تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,016,087 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,718,032 |
نقد و بررسی کتاب نقدآباد | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 297، آذر 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
قندآباد
داستان بلند طنز
نوشتهی سیدسعید هاشمی
ناشر: کانون پرورش فکری مجموعهداستان «قندآباد» شامل چندین قصه است و هر قصه روایتگر یک اتفاق دربارهی معلمی تازهوارد است که به روستایی با امکانات محدود وارد شده است. این مجموعهداستان، خاطرههای این معلم و اتفاقهایی را که برای او رقم میخورد بیان میکند. ابتدای داستان با یک غافلگیریِ جالب آغاز میشود؛ غافلگیریای که شخصیتی به نام سکندر را به خواننده میشناساند و نشان میدهد که قرار است اتفاقهای زیادی از سوی این شخصیت انجام شود؛ شخصیتی که در همان اوایل داستان معلوم میشود به دلیل بدرفتاری معلمِ اول دبستانش و سیلیای که از او خورده و باعث کوری یک چشم او شده، از مدرسه و معلم نفرت دارد. کمکم با داستان همراه میشویم؛ و اگرچه در ابتدا، طنزِ داستان ما را به خنده وامیدارد، پس از آن و با شروع هر داستان جدید، سیر رشد طنز در قصه، خطی مستقیم میشود؛ یعنی میتوان حدس زد که هر بار قرار است اتفاقی به مراتب بدتر از دفعهی پیش روی دهد. این اتفاقها که از سردرگمیِ معلم برای رسیدن به روستا شروع میشود و به زخمیشدن پای او میانجامد، پتانسیل و کشش ایجاد فضای طنز در قصه را ندارد. خواننده با شخصیت اولِ قصه، یعنی آقای معلم همراه میشود و از آنجایی که او مدام در حال شکوه و شکایت از سکندر و کارهای اوست، شخصیت سکندر به یک کاراکتر منفور بدل میشود. هرچند آقای معلم سعی دارد در قالب جملههایی، دلسوزی خودش را به سکندر نشان دهد و اینگونه کمی شخصیت او را زیبا کند، این باعث نمیشود تا شخصیتِ خاکستری او هرچند که یک بچهی دبستانی باشد، نادیده گرفته شود. سکندر که میخواهد انتقامِ بدرفتاری معلم کلاس اولش را از دیگر معلمهایی که به روستا میآیند بگیرد، کارهایی انجام میدهد که به ذهنِ همسنوسالانش نمیرسد؛ در عین حال، دانشآموزی درسخوان است. او با برادر خود، قلندر که در انتهای داستان معلوم میشود یک جانباز است، زندگی میکند. قلندر، مهربان و زحمتکش است و به دلیل همین خصوصیتهایش، خواننده در داستان به دنبال ذرهای از این احساس و عاطفه در سکندر میگردد؛ اما از آنجایی که این داستان میخواهد پایانی متفاوت داشته باشد، در هیچ قسمتی سکندر را پشیمان یا درگیر عذاب وجدان نشان نمیدهد.
در یکی از قسمتها، اتفاقی رخ میدهد که نمیتوان به راحتی آن را پذیرفت. در داستان شلوار، زمانی که سکندر پس از تمیزکردن تخته، صندلی معلم را تمیز میکند و بعداً مشخص میشود که در همان زمان، صندلی را به قیر آغشته است، کمی غیرمنطقی به نظر میرسد که آقای معلم صندلیِ آغشته به قیر را ندیده باشد. این تصور از این دیالوگِ معلم برداشت میشود: «خم شدم و صندلی را نگاه کردم. دور و برش پر از قیر بود»؛ اما این داستان یک دیالوگ زیبا و اثرگذار هم دارد؛ زمانی که آقای معلم برای عیادت از قلندر به بیمارستان میرود و همانجا میفهمد که او شیمیایی است: «با خنده گفتم: همه چیزتو که توی جبهه جا گذاشتی! هم پاتو هم ریههاتو. پس چی به قندآباد آوردی؟»
نکتهی دیگری که در این مجموعهداستان وجود دارد نام آن است. در این داستان، از دو روستای عینآباد و قندآباد نام برده شده که حادثههای داستان در قندآباد رقم میخورد. اسم داستان این تصویر را در ذهن خواننده تداعی میکند که قرار است با داستانی سراسر خنده و شادی روبهرو شود؛ در حالی که در تمام داستانهای این مجموعه بهجز پایانِ قسمت آخر، خواننده درگیر کشمکشهای ملالآورِ بین دو شخصیتِ مطرح داستان میشود؛ بهطوری که گاهی فراموش میکند باید لبخند بزند و بیشتر حرص میخورد. شاید اگر اسم داستان چیز دیگری، مثلاً عینآباد بود، خواننده بدون برداشت و پرداخت قبلی با قصه همراه میشد و انتظاری از سیرِ داستان نداشت! شاید خوب میشد اگر در قسمتی غیر از قسمتِ آخر، لحظهای رقم میخورد که همه چیز روبهراه باشد و به همه خوش بگذرد! شاید کلیشه به نظر برسد؛ اما برای تغییر فضای داستان به درد میخورَد! در ادامهی داستان و در شرایطی که طاقت معلم از این همه اذیتِ سکندر، شخصیتی که به قول خودش (آقای معلم) هیچ عاطفهای نداشت طاق میشود، حادثهای رخ میدهد که سکندر و آقای معلم را به هم نزدیک میکند؛ این یعنی دقیقاً همان چیزی که خواننده در تمام طول داستان منتظرش بود. در پایان، با رفتار مهربانانهی سکندر که نوعی ادایِ دین است، به یکباره تمام آن رفتارهای بد، در ذهن خواننده کمرنگ میشود و این هم به دلیل حسی است که از طریق معلم به خواننده داده میشود. خوب میشد اگر این حسِ شیرین که در پایان داستان ایجاد میشود، در اواسط داستان و بخشهایی از آن نیز دیده میشد.
سیدهسوسن احمدی- اشکنان فارس | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 67 |