تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,808 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,977 |
سرمقاله/آدمبرفی و من | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 298، دی 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
فاطمه بختیاری
برف که بیاید، دیگر دست خودت نیست؛ میخواهی هرطور شده آدمبرفی بسازی. فرقی نمیکند آدمبرفی بزرگ باشد یا کوچک، چاق باشد یا لاغر. آن را میسازی. هر جا که شد. او میتواند بایستد وسط حیاط، کنار دیوار خانه و حتی توی کوچه و خیابان. حتماً میگویید سدّ معبر کار خوبی نیست؛ اما مگر آدمبرفی بیچاره چهقدر جا میگیرد. توی کوچه هم جای مناسب آدمبرفی زیاد است؛ مثلاً توی باغچه، کنار درختانِ بهخوابرفته. مهم ساختن آدمبرفی است؛ چون همه را از خانههای گرم و نرمشان بیرون میآورد و دور هم جمع میکند. آدمبرفی یادمان میدهد در هر فصلی میشود با هم بود؛ حتی در سرمای زمستان. به همه میگوید سرمای زمستان بد نیست و باعث زندگی میشود. تنهی گرد و قلمبهی آدمبرفی را که ساختی، حالا نوبت دماغ و چشم است. دماغ آدمبرفی میتواند، هویج، سنگ یا چوب باشد. بعضی آدمبرفیها دماغ ندارند؛ اما چشمهای آدمبرفی همیشه هست. آدم برفیِ بدون چشم هیچکس نمیسازد. چشمهای او همه را دعوت میکند به شادی، به زندگی و به دیدن زیبایی زمستان؛ حتی مادربزرگها و پدربزرگها هم از وسوسهی چشمهای آدمبرفی در امان نیستند. هر جایی که آدمبرفی باشد، همه او را میبینند و دورش جمع میشوند. پدربزرگ کلاه اضافیاش را به او میدهد. مادربزرگ شالی را که بافته دور گردن آدمبرفی میپیچد. بچهها عکس یادگاری میگیرند؛ حتی برای او غذا میآورند. آدمبرفی آنقدر مهربان است که غذایش را با پرندهها قسمت میکند. امروز آدمبرفی ساختم. حالا آدمبرفی و من منتظریم تا چشمهایش همه را وسوسه کند!
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 67 |