار عراقیها با چند تانک به خط ما حمله کردند. ما جز یاری خدا هیچی نداشتیم. مهماتمان تمام شده بود و دست خالی بودیم. در همان هنگام یکی از بچهها درِ گوش فرمانده حرفی زد، بعد دوید و داد زد: «برای من یک قابلمهی بزرگ و کفگیر بیاورید!» از حرفش تعجب کردیم. او میخواست چه کند؟ بچهها رفتند و یک قابلمهی بزرگ و کفگیر گیر آوردند. آن برادر بسیجی شروع کرد به نواختن. شاید باورتان نشود؛ اما خیلی زود عراقیها به وحشت افتادند؛ چراکه فکر میکردند توپخانهی ما شروع به کار کرده است. بعد هم پا به فرار گذاشتند.
قنّاسهچی ما قنّاسه، اسم تفنگ دوربینداره که نشانهاش خیلی دقیقه. ما در جبهه یک قنّاسهچی داشتیم که به زبان عربی وارد بود. او اشک عراقیها را درآورده بود. سنگرهای ما به سنگرهای آنها نزدیک بود و به راحتی صدای همدیگر را میشنیدیم. یک بار قنّاسهچی به عربی داد زد: «ماجد کجاست؟» سرباز عراقی که اسمش ماجد بود، سرش را بالا آورد به خیال اینکه یک عراقی صدایش میکند. داد زد: «منم!» قنّاسهچیِ ما هم به حسابش رسید. بعد از ساعتی داد زد: «آهای یاسر کجایی؟» یک عراقی دیگر هم سرش را بالا آورد و شکار شد. بالأخره یکی از عراقیها که اسمش جاسم بود به کلک قناسهچی پی برد. یکدفعه داد زد: «حسین کیه؟ منم جاسم!» کسی به او جواب نداد. سرش را بالا آورد. دید ایرانیها به این راحتی گول نمیخورند. رفت توی لاک خودش؛ اما قناسهچی چند لحظه بعد از فرصت استفاده کرد و گفت: «حسین منم!» عراقی هیجانزده شد و سربلند کرد؛ اما قناسهچی به او امان نداد...
گربهی صدام یکی از بچههای شوخ دوید توی سنگر ما و داد زد: «من همین الآن با یه گربهی بعثی حرف زدم.» بچهها پرسیدند: «چه جوری؟ گربه که حرف نمیزنه! تازه از کجا فهمیدی بعثیه؟» او گفت: «آخه دیدم قیافهاش شبیه صدامه، سبیلهای کلفتی داره، بالای سنگر دشمن ایستاده، داد میزنه المیو المیو!»
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 132 |