تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,079 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,025 |
تقویم/روزهای ماه | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 297، آذر 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
9 آذر، ولادت حضرت امام موسی کاظم
یک وقتهایی هست، دستت باز است؛ یک عالمه روز و سال فرصت داری، یک عالمه تریبون که حرف بزنی و صدایت را به همه برسانی، قدرت هم داری، هر وقت اراده کردی میتوانی کارهای زیادی انجام بدهی و خلاصه آدم اثرگذاری باشی؛ اما دست روی دست میگذاری، امروز و فردا میکنی و آخرش هم هیچ کاری نمیکنی. به قول معروف همهی فرصتهایت را میسوزانی.
گاهی هم هست بعضی آدمها دست و بالشان تنگ است، محدودیت دارند، کسی به آنها اجازهی حرفزدن نمیدهد، یک حاکم زورگو هست که از قدرتش استفاده میکند و اجازه نمیدهد صدای آنها به کسی برسد؛ اما باز هم آن انسان تمام تلاشش را میکند، حتی توی زندان تمام تلاشش را میکند تا صدای حق و حقیقت را با استفاده از همان منابع محدود، به گوش همه برساند و به وظیفهاش، یعنی هدایت مردم عمل کند. از شهادت و سالیان سال بودن در زندانهای تاریک خلیفهی عباسی هم نمیترسد.
12 آذر، روز جهانی معلولان معلولیت فقط این نیست که یک دست یا یک پا نداشته باشی یا قسمتی از جسمت آنطور که باید، کار نکند. معلولیت این نیست که خودت را جدا از بقیه بدانی و گوشهگیر باشی. گاهی وقتها معلولیتهایی بزرگتر از اینها هم هست. اینکه جسمت سالم باشد و ذهنت خوب کار کند؛ اما از نعمتها و داشتههایت خوب استفاده نکنی نوعی معلولیت است! به نظر من نباید به کسی که پاهایش حرکت ندارد؛ اما روزی چند ساعت ورزش میکند و برای سلامتماندن بقیهی جسمش تلاش میکند، معلول گفت. معلول واقعی افرادی هستند که اجازه میدهند تواناییهایشان سالهای سال دستنخورده بماند، بیهدف و بیانگیزه زندگی کنند و قدر سلامتیشان را ندانند. خیلی از معلولان با محدودیتهایشان کنار میآیند و سعی میکنند خوب زندگی کنند؛ اما بعضی دیگر هم هستند که تمام عمر غُر میزنند که چرا توی یک خانوادهی پولدار دنیا نیامدند و چرا شانس درِ خانهیشان را نمیزند؟
22 آذر، اربعین حسینی هنوز پیراهن مشکیاش را درنیاورده بود. دوستهایش بهش میگفتند: «اُمل! این کارها یعنی چه؟ هر سال هر سال چهل روز پیراهن مشکی؟ مگر میشود!» بعضیها هم توی باغ نبودند و تا او را میدیدند، میگفتند: «خدا بد ندهد! چیزی شده؟ کسی از دوستان یا آشنایان رحمت خدا رفته؟» بعضیها هم برایش تریپ روشنفکری میگرفتند: «برای همین چیزهاست که به ما جهانسومی میگویند. برای اینکه هنوز به باورهای چند صد سال قبلمان چسبیدهایم و آنها را رها نمیکنیم!» همهی اینها را میشنید و بیتوجه بود؛ بیتوجه که نه، لبخند کمرنگی میزد تا کسی خیال نکند بیادب است. هر بار که کسی چیزی بهش میگفت، یاد کودکی میافتاد که روی دستهای بابا داشت پَرپَر میزد، صدای بابا هنوز توی گوشش بود: «یاحسین! پسرم را سپردم دست تو...» مگر پزشکان نگفته بودند با آن تصادف سخت، او رفتنی است؟ پس چرا بعد از بیستوچند سال زنده بود؟ لبخند میزد، به نذر بابا فکر میکرد و هر سال با ایمانی محکمتر، تا روز اربعین پیراهن مشکیاش را میپوشید.
29 آذر، روز وقف بعضی کارهای خوب را همان موقع که انجام میدهی، تمام میشود؛ دنبالهدار نیست. اینطور نیست که علاوه بر امروز، فردا هم برایتان نتیجه داشته باشد. یک بار ثوابش را میبرید و تمام میشود. شاید میپرسید مگر کاری هم داریم که چند بار بشود از نتیجهی آن استفاده کرد؟ من میگویم هست. کارهای خیلی سختی هم نیست ها! مخصوص آدمهای خاصی هم نیست. هر کسی میتواند بسته به تواناییاش آن را انجام بدهد؛ از کارهای کوچک شروع میشود تا خیلی بزرگ. میتواند از خریدن چند عدد مفاتیح برای مسجد محله و جاکفشی برای حسینیه باشد، تا ساخت یک بیمارستان بزرگ با تجهیزات. باید کاری باشد که علاوه بر خودتان، دیگران هم از آن استفاده کنند. به این نوع کارها احسان ماندگار میگویند و اسم کاملترش «وقف» است. در دین اسلام، پیامبر عزیزمان یکی از پیشروهای وقف بودند و بعد از او، امامان معصوم n . روایت است حضرت علی m نوشتهای داشتند که در آن فهرست وقفهای پیامبر آمده بود.
30 آذر، شب یلدا از بچگی شب یلدا را دوست داشتم؛ شبی بود شلوغ و پر از شادی؛ شبی که مزهی دورهمیهای من و دخترخالههایم بیشتر میشد. ما دخترها زودتر از همه میرفتیم خانهی مادربزرگ و توی تمیزکردن خانه کمکش میکردیم. میوهها را میشستیم، انار دانه میکردیم، کاسهی آجیلها را پرمیکردیم، با راهنمایی مادربزرگ، شیرینی محلی درست میکردیم و حسابی بهمان خوش میگذشت. بعد که بزرگتر شدیم، ژلهی چندرنگ، دسر انار و انواع و اقسام سالاد هم جزء برنامهیمان شد؛ اما خاطرات بعضی یلداها برایمان از همه پررنگتر ماند؛ شبهایی که به جای تزیین رنگووارنگ، به همهجا پرچم مشکی میزدیم، لباس مشکی میپوشیدیم و به جای هستههای خرما، گردو و بادام میگذاشتیم؛ همه چیز حاضر میشد برای یک مراسم روضه. وقتی که شب یلدا به یک مناسبت مذهبی میخورد، ما دورهمیمان را به هم نمیزدیم. باز هم دور هم جمع میشدیم و مراسم روضه برگزار میکردیم؛ برای همین است که مزهی شبهای یلدای خانهی مادربزرگ هیچ وقت از زیر زبانم نمیرود. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 87 |