تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,045 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,991 |
تقویم/ روزهای آبان | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 296، آبان 1393 | ||
نویسنده | ||
هاجر زمانی | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
8 آبان، شهادت محمدحسین فهمیده، روز نوجوان و بسیج دانشآموزی نوجوان که باشی، خودت صاحب انرژی هستی و نمیدانی چهطور و کجا خرجش کنی! هزار تا راه برایت باز است؛ هزار جور مسیر مختلف که تجربه کردن هر کدام برایت جالب و لذتبخش است؛ اما مگر چهقدر میشود تجربه کرد و چهقدر راههای جورواجور را امتحان کرد؟ بالأخره باید از یک جایی شروع کنی، از یک جایی برای هدفمند کردن زندگی! خیلی بزرگانه شد؟ بالأخره برای بزرگشدن باید از یک جایی شروع کرد دیگر! نمیشود همهی وقتهای باارزش را صرف آزمون و خطا کرد. از یک جایی به بعد باید انتخاب کرد، انتخاب مسیر چهطور بودن و چگونه حرکت کردن در زندگی. حرکت به سمت قلهای که برای خودت در نظر میگیری. از یک جایی به بعد باید انرژیهای درونیات را متمرکز کنی، مثل یک رود که بالأخره به دریا میرسد...
12 آبان، تاسوعای حسینی برادر، سقا، پرچمدار، گاهی یک نفر همهی اینها میشود، یک عده هم هستند که هیچ چیز نیستند جز یک خاطرهی تلخ در ذهن تاریخ که بعد چند صد سال، فقط نام بدشان باقیمانده. گاهی همهی صفتهای خوب دنیا در یک نفر جمع میشود، الآن میگویند آدمهای سیاه و سفید نداریم، آدمها خاکستریاند؛ اما اگر در دالان تاریخ قدم بزنی، آدمهای سفید را پیدا میکنی، آدمهایی که آدمهای سیاه همیشه میخواستند آنها نباشند و دست به هر کاری زدند. برای همین سیاه شدند، سیاه در مقابل سفید. در مقابل همهی خوبیها؛ اما مگر خوبیها تمام میشود؟ خوبیها با از بین رفتن شخص تمام نمیشود؛ میپرسید چهطور؟ چیزی که از آدمها باقی میماند عمل آنهاست. اینکه همهی توانت را جمع کنی و از خودت بگذری تا سقا باشی، اینکه از کودکی تمرین کنی بهترین برادر باشی، اینکه سنگ برادر بزرگت را به سینه بزنی حتی در سختترین شرایط. این میشود که تا آخر دنیا سفید میمانی و درخشان.
14 آبان، روز تجلیل از اسرا و مفقودین، روز فرهنگ عمومی دکمههای آسانسور را اینقدر بیخودی فشار نده. الکی بالا و پایین نرو. توی راهرو با گوشی همراهت بلند حرف نزن. وقتی جلو در رسیدی، بوق نزن. آشغال خوراکیات را روی زمین ننداز. صدای تلویزیون خانه را کمتر کن. کفشهای گِلی و کثیفت را پشت در نگذار. توی پلهها ندو. به خانم همسایه کمک کن پلاستیک خریدش را تا طبقهی چهارم بیاورد. گلهای توی باغچه را نَکن. از توی تِراس آشغال نریز پایین. صدای دزدگیر ماشین همسایه را الکی درنیاور. وقتی خواستی به دیوار قاب بزنی، اول به همسایهی بغلیات اطلاع بده. از مهمانهایت خواهش کن صدایشان را پایین بیاورند... دنیا پر از مقررات است، مقرراتی که آمدهاند تا زندگی را برای ما راحتتر کنند؛ هرچند گاهی کسالتبار و خستهکننده به نظر میرسند. مقرراتی که اگر نباشند، اگر هرکسی ساز خودش را بزند، محیط آپارتمان، خیابان، پارک و مدرسه تبدیل به مکانهای غیرقابل تحمل میشوند. پس غُر نزن، سعی کن توی محیطهای عمومی بهترین رفتار را داشته باشی و به دیگران هم این را یاد بدهی. اگر دنیا جای بهتری نشد!
15 آبان، روز شهادت امام زینالعابدین A یک قرن گذشت، شاید هم بیشتر! دارم در مورد یک روز حرف میزنم، روزی که طولانی گذشت، روزی که خورشید به همراه زندگی بهترین آدمها غروب کرد، سجاد A ماند و زینب B و این دو نفر بار غم عاشورا را به دوش کشیدند. برای کودکان یتیم هم مادر شدند هم پدر، هم پناهگاه هم مَحرم. میگویند امام سجاد A بیشتر از همه در داغ شهیدان کربلا گریه کرد. هروقت نامی از عاشورا برده شد، هرگاه کودک یتیم بیپناهی را دید، هرگاه تشنهای دید، هر وقت آب دید و هر وقت کاسهی آب را به سمت دهان خود برد، هر وقت... میگویند امام بعد از حادثهی کربلا هیچوقت بلند نخندید، یعقوب شد و گریست و هرجا که شنوندهای داشت، از مظلومان کربلا و رسالتشان گفت. نگذاشت پرچم عاشورا در هیاهوی زمانه گم بشود. نگذاشت مصیبت حسین A و خانوادهاش با گذشت زمان عادی بشود. میگویند از تلاشهای اوست که هنوز دل ما برای امام مظلوممان میتپد و هر سال سوگوارش میشویم.
24 آبان، روز کتاب و کتابخوانی و کتابدار همیشه بهش حسودی میکنم. حسودی هم دارد، آدم نصف روز را با یک دنیا کتاب سپری کند. آزاد باشد تا بین قفسهها بچرخد، کتابها را ورق بزند، مرتبشان کند. کتابهای جدید که میآید، او اول از همه آنها را میبیند و میتواند بخواندشان. همیشه نسبت بهش کنجکاو هستم، چهقدر در روز مطالعه میکند؟ چهقدر کتابها برایش مهم هستند؟ چهقدر از شغلی که دارد راضی و خوشحال است؟ همیشه سعی میکنم سرِوقت کتابها را تحویل بدهم، توی سالن مطالعه که میآیم، حواسم باشد سر و صدا نکنم، صندلی را یواش جلو بکشم تا نخواهد سرش را از میان کتابش بالا بیاورد و با یک اخم ساختگی، علامت هیس را نشانم بدهد! خوب میدانم او یکی از معدود آدمهایی است که به کتابها احترام میگذارد، با دیدن کتابهای پاره ناراحت میشود، با دیدن خطخطیهای برادر کوچکم توی کتاب دلش میلرزد، من فکر میکنم کتاب خواندن اینقدر مهربانش کرده باشد. من فکر میکنم او مامان کتابهاست، ازشان مراقبت میکند و هوایشان را دارد.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 132 |