تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,045 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,991 |
نقد کتاب/روستایی به دور از جامعهی امروزی | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 297، آذر 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سعیده عرفان- بروجرد
کتاب «قندآباد» داستان طنزی است که برای گروه سنی «د» نوشته شده. این گروه سنی شامل متولدان هشتاد به بعد میشود. گروهی که اگر پای گپزدنهای دوستانهیشان بنشینی، مدام کلمههای «لایک» و «ادد» و «کامنت» و هزارتا کلمهی شبیه این را میشنوی؛ البته بقیهی جوانها هم همین شکل را دارند؛ دنیایی جدید با دستور زبان و علایق جدید. این روال طبیعی پیشرفت و تحول است.
حین خواندن کتاب 76 صفحهای قندآباد، مدام به چند نظر متفاوت فکر میکردم. اولش، با جبههگیری تمام گفتم: «چرا باید این فضا، این اتفاقها و این آدمها برای کسی که دارد در چنین دنیایی و چنین ارتباطات گستردهای زندگی میکند و از آمار سفرهای فضایی گرفته تا اخبار روز اجتماعی، همه را میداند، جذّاب باشد؟ یک نوجوان (خوانندهی) دوازده- سیزدهساله چهطور میتواند با یک روستای بیگاز و بیپزشک و مدرسهی دربوداغان ارتباط برقرار کند؟ اصلاً چهطور میتواند تصورش کند؟ همهاش با خودم فکر میکردم چه چیز جذابی میتواند نوجوان امروز را به این کتاب جذب کند و باعث بشود این کتاب را با لذت تا انتها بخواند و ساعتی سرش را از تبلت و لپتاپ بکشاند در دنیای هیجانانگیز کتاب؟»
اگر قرار بود به این پرسشها ادامه بدهم، جز یکمشت گله و شکایت از دستکم گرفتن نوجوانها از سوی نویسندهها و اتفاقهایی شبیه این به جایی نمیرسیدم. همیشه عادت دارم از چند جنبه به یک پدیده نگاه کنم و آنقدر در مقابل چیزی گارد نگیرم...
پس خیلی زود ذهنم را از همهی این گله و شکایتها پاک کردم و دیدم، خیلی راحت میشود نرمتر و مهربانتر به قضیه نگاه کرد. بعد، توانستم نکتههای مثبت کتاب را ببینم؛ نکتهای که ویژگی برجستهی نثر آقای هاشمی است؛ توصیفهای ساده، خودمانی و بیتکلف؛ حرفهایی که هرکسی وقتی عصبانی میشود میگوید... یا در هر شرایط دیگری.
ویژگی مثبت دیگر، بهجای اینکه آدمها را بکشاند به زور وارد کتاب کند و یک لحن و شخصیت مصنوعی به آنها بدهد، کتابش در دنیای آدمها نفس میکشد. حالا گیریم این دنیا خالی از اینترنت و تبلت و به قول خودمان نوجوانهای امروزی باشد... شاید بد نباشد ما هم دستمان را به دست خیال نویسنده بدهیم و بیچون و چرا با او همراه شویم!... و این بار جایی دورتر...!
راستش در قندآباد، بیشتر از اینکه بخندم، دلم خنک شد از بلاهایی که سکندر سر معلمش آورد... شاید در جایی که یک معلم میتواند هر کاری دلش میخواهد بکند، حتی به بهای گرفتن چشم یک کودک معصوم؛ از دید ما (نوجوانهای امروزی) یک فرصت غنیمت باشد تا تلافی همهی آزار و اذیتها را بر سر یک معلم دستوپاچلفتی دربیاوریم!
به هر حال میشود این کتاب را خواند و بهراحتی ساعتی را با آن همراه شد. البته من هنوز بر سر حرفی که در ابتدا گفتم، هستم. اگر قرار است از نوجوانها انتظار مطالعه داشته باشیم، باید یکقدم جلوتر از آنها بنویسیم. آخر مگر چند درصد بچهها در این روزگار در چنین شرایطی زندگی میکنند؟ ولی شاید بشود به این مقوله هم، طور دیگری نگاه کرد! چه اشکال دارد چندصفحهای دل بدهیم به دل دنیایی کمی دورتر و ناشناختهتر؟
قندآباد را بخوانید تا خودتان دربارهی حرفهای من قضاوت کنید. توی قفسهها یک قندآباد هست که تو را میخواند... | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 68 |