تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,762 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,968 |
داستان/موبایلداری | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 298، دی 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
محبوبهسادات حسینی چند روز پیش جشن تولد 15سالگیام بود. هدایای ارزشمندی از دوستان، مادر و برادر کوچکترم گرفتم؛ اما همهی هدایا یک طرف و هدیهی پدرم در طرف دیگر بود. پدرم طبق قرار قبلی، یک موبایل به من هدیه داد. تنها مشخصهی موبایل، به دلیل علاقهی من به عکاسی و فیلمبرداری ثبت عکس و فیلم با کیفیت بالا بود.
پدرم قبل از اینکه آن را به من بدهد، قول گرفت که استفادهی درستی از موبایل داشته باشم و بیشتر حواسم به درسهایم باشد.
ماه اول با گوشی جدید خوب گذشت؛ اما از ماه دوم، تمام روز موبایل در دستم بود. smsهای بیوقفه را پشت سرهم با انگشتان حرفهای برای عدهای از دوستان بیکار میفرستادم. آنها هم با این شیوه، آموزش موبایلداری مرا کامل میکردند.
مدتی بعد گوشی حرف اول را در زندگی من میزد. درسهایم افت کرد. پولی که هر ماه پدرم برای شارژ موبایل به من میداد، دیگر پاسخگو نبود و تمام پول توجیبیام را نیز برای شارژ موبایل میدادم؛ اما با بالا رفتن مصرف شارژ، با کمال بدبختی و خجالت، از دوستانِ جان پول قرض گرفته و گوشی سفید طلایی را شارژ کردم. هر روز بر دقیقههای مکالمهام افزوده میشد. نمیتوانستم پول توجیبیام را پسانداز کنم و قرضهایم را بدهم.
یک روز زنگ تفریح، تنها و بیحوصله به حیاط مدرسه رفتم تا فکری برای این بدبختی کنم. در همین افکار بودم که یکی از بچهها به من تنه زد و روی زمین افتادم. به سرعت بلند شدم و خواستم به او بگویم که از سنوسالش خجالت بکشد؛ اما او به سرعت از من دور شد.
متوجه شدم موبایلم روی زمین افتاده. به سرعت و با ترس آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم. سرکلاس ریاضی وسط حل یک مسئلهی پیچیده بودم که به بهانهی آبخوردن بیرون رفتم.
گوشهای از حیاط پنهان شدم تا موبایل را وارسی کنم. قسمتی از قابش شکسته بود. قضیه برای من که موبایلم را به شدت دوست داشتم، جدی و ناراحتکننده بود. بعد از آن، تازه یاد دوربین موبایلم افتادم. دوربین گوشی را فعال کرده و از محوطهی حیاط مدرسه فیلمبرداری کردم.
در همان موقع یکی از دانشآموزان از پلهها به سرعت پایین آمد و وارد حیاط شد. سمت دیوار خارجی حیاط مدرسه رفت و من هم از روی شیطنت و کنجکاوی از او فیلم گرفتم. او با عصبانیت لنگه کفشی را پشت دیوار مدرسه پرتاب کرد. اطرافش را نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی او را ندیده، به سرعت وارد سالن شد. با تماشای آن صحنه از خنده ریسه میرفتم و ندانسته دوربین را جلوی صورتم گرفتم و خندههای وحشتناکم نیز در فیلم ثبت شد.
زنگ تفریح یکی از دانشآموزان سال پایینی با دمپایی آبی و چهرهای عبوس وارد حیاط شد. بچهها گفتند که او لنگه کفشش را گم کرده است. من ماجرای فیلم را برای دوستانم تعریف کردم. نظر همهی آنها این بود که دانشآموز خاطی باید از دختر عذرخواهی کند. پس دستهجمعی نزد دختر رفتیم. من به او گفتم حین ارتکاب کفشپرانی او را دیدم؛ اما دختر بیادبانه کار ناشایستش را انکار کرد.
با این رفتار دختر، دوستانم با عصبانیت از من خواستند تا موضوع را با مدیر مدرسه در میان بگذارم. من مخالف این کار بودم؛ چراکه آوردن گوشی به مدرسه خلاف قانون بود. از طرفی دوست داشتم آن دختر دروغگو و بیادب را سرجایش بنشانم.
یک ساعت از زنگ تفریح گذشت و تمام مدت در فکر بودم. بین دوراهی گفتن حقیقت و توبیخشدنم گیر افتاده بودم. فکرهای زیادی در ذهنم رژه میرفت.
بالأخره با اطمینان بلند شدم و تصمیم گرفتم حقیقت را برملا کنم و به همین منظور به دفتر مدرسه رفتم و جریان را برای ناظم مدرسه بازگو کنم.
خانم امیری، دانشآموز خاطی را احضار کرد. دختر کار اشتباهش را دوباره انکار کرد. حال این فیلم بود که حقیقت را برملا میکرد. با اضطراب موبایل را بیرون آوردم و فیلم را به خانم امیری نشان دادم. حالا بیشتر نگران قسمت پایانی فیلم بودم و بالأخره به آن قسمت هم رسید و فیلم با تصویری از چهرهی صددرصد من و بینی و لبهای خندانم تمام شد. ناظم خانم امیری به زور جلوی خندهاش را گرفته بود و با چهرهای جدی رو به دختر کرد و از او توضیح خواست. دختر به اجبار به اشتباهش اعتراف کرد. مدیر مدرسه، خانم اصلانی که ناظر همهی اتفاقها بود، مرا گوشهای کشاند و دربارهی آوردن موبایل از من توضیح خواست. من به او گفتم که این اولین باری است که از دوربین آن در مدرسه استفاده کردم. خانم اصلانی از اینکه توانسته بود مقصر را پیدا کند خوشحال بود؛ اما از من خواست فردا همراه مادرم به مدرسه بیایم تا صحبتهای جدی با هم داشته باشند.
مدتها از موبایلداریام گذشت. بعد از آن قضیه، موبایلم به مدت نامعلومی از سوی خانوادهام توقیف شد. از این موضوع زیاد غمگین نبودم و این بهتر از قرضدار شدن بود.
امتحانات خرداد به پایان رسید و بعد از مدتها تحریم، موبایلم را والدین محترم به من بازگرداندند. بین فیلمهای گوشیام گشت زدم. چشمم به آن فیلم جنجالبرانگیز افتاد. یادم آمد فراموش کردم آن را پاک کنم. فیلم مدرسه را دوباره بازبینی کردم تا بعد آن را پاک کنم؛ اما وقتی بیشتر دقت کردم، متوجه شدم در ساختمان بلند پشت دیوار مدرسه، مردی با کیسهای بر پشت از پنجرهی اتاق خانهای بیرون پرید. کیسه را روی بالکن گذاشت، گردنبندی زنانه را از جیبش بیرون آورده و داخل کیسه گذاشت؛ سپس لحظهای ندانسته مستقیم به دوربین نگاه کرد و پایین پرید.
مدتی به موبایل خیره شدم، بعد با ترس موبایل را روی تخت انداختم و با سرعت از اتاق بیرون رفتم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 65 |