تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,388 |
تعداد مقالات | 34,317 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,015,819 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,717,980 |
با گذشتگان قدمی بزنیم | ||
سلام بچه ها | ||
مقاله 1، دوره 25، شماره 299، بهمن 1393 | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 07 دی 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
سیدناصر هاشمی شاه ابله از اتفاقات تازه اینکه دیروز ملیجک یک نفر سرباز را به تیر تفنگ زده بود. عمله بیچاره اینطور به گوش شاه رساندند که سرباز به جهت مرض قولنج بیطاقت شده و با تیر زده شکم خود را پاره کرده. شاه هم دکتر شلیمر را خواسته بود و سؤال فرمودهاند که این طرز معالجه در فرنگ هم شایع است؟ شلیمر هم از روی مسخرگی گفتند: «در فرنگ قولنج را با طپانچه علاج میکنند؛ چون تیر تفنگ عوارض بدی دارد.» شاه هم افسوس خورد که سرباز بیچاره به خاطر بیسوادی غلط معالجه نموده و خودش را حرام کرده. شلیمر هم فهمید که شاه ملتفت مزاح او نشدهاند؛ ولی از خوف سکوت نموده هیچ به ابرو نیاورد که جفنگ بافته است. (اعتمادالسلطنه؛ روزنامهی خاطرات) نویسنده موفق ناشری میگفت: «فلان هنرمند آثار ماندگاری خلق میکند؛ چون وقتی اثری از او چاپ میکنم، سالها پشت ویترین کتابفروشیها میماند و کسی آن را نمیخرد.» (عمران صلاحی؛ حالا حکایت ماست) دو اسکندر گویند وقتی اسکندر از شکارگاهی میگذشت؛ مردی را دید که موی سرش بلند و ژولیده بود، ناخنهای بلند داشت، لباسهای پاره و کثیف پوشیده بود و نان خالی به دندان داشت؛ بهگونهای که اسکندر از آن تعجب کرد. نزدیک او رفت و پرسید: «نامت چیست؟» گفت: «اسکندر» اسکندر گفت: «من راضی نمیشوم که کسی همنام من باشد و رفتارش زشت. لطفی بکن یا نامت را عوض کن یا رفتارت را.» (عوفی؛ جوامع الحکایات) هوای نفس چون شیر درنده در شکاریم همه دائم به هوای نفس یاریم همه گــر پرده ز روی کــار ما بـردارنـد معلوم شود که در چه کاریم همه (میرزای صفوی) شاه بد عُنُق مردی نزد خلیفه آمد و در آن حال، خلیفه بسیار بدعنق بود. مرد عرب گفت: «ای خلیفه! سوگند میخورم که خداوند به تو چیزی داده که به حبیب خود، پیامبر هم نداده است.» خلیفه بر سرش فریاد زد: «ای ملعون چرا کفر میگویی؟» مرد عرب گفت: «من حقیقت را گفتم، زیرا خداوند به پیامبر خلقِ خوش داد و به تو خوی بد.» (نادری ابیانه؛ گنجینه لطائف) راحتی بعد از سختی از بخیلی پرسیدند: «راحتی بعد از سختی چگونه است؟» گفت: «اینکه برای آدم تعدادی مهمان برسد و وقتی خواستند غذا بیاورند، مهمانها بگویند که روزهاند.» (جزایری؛ زهراالربیع) نظر آدمخوار جنگلنشینِ آدمخواری به شهر آمد. مردم برای او از جنگ تعریف میکردند؛ ولی او متوجه نمیشد. در آخر گفتند: «مثلاً هزار نفر در یک روز کشته میشوند.» او با تعجب پرسید: «هزار نفر را چگونه میخورید؟» گفتند: «ما آنها را نمیخوریم.» آدمخوار هم گفته بود: «پس دیوانهاید که آنها را میکشید؟» (باستانی پاریزی؛ هزارستان) عقل شاه پادشاهی در راه شکار، دیوانهای را دید که کودکان او را اذیت میکردند. شاه او را احضار کرد و همراه خود برد. در بین راه، شاه از دیوانه چند سؤال کرد. او به تمام سؤالهای شاه پاسخ صحیح و عاقلانه داد. شاه تعجب کرد و گفت: «چرا رفتارت با من مثل بقیهی مردم نیست؟» دیوانه جواب داد: «قربان! بهخاطر اینکه عقل شما کم، ولی زورت زیادتر از من است. میترسم غضبناک شوی و دستور کشتن مرا بدهی؛ از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم.» شاه خندید و او را رها کرد. (کشکول طبسی) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 105 |